** سالن عمومی گریفیندور در یک شب مهتابی! مثل همیشه دنج و گرم و راحت :)
با اینکه همیشه مدرسه رو دوست داشتم، اما هیچ وقت خونه دوم من نبود. خونه دوم من همیشه هاگوارتز بوده. پیش هری و رون و هرمیون. بخش زیادی از بچگی من توی راهروهای پیچ در پیچ و دخمه های اسرار آمیز هاگوارتز گذشت. توی پلکان های مارپیچ برج های قلعه. کنار تابلوهای نقاشی توی راهروها که حرکت میکردن و حرف میزدن. توی سرسرای بزرگ با درش که از جنس چوب بلوط بود، روی مبل های قرمز رنگ کنار شومینه داخل سالن عمومی گریفیندور. توی کرت های سبزیجات بیرون از قلعه، کلبه هاگرید، زمین کوییدیچ، جنگل ممنوعه و دریاچه کنار قلعه با ماهی مرکب غول پیکرش.
از تک تک جزئیات دنیای جادوییش لذت میبردم. از تفریحاتش مثل بازی کوییدیچ، شطرنج جادویی، کارت بازی انفجاری تا خوراکی هایی مثل نوشیدنی کرهای، شکلات قورباغه ای، آب کدو حلوایی و حتی دانه های برتی بارت با طعم همه چیز که بعضیاش مزه سیرابی، خاک، آب دماغ و حتی چیزای بدتری میداد! همراه هری توی کلاس های جادوگری شرکت میکردم، تا دیروقت برای نوشتن تکالیف اساتید بیدار میموندم و مثل خود هری از دیدن کوچه دیاگون و مهمونخونه پاتیل درز دار ذوق زده میشدم.
هری پاتر برای من چیزی بیشتر از صرفا یه مجموعه کتاب بود، برای من یه زندگی موازی با دنیای خودم بود. زندگی ای که با تموم شدن کتاب هفتم تموم نشد و هنوز کنارمه. کافیه که یکی از صفحات یکی از کتاباشو همینطوری باز کنم و دوباره توی اون دنیای جادویی، پیش سه تا دوست قدیمیم باشم!
پ.ن: این پست بخاطر اینه که امروز توی کتابخونم چشمم به کتابای هری افتاد و یه دفعه احساس دلتنگی عمیقی کردم.
پ.ن2: تو تابستون حتما باید یه دور مجموعشو از اول بخونم!
پ.ن3: اگر کتاباشو نخوندین یا فیلماشو ندیدین احتمالا هیچی از حرفای من متوجه نشدین و الان پوکر فیس تشریف دارین D:
- ۲۹ نظر
- ۲۹ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۲۱