درِ گچیِ خونه یک دوست قدیمی
دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۰۸ ق.ظ
عید امسال، یه بعد از ظهر که داشتم میرفتم خونه مادربزرگم بالاخره حس دلتنگیم غلبه کرد و جرئت کردم برم دم خونشون. شاید تاثیر آهنگی بود که توی گوشم بود. در زدم، کسی جواب نداد. دوباره در زدم، بازم هیچی! قبلا توی خونشون رفته بودم. خیلی شلوغ و پر هیاهو بود. عاشق همین شلوغی خوشون بودم! بار آخر برای اطمینان، با مشت کوبیدم به در. بازم سکوت! با خودم گفتم حتما رفتن سفر. قبلنا تابستون یا عید که میشد، کل تعطیلات رو میرفتن مشهد پیش اقوامشون.
امشب بازم سر راه خونه مادربزرگم دوباره یادم افتاد که برم دم خونشون. وارد کوچه بن بست شدم، از دور در خونشون رو میدیدم. مثل همیشه نبود. نزدیک تر شدم فهمیدم در خونشون گچی شده. لکه های سفید گچ رنگ سبز در رو پوشونده بود. ترسیدم! با اینکه دیگه میدونستم کار از کار گذشته ولی در خونه رو زدم. یه آقایی با لباس گچی و خاکی درو باز کرد. از کنارش یه نگاهی تو خونه انداختم، داشتن بنایی میکردن. پرسیدم منزل آقای فلان؟ گفت که از اینجا رفتن. هیچ شماره و نشونی هم ازشون نداشت. تشکر کردم و رفتم. به سر بن بست که رسیدم دوباره برگشتم به دری که قبلا سبز بود نگاه کردم. تمام خاطراتم باهاش رو تو ذهنم مرور کردم.
ظهرایی که با دوچرخه میرفتم دم در خونشون تا باهم بریم کلاس زبان. وقتایی که توی کلاس زبان با عجله جواب تمرینا رو از روی کتاب من مینوشت. برگشتن از کلاس زبان که میرفتیم یه چیزی میخوردیم. خاطراتمون توی سرویس مدرسه و خود مدرسه. وقتی برای انجام دادن پروژه های حرفه و فن میرفتیم خونه همدیگه. مسابقه هایی که باهم شرکت کردیم. موشک آبی ، نجات تخم مرغ. فیلمای جدیدی که توی فلش باهم رد و بدل میکردیم. روزهایی که از دخترعموش برام میگفت که دوستش داره!! و روز آخری که با دوتا لیوان پلاستیکی پر از آب مثل این فیلمای وسترن(که پشت به پشت هم سه قدم میرن بعد برمیگردن شلیک میکنن) باهم دوئل کردیم.
خودش که نمیبینه ولی من همینجا ازش تشکر میکنم! برای همه اون خاطرات خوب. و مطمئنم که یه جایی توی همین شهره بنابراین قول میدم که پیداش کنم! به محض اینکه از شر این کنکور خلاص بشم!
پ.ن: حس میکنم پستم یکم دخترونه شد :-"
پ.ن2: کلا این دو روز خیلی بد بودن. واسه همینم زدم زیر قرارم و آهنگ گوش کردم :/
پ.ن3: دیروز دوباره به اون پیرمرده سلام کردم! اینبار دامنه تکون دادن سرش بیشتر شده بود D: فک کنم اینطوری ادامه بدم تا آخر تابستون شام دعوتم کنه خونشون حتی :)))
- ۹۷/۰۱/۲۷