بهخاطر اثر انگشتِ روی ویترین شیرینیفروشی
بازنشر، بهخاطر بیستودوم اکتبر.
بهخاطر واجهایی که نتونستم ادا کنم و بهخاطر جملاتی که هیچوقت به پایان نرسوندم. بهخاطر انگشت اشارهای که پاسخ سوالها رو میدونست اما بالا نرفت، و بهخاطر پیامهای صوتیای که ضبط نکردم. بهخاطر گشتن دنبال مترادف کلمهها، و بهخاطر کلمههای مشابهی که بهجای همدیگه تلفظ شدن و کسی متوجهشون نشد. بخاطر دندونهایی که زیر این همه فشار و سایش خرد نشدن. بهخاطر احساس رهاییِ بعد از تلفظِ آخرین حرف جمله، و بهخاطر داغ شدنِ بعدش و آرزوی داشتن شنل نامرئیکنندهی ایگنوتیوس. بهخاطر خیره شدن به خودم و زیر لب زمزمه کردن واژهها جلوی آیینه، و بهخاطر وقتی که بهجای گفتن «شیرینی کشمشی»، فقط روی شیشهی ویترین شیرینیفروشی انگشت گذاشتم. بهخاطر اشکهایی که برای کتابهای هریپاتری که چند روز ازم گرفته شده بودن ریختم، چون فکر میکردن که هیجان رمانهای تخیلی لکنتم رو بیشتر میکنه، و بهخاطر اینکه قدر کلمات رو میدونم.
در نهایت، بهخاطر روزی که قراره توی چشمهای یکنفر نگاه کنم، و زمزمه کنم که «دوستت دارم.» اما نمیدونم که آیا در اون لحظه، حرف دال بهم اجازه میده که این جمله رو، این مهمترین جمله رو، بینقص ادا کنم؟
پینوشت یک: بخونید.
پینوشت دو: ببینید.
- ۹۹/۰۸/۰۱