قرنطینگاری :: نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

"دوباره به اون نقطه نگاه کنید. اون اینجاست، اون خونه‌ست، اون ماییم!"

قرنطینگاری

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۳۴ ب.ظ


با نورا تصمیم گرفتیم که توی این روزهای قرنطینه، خاکِ نشسته روی دوربین رو فوت کنیم و تمرین عکّاسی بکنیم. لیست یک چالش سی‌روزه‌ی عکّاسی از اینترنت رو کمی دستکاری کردیم تا بشه تمامش رو از توی خونه انجام داد؛ و نتیجه‌ش شد اون لیست بالا که اسمش رو گذاشتیم قرنطینگاری.

شما هم اگر بخواین، می‌تونید این تمرین رو با ما انجام بدین. قرار نیست که یک چالش و مسابقه و از این‌جور چیزها باشه. هرکسی که خواست می‌تونه توی وبلاگش این رو انجام بده، یا اگر وبلاگی نداره و به هردلیلی نمی‌خواد براش یک پست بنویسه، می‌تونه توی نظراتِ اینجا عکسش رو بذاره تا همه ببینیم. هیچ اجباری هم نیست که حتما برای تمام سوژه‌ها عکس بگیرید. می‌تونید برای هرکدوم که دوست داشتین این کار رو انجام بدین؛ ولی خب ترجیح بر اینه که جلوجلو نرین :-"

و می‌دونم که قبول نمی‌کنید، اما - بجز احتمالا مورد شماره‌ی هفت - هیچ لزومی نداره که دوربین عکّاسی داشته باشید برای این تمرین. با دوربین یک گوشیِ معمولی هم می‌شه عکس‌های معرکه‌ای گرفت. جادوگر مهم‌تر از چوب‌دستیه. یادتون نره :) 


+ عکس‌هایی که هر روز می‌گیرم به همین پست اضافه می‌شن.



1. یک چیزِ زرد


3. چراغ‌های شهر


2. آسمان صبح


۴. کفش‌ها


5. ابرها


6. ضدّنور


7. نوردهیِ طولانی


8. چای


9. عکّاسیِ ازبالابه‌پایین


10. نما از تراس


11. مات


12. کتاب‌ها


13. الگو


14. از یک زاویه‌ی باز (Low angle)


15. از یک زاویه‌ی بسته (High angle)


16. سیاه‌وسفید


17. عشق


18. بافت


19. یک گوشه


20. یک در


21. اسباب‌بازی


22. خیلی رنگارنگ


23. یک چیزِ سبز


24. انتزاعی


25. بعد از تاریکی


26. چشم‌ها


27. گل‌ها


28. وسواس


29. بوکه


30. انتخاب عکّاس


  • چارلی ‌‌‍‍‍‍‍

نظرات  (۲۶۹)

 هی! انقدر نژادپرست نباش. گوشی‌ها هم می‌تونن عکس‌های با نوردهی طولانی بگیرن:))

بعد از این که لنز من رو مسخره کردی، هنوز توبه نکردی؟ ~_~

پاسخ:
هی، این‌قدر بی‌انصاف نباش. گفتم «احتمالا» :)) حدس می‌زدم نرم‌افزارهایی وجود داشته باشن براش ولی مطمئن نبودم. راستی، دوربین موبایل‌ها دیافراگم فیزیکی نداره، می‌دونستی؟ 

لنز؟ کدوم لنز؟ آهان! اون 55 - 18 فسقلی رو می‌گی که تله نمی‌شه؟ :)))
ولی بدون شوخی، لنز تو خیلی خوبه. واقعا می‌گم، برای عکاسی خیابونی و مستند خیلی مناسبه. چون اندازه‌ش هم کوچیکه و توجهی جلب نمی‌کنه و آدم‌ها هم راحت‌تر اعتماد می‌کنن‌ بهت. من وقتی با لنزم توی خیابون عکس می‌گیرم یک‌جوریه که انگار دارم بمب‌گذاری می‌کنم مثلا. تازه یه بیست‌سانتی‌متر هم جلوتر میاد موقع زوم و خیلی ترسناک می‌شه :/

ایده خوبیه هرچند من جادوگر (عکاس) خوبی نیستم :)

+ هفت جلد کتاب هری پاتر و دوبار نبرد هری پاتر و دامبلدور ثابت کرد چوبدستی از جادوگر مهم‌تره :)))))))))

پاسخ:
ولی به این سادگی‌ها نمی‌تونی بگی. همه فکر می‌کردن نویل هم جادوگر خوبی نیست :)


*** خطر اسپویل هری‌پاتر *** 

+ نه نه، من این رو قبول ندارم اصلا. اولا که چوب‌دستی تاثیر خودش رو داره مسلما، ولی الیواندر یک‌جا به صراحت اعلام کرد که اگر یک نفر اصولا جادوگر باشه می‌تونه نیروش رو از طریق هر وسیله‌ای عبور بده. این رو توی خونه‌ی بیل و فلور می‌گه.
و مثلا فکر کردی الان اگر تو ابرچوب‌دستی رو داشتی می‌تونستی دامبلدور رو توی دوئل ببری؟ D:

چرا قبول نکنیم؟ خدا رو شکر این که هیچ‌وقت دوربین نداشتم باعث شده بتونم با دوربین گوشیم همه جور عکسی بگیرم، حتی با نوردهی طولانی :)) (البته می‌دونم شاید از لحاظ تکنیکی و حرفه‌ای برابری نکنه، ولی می‌خوام بگم تنظیمات دستی دوربین گوشی‌ها تا حد خوبی جوابگوئه.)

 

حرکت باحالیه! بدم نمیاد منم این عکسا رو سعی کنم بگیرم. فقط یه سری از مواردو نمی‌فهمم منظور چی بوده، فک کنم اگه بخوام همه رو بذارم باید اتفاقا یکی دو روز دیرتر شروع کنم :))

 

پ.ن. ما تراس نداریم آقا، محدودیت اینه :دی

پاسخ:
چون خیلی‌ها قبلا نکردن D:
پس این خیلی عالیه :) من از الان واقعا کنجکاوم بابت اون نوردهی طولانی که چطوری قراره بشه :)

هرکدوم رو اگر متوجه نشدین بگین توضیح بدم :) و اینکه عیبی نداره، راحت باشید کلا. یک تمرینه فقط. دیر و زودش مهم نیست :)


پ.ن: ما هم به اون صورت نداریم؛ ولی پشت‌بوم و پنجره هم قبوله :)) 
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • من عکاس نیستم ولی از عکس گرفتن خوشم میاد، فلذا: اعلام آمادگی! :)

    پاسخ:
    خوش اومدین :)

    😃 I'm in, I'm in, I'm in

    البته چندتاشو نمی‌تونم انجام بدم. اما اعتراف می‌کنم اولین باره که از یه ایده‌ی چالش‌گونه واقعا خوشم اومده. (:

    شاید چون همشون چیزای نوشتنی بودن و من نگارنده‌ی خوبی نیستم. 🤔 البته عکاس هم که نیستم. 🙄 به هرحال😁 سعی خودمو می‌کنم.

     

    +احمدرضا 😁👍👍👍

    پاسخ:
    خوش اومدin :)) منتظر هستیم پس.
    شما نگارنده‌ی خوبی نیستین؟ :/ من هم استیون واینبرگ‌م پس :))


    @احمدرضا
    بیا، دیدی چطوری فرافکنی کردی؟ :/
  • ...:: بخاری ::...
  • جادوگر مهمتر از چوب دستیه اما خب به شرطی که قرار نباشه دوئل کنن و البته چوب دستی هردو شون از یه ریشه نباشه.

    روز نمیدونم چندم قرنطینه :/

    پاسخ:
    نه آقا اصالت با جادوگره در هر حال :))

    ** خطر اسپویل هری‌پاتر ** 

    گریندل‌والد ابرچوبدستی رو داشت. یادتونه؟ ولی دامبلدور باهاش دوئل کرد و کشتش، و ابرچوبدستی بعدش برای اون شد :)

    به‌به... واقعاً ایده خوبیه واسه این روزا و میرم سراغش.

    میدونی چارلی ، این باعث میشه که تو طول روز‌ها دقیق بشی رو صحنه‌ها و اتفاقات و دنبال سوژه باشی.

    با دوربین گوشی عکس می‌گیرم و همون‌طور که احمد رضا گفت هفت جلد هری پاتر ثابت کردند که چوپ دستی منم تره ، ولی خُب سعی می‌کنم با این چوب دستی کوچکم وِرد‌های جذابی رو به لب بیارم :)

    پاسخ:
    منتظرتون هستیم پس :)
    آره، از این نظر خیلی خوبه :) ولی در دراز مدت می‌تونه کمی عذاب‌آور باشه. توی سفر مخصوصا. دیگه همه‌چیز رو کادر و سوژه می‌بینیم و نمی‌تونیم درست از محیط و مناظر لذت ببریم؛ چون همه‌ش منتظریم تا یه شاهکار هنری خلق کنیم.

    خب، پس رجوع شود به جوابی که به احمدرضا و «بخاری» دادم :))

    چه کار قشنگی! :)

    پاسخ:
    این یعنی باید منتظر عکس‌های آبیِ یواش شما باشیم؟ :)

    بوکه چیه؟ 🤔

    پاسخ:
    بوکه نواحی‌ای هست که خارج از فوکوسه، ولی به هر چیز تاری نمی‌گن بوکه. یک سری معیارهای زیبایی‌شناختی داره. معمولا برای اجسام نورانی و درخشان بیشتر استفاده می‌شه. من بلد نیستم درست توضیح بدم راستش. فکر کنم دیدن عکس بیشتر کمک کنه :)

    منتظر نباشین ولی تا جایی که بتونم می‌فرستم. :))

    دوست دارم عکاسی رو. :دی

    پاسخ:
    بسیارخب، پس یه نیمچه انتظاری باقی می‌ذاریم پس :)) 

    ممنون

    چه جالب که اینا اسم داشتن تمام این مدت. یه دوستی دارم یه صفحه داره تو اینستا فقط برای پروژهٔ همین عکسای بوکه‌ش.

    پاسخ:
    باید خیلی جالب باشه :) 
    بوکه خودش کلی گستردگی داره. ترفندها و ابزارهای مختلفی براش هست :)

    راضیم ازتون. :)

    خوش به حال ما:دی

    پاسخ:
    رضایت شما سرمایه‌ی ماست آقاگلِ عزیز :)
    شما عکس گرفتن رو دوست ندارید؟ :)

    کیف میکنی به زیبایی و ظرافت تمام بحث رو منحرف کردم :)))

     

    **خطر مرگ در اثر اسپویل شدن هری‌پاتر**

    دامبلدور گریندلوالد رو کشت؟ گریندلوالد اسیر بود تو زندون ولدمورت رفت ازش کسب رخصت کنه :)) کی نامزدشو میکشه آخه ؟ D: اونجا هم که دامبلدور تونست گریندلوالد رو خلع سلاح (خلع چوبدستی) کنه بخاطر این بود که چوبدستی مال گریندلوالد نبود دزدیده بود بار کج هم به منزل نمیرسه و ازین حرفا :))))

    بعدشم اولیوندر اونجا پیر بود آلزایمر گرفته بود نمیفهمید چی میگه وگرنه شاهد دیگه‌ش همین دنیل ردکلیف! بعد از هری‌پاتر دیگه هیچ فیلمی رو مثل بچه آدم نتونست بازی کنه همش ناموفق بود چون چوبدستی نیست :))

    **پایان خطر مرگ در اثر اسپویل شدن هری‌پاتر**

    ولی این گوشی‌های جدید واقعا دوربینشون 80 درصد کار عکاس رو انجام میده. از قزمیت عکس میگیرن شبیه پری دریایی میشه :))

     

    پاسخ:
    آره، آره. جای تد خالیه واقعا :))


    **خطر اسپویل هری‌پاتر**

    مرلین من رو بکشه :/ چه اشتباه نابخشودنی‌ای کردم :)) آره دامبلدور فقط خلع سلاحش کرد. ولی چوبدستی «متعلق» به گریندلوالد بود خب. اگر نبود که دامبلدور نمی‌تونست با خلع سلاح گریندلوالد صاحبش بشه :-" 

    دنیل رو ول کن آقا، شما اما واتسون رو نگاه کن که بعدش چه فیلم‌های خوبی بازی کرد :))

    ** پایان خطر اسپویل هری‌پاتر**

    البته اون فرایند تبدیل کردن به پری دریایی بیشتر در تخصص اسنپ‌چته D: ولی واقعا دوربین گوشی‌های الان خیلی خوبن. مخصوصا توی شب عملکردشون خیلی خوب شده.

    سلام بهتون.

    خیلی چالش با مزه ایه به نظرم:)

    باریکلا به خلاقیتتون.

    بعضی جاهاش زیادی حرفه ای می شه ولی بازم خوبه.

    حداقلش اینه که منی که آشنا نیستم کمی اطلاعاتم بالا میره.

    پاسخ:
    سلام به شما :)
    خیلی لطف دارید :) هرچند خلاقیت من نیست البته؛ از این‌جور لیست‌ها و حرکت‌ها زیاد هست این‌ور و اون‌ور :)

    و  چیز حرفه‌ای هم نداریم. یک تمرین دورهمیه فقط :) وگرنه من خودم هم از عکاسیِ حرفه‌ای فقط دوربینش رو دارم D:

    مگه می‌شه؟! پس چی دارن برای ورود نور؟ ://

     

    اوه نه بابا چارلی. این‌جوریه که هرچی بند و بساطت بیشتر باشه، مردم بیشتر فکر می‌کنن مهم و خفنی و بیشتر اعتماد می‌کنن. البته اون مشکل که من می‌تونم با یک لبخند کاری کنم که بذارن ازشون عکس بگیرم، هم‌چنان برات پابرجاست که البته ربطی به لنز نداره جدا:))

     

    زرد عکست با کیفیته:)) دوستش دارم. البته شبیه آدم‌های طاسی شده که کله‌هاشون برق می‌زنه:دی

    و اوه واقعا خوش‌حال شدم که یک نفر دیگه به جز خودم روی این کره خاکی هست که وسواس یک‌سوم‌ها رو همیشه دنبال خودش می‌کشه:] 

    پاسخ:
    نه هیچی اشتباه شد :/ با یک چیز دیگه قاطی کردم D: 

    اتفاقا موضوع همینه؛ مهم و خفن به‌نظراومدن اعتماد نمیاره. فکر می‌کنن مثلا داری آمارشون رو در میاری یا مال نهادهای امنیتی هستی :/ من خیلی از جاها دیدم که توصیه کردن برای عکاسی مستند بهتره از لنزهای فیکس (پرایم) و کوچیک استفاده کنیم. حتی بعضی جاها گفته بودن که بهتره لباس‌های تیره بپوشید تا جلب توجه نکنید. کلا شبیه دزد بودن می‌مونه D: تا جای ممکن باید نامرئی بود :))

    خوش‌حالم که دوستش داری :)
    من هنوز خیلی از جاها حواسم نیست. این بار شانس آوردم D:

    سلام.

     

    من‌م استم:))

     

    + من خیلی کامنت نمی‌خونم ولی کامنت اوّلی رو دیدم. با هیژده-پنجاه و پنجی‌ها درافتادی؟! خجالت نمی‌کشی چارلی. برو تو اتاق‌ت به حرفای زشت‌ت فکر کن:)

    پاسخ:
    سلام میما :)

    خوش استی :)

    + آه، یک هیژده-پنجاه‌وپنجیِ دیگه پیدا کردم یعنی؟ :))

    چه بامزه شده :)) اون توئیتیه که داره با چشمای کنجکاوش به ما نگاه می‌کنه ، نه ؟

    منم اگه اشکالی نداره دوست دارم انجامش بدم D: هرچند احتمالا ابتدائی ترین عکس‌ها رو می‌گیرم :) 

    پاسخ:
    راست می‌گین، شبیه توییتی شده :)) نه، درواقع یه جامدادیِ سفالیه :)

    معلومه که اشکالی نداره، پست گذاشتم که انجامش بدیم دیگه :) ابتدایی و انتهایی هم نداریم D:

    نههههه هرکسی پست جدا بذاره تو وبلاگ خودش همه عکساش کنار هم باشه قشنگ تره... یعنی چی اگه پست نذاشت اینجا کامنت بده عکسشو؟ نههههه اینجوری کامنت دونی تو دیگه شبیه کامنت دونی نیست میشه جا عکسی D:

    +خوبم 😎 و خارج از پنل گردیده م -.-

    پاسخ:
    تربچه :)) خدا رو شکر که خوبی. 

    + نمی‌شد حالا دو دقیقه وارد بگردی؟ :/ D:

    ایده رو خیلی پسندیدم، جا داره بگم احسنت :)

     

    چه عکس خوشکلی :)

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :) 
    البته گفتم که، ایده‌ی جدیدی نیست خیلی. زیاد شده از این کارها :)

    اون کوچولوی زرد سلام می‌رسونه بهتون :)) 

    به به 

    پستی که در مورد عکاسی و عکس گرفتن باشه بهتر از این نمیشه:)))

     

    پاسخ:
    صدای هلهله و سوت و کف و این‌ها :))

    خب خدا رو شکر که دوستان همیشه در صحنه بودن و زودتر از من یادآوری کردن که نکشتش بنده خدا رو. و الا تا برسم این پایین سکته می‌زدم.

    **خطر اسپویل فیلم‌های هنوز ساخته نشده**

    البته اونم احتمالا به زودی در چند سال آینده می‌فهمیم یه کمش کمک فاوکس بوده و احتمالا با دخالت نیوت. و الا همینطوری هم این دو تا بزرگوار بدون در نظر گرفتن پارامتر نوع چوب‌دستی می‌تونستن چند روز بدون برنده دوئل کنن آخرش هم برنده رو احتلاف توانایی‌های گلبول‌های خونشون در اکسیژن رسانی معین کنه.

    سوای شوخی چیزی که مهمه با توجه به تمام شواهد انگار هماهنگی جادوگر با چوبدستیشه.

    پاسخ:
    بله بله، من اشتباه مرگباری مرتکب شدم. مرلین من رو ببخشه :-"

    فکر می‌کنم وسط دوئل نیوت میاد با سنگ می‌زنه توی سر گریندلوالد و بیهوشش می‌کنه؛ دامبلدور هم چوبدستی رو برمی‌داره و می‌ره :))

    من هنوز معتقدم که چوبدستی فقط یه ابزاره ولی؛ که اگر قوی و خوش‌ساخت و هماهنگ باشه کار راحت می‌شه فقط. مثل شمشیر.
  • ارکیده ‌‌‌‌
  • سلام :)

    چون شاید همه عکسا رو نگیرم، اینو اینجا میذارم

    یه چیز زرد، پیرهن باباست که محمدپارسا رو روی پاهاشون خوابوندن! و البته چه خوابی :))

    http://bayanbox.ir/info/6794176452956213495/20200403-152007

    پاسخ:
    سلام :)
    این قبول نیست ولی! آخه تا پارساکوچولو به اون بامزگی توی کادره دیگه کی به زردی‌ها نگاه می‌کنه؟ :))

    تلاش می‌کنم یه خوبشو بگیرم آبروی چوب‌دستیم نره :دی

     

    خب مثلا من زاویه‌ی باز و بسته رو نمی‌دونم ینی چی :))

    هرچند فکر کنم موارد الگو و وسواس و حتی انتخاب عکاس از همه سخت‌ترن :))

    پاسخ:
    حتی بدتر، ممکنه آبروی جادوگرش بره D:


    من فکر می‌کنم کمی بد ترجمه کردم. شاید هم اشتباه باشه حتی. اون موقع خیلی مطمئن بودم که درسته :/ نمی‌دونم چرا. اصلش High angle و Low angle بوده.  درحالت عادی موقع عکاسی دوربین ما هم‌سطح چشم‌مونه. اگر مثلا بشینیم و از زاویه‌ی پایین‌تر به سوژه نگاه کنیم می‌شه Low angle و اگر از بالاتر نگاه کنیم می‌شه High angle. یک نگاهی هم به این لینک بندازید بد نیست :) 

    به به چه چالش خوبی:))

    منم انجام میدم حتما!

    پاسخ:
    خوبی از خودتونه :) 
    منتظریم پس :)
    ستاره های چشمک زن توی دلم خیلی شادن :)))
    چه چالش باحالی :))
    من منتظر همه عکس ها میمونم 😅
    ۱- یک چیزِ زرد انگار داره با بهت و تعجب یا شایدم با یه ته مونده عصبانیت میگه بدون اجازه داری ازم عکس میگیری؟ 🤣😅
    پاسخ:
    کاش همیشه شاد باشن :))

    فقط منتظر می‌مونید؟ وسوسه نشدین؟ D:

    خیلی دوست داشتم این توصیفی که نوشتین از عکس اول رو :)) شاید هم خجالت کشیده و قایم شده :)

    بجز دو سه مورد بقیه عکس‌ها رو گرفتم طیِ این چند هفته :)

    پاسخ:
    نه دیگه، از آرشیو قبول نیست D:
    قراره یک تمرینی باشه و سرگرم بشیم :)

    الان دارم به این فکر میکنم که نگاریدن دقیقا یعنی چی؟ =|

     

    مورد اول (یک چیز زرد)، من رو یاد قشنگرین و دوست ترین زردی که دارم میندازه که اسمش فرنگیزه (مخفف فرح انگیز). خب نکته غمناکش کجاست؟ اونجاست که تو خوابگاه مونده و چون خوابگاه ما واسه بیماران قرنطینه شده، احتمالا خدمه خوابگاه وسایلمونو از اتاق ها به سالن مطالعه ها جابجا کردن و این یعنی به احتمال خیلی زیاد، فرنگیز الان یه جایی، تنها و شکسته داره به بی وفایی من فکر میکنه و ناراحته ازم :(

     

    باید بگم که من گوشی ای دارم که حتی از قابلیت های گوشی های دیگه هم برخوردار نیست. یعنی تنظیمات دوربینش به جز چند مورد معدود، چیز اضافه تر و خاص تری نداره که بشه باهاش یه عکس خفن انداخت. ولی خب با این حساب، من از رو نرفتم و به شدت به عکس گرفتنم ادامه دادم همیشه. هرچند که بعضی چیزایی که نوشتین رو کلا متوجه نمیشم (دی:)، اما دلم میخواد که این کارو بکنم :)

    پاسخ:
    رجوع کنید به حریربانو D:

    چه دوستیِ قشنگی :) ولی چرا تراژدیش کردین؟ شاید فرنگیز سالم باشه و یک گوشه با ماگ‌های دیگه دوست شده و منتظره که دوباره توش چایِ داغ بریزید و لب‌هاتون قلقلکش بدن :)

    گوشی من هم تنظیمات زیادی نداره. ولی فکر می‌کنم نرم‌افزارهایی هستن که دسترسی‌های بیشتری بهتون بدن برای تنظیمات دوربین :) تازه این‌ها مهم نیستن. مهم اینه که «دلتون» می‌خواد :)

    یادم رفت بگم که فرنگیز یه ماگه. البته فکر میکنم یه دوسته که خودشو شبیه به یه ماگ کرده. چون که تا حالا هرچیزی که باهاش خوردم، همراه بوده با خوشحالی. فکر کنم به زور، خوشحالی به خوردم میده گاهی :)

    پاسخ:
    پس اگر دوست‌تونه باید امیدوار باشید که حالش خوب باشه. کی برای دوستش تنهایی و شکستگی رو تصور می‌کنه آخه؟ :)

    + ازش خیلی ممنونیم که به زور خوشحالی به خوردتون داده گاهی D:
  • ...:: بخاری ::...
  • اره میدونم ولی خب بهرحال خود دامبلدور و اسنیپ3> بودن که تو دوئل هری و والدمور، موتور ابرچوبدستی رو پیاده کردن دیگه.

    بعدشم که، بهرحال چوبدستی‌ام مهم نباشه. اسنیپ مهمه در کل.

    همین میخواستم تهش ب همین برسم قصد خاصی نداشتم.

     

     

    پاسخ:
    از اول می‌گفتین خب :)
    جناب سوروس توی دل ما جا دارن اصلا.

    اون اما واتسون هم بخاطر جذابیت‌های بصریش هست :))))))

    + این دوربین فوق عریض گوشیا به چه دردی میخوره؟ خیلی کیفیتش افتضاح میشه که. بعد با پاناروما عکس بگیریم همین نمیشه مگه؟

    پاسخ:
    برو سر درس و مشقت بچّه، این حرف‌ها چیه می‌زنی؟ :))

    + من نمی‌دونم واقعا :/ شما یک گوشیِ دوربینِ‌فوق‌عریض‌دار به من بده تا بهت بگم :-"

    عکس گرفتن من رو دوست نداره :)

    درواقع نه دوربین دارم و نه گوشی. درنتیجه فقط می‌تونم راضی باشم ازتون:دی

    پاسخ:
    عکّاسی هم دوست داره شما رو :) ولی فکر کنم همون قضیه‌ی دوری و دوستی و این‌هاست D:

    می‌دونی ولی همه‌ی این‌ها به نظرم فرار کردن از مشکل اصلی‌ته. تلاش کن که یک سلفی با یک دوست بگیری و توش محو نیفتی :)) اون وقته که قدم اساسی رو برداشتی :))

    پاسخ:
    من فقط منتظرم که تو یک پست درباره‌ی سیب‌زمینیِ سرخ‌کرده بنویسی سارا :))

    من همیشه خودمو پشت چوب‌دستیم پنهان می‌کنم :))

     

    آهان، ممنون بابت توضیح و لینک. شاید از زاویه‌ی بالا و پایین هم بشه بگیم.

    هممم... الان مثلا زاویه‌ی باز معادل Low angle میشه؟ 😅

     

     

    من عکس اولمو گرفتم و پست رو می‌ذارم به زودی، الان مشکلم با صبح پاشدنه :)) کاش می‌ذاشتین آسمان ظهر، عصر، نیمه‌شب حتی :دی عکس از آسمان صبح خودش به تنهایی یه چالشه تو این ایام =))

    چقد غر می‌زنم :/


    + راستی یه یشنهاد، پست‌هایی که تو چالش شرکت کردن رو لینک کنین یه جا که بشه همه رو دید :)

    پاسخ:
    ایده‌ی خوبیه. امیدوارم به شنل نامرئی‌کننده نیاز پیدا نکنید ولی D:


    خواهش میشه :)
    آره، این احتمالا معادل بهتریه :) اگر تصویر لیست جاهای دیگه استفاده نشده بود پاکش می‌کردم و ویرایشش می‌کردم :)
    و راستش نه، مثلا قرار بود معادل High angle باشه. احتمالا اون موقعی که داشتم ترجمه‌ش می‌کردم خون به مغزم نرسیده :/ 

    من خودم دو روزه که صبح خواب می‌مونم. امروز ظهر گرفتم عکس رو :/ چند ساعت اختلاف عیبی نداره حالا :-" {به این می‌گن استفاده از حق میزبانی :/ }

    + راستش من فقط چندنفر رو می‌شناسم، نمی‌دونم دقیقا کی‌ها انجامش دادن :)) و اینکه من کلی تاکید کردم روی چالش نبودنش D: یک تمرین دسته‌جمعیه فقط. آزاد و باز :)

    چه شب قشنگی :هق هق

    پاسخ:
    {اموجی دستمال کاغذی؟} :))
    راستی، اون چیز زردِ ته عکس حرم نیست حریربانو :) درواقع حرم دقیقا پشت به دوربینه از نظر موقعیتی D:

    پست یه طرف، خوندن کامنت های هری پاتری و خنده ها طرف دیگر :)

    پاسخ:
    شما نظری نداشتین که چوب‌دستی مهم‌تره یا جادوگر؟ :))

    +onward رو دیدین؟

    پاسخ:
    بله که دیدم :))
    شما Klaus رو دیدین؟ :)

    تو این عکس سوم الان چراغ های شهر سوژه شدن یا چراغ های ماشین؟

    پاسخ:
    بالاخره یکی مچم رو گرفت. من از دیشب منتظر بودم :-"

    راستش اون ماشینه نبود اولش. من می‌خواستم از همون چراغ‌هایی که توی عکس هست عکس بگیرم، که دیدم ماشینه اومد و تصمیم گرفتم که بذارم توی عکسم باشه، چون قشنگ شده بود. اما حق با شماست که تمرکزِ عکس دیگه از روی چراغ‌های شهر معطوف شده به لامپ ماشین و این درست نیست کاملا :)
    حالا شاید بخواین بپرسین که اگر اون ماشینه نمی‌بود من می‌خواستم از چی عکس بگیرم پس؟ خیلی منظره‌ی بی‌خودی بود که! جواب اینه که من قبلش چندتا عکسِ خیلی بد گرفته بودم (چون موقعیت خونه‌ و محله‌ی ما واقعا مناسب نیست برای عکاسی از چراغ‌های شهر) و این‌قدر مستاصل شده بودم که به همون منظره‌ی بی‌خود هم راضی شده بودم؛ که خدا اون ماشین رو رسوند D: من رو یاد اتوبوس شوالیه انداخت :)

    می‌شه براش یک توجیه الکی هم آورد البته، که مثلا ماشین‌ها عضوی از مجموعه‌ی شهر حساب می‌شن، و در نتیجه چراغ‌هاشون هم D:

    بذار تا قبل از این که عکس سوم رو بذاری درباره عکس دومت یک چیزهایی که به خودت نگفتم رو این‌جا بگم.

    اولا که حرف آقا احسان من رو نجات داد و راست می‌گن. دیدی خودت هم کلک زدی؟ :')) [آیکون برنده]

    دوما که نوردهی عکس رو بی‌نهایت دوست دارم. جدی می‌گم. نقطه‌های فوکوس خیلی خیلی دقیق انتخاب شدن و توی یک خط همه اتفاق‌های مهم افتاده و خب می‌دونم شاتر زدن توی نور این‌قدر کم چه‌قدر کار سختیه. خلاصه که امتیاز این‌دفعه رو دودستی تقدیم خودت می‌کنم:')

    و این‌ که اون‌ مستطیل‌های زرد و قرمز سمت راست عکس، پرچمن دم در اون خونه؟ :)) 

    پاسخ:
    نخیر هم، جوابی که به آقا احسان دادم رو بخون :))

    خیلی لطف‌داری ولی تمام چیزهایی که گفتی شانسی بودن :) و بخش زیادی از معجزه‌ی نوردهیِ این عکس هم به لطف لایت‌رومِ عزیز بود D: اما امتیازت رو با کمال میل می‌گیرم و می‌ذارم روی تاقچه‌م :)

    پرچمن، ولی دم در خونه نیستن. اونجا یک مسجده :)

    چقدر قشنگن عکسا «:

    + لامپای خیابونتون چقدر رنگهای متنوعی داره اینجا همش زرده :))))))

    اون سبز بالایی رو دیدم یه لحظه فکر کردم مال سفینه فضایی چیزی هست

     

    پاسخ:
    قشنگ می‌بینی :)
    + دیگه بالاخره خیابون‌های منهتن این‌شکلیه‌. 
    [ انگارنه‌انگار یه پراید توی کادره :-" ]

    آره، یه یوفو هست گاهی میاد مزاحمت ایجاد می‌کنه و می‌ره. چندبار هم گزارش دادیم، ولی رسیدگی نکردن D:

    (دستمال کاغذی را می‌گیرد)

    نیست؟ آره خب من هم احتمال می‌دادم نباشه. ولی دیدنش یهو پرتم کرد وسط حرم، کنار حوض، و پودر شدم از دلتنگی... تمام وجودم اون لحظه رو خواست... 

    کرونا تموم شه یه حرم بیایم بشوره ببره همهٔ این‌روزها رو... 

    پاسخ:
    ببخشید اگر دلتنگ‌تون کردم :)
    ان‌شاءالله خیلی زود دوباره اون گنبد طلایی رو می‌بینید :)

    حالا چراغ های شهرو چشم پوشی می‌کنیم D:

    آسمون ظهر رو چیکار کنیم؟! :|

     

    پاسخ:
    آقا من خیلی ضعیف‌النفسم، دو روز متوالی خواب موندم :/ گفتم دیگه با چندساعت تاخیر عکسه رو بگیرم عیبی نداره. بهش می‌گن حق میزبانی :))

    :دیی

     

    عکس آسمون چه خوبههه ^_^

    اصلا صبح همون وقتیه که از خواب پا میشیم :))

     

    + می‌دونم چالش نیست :)) حله

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :))
    بله بله، تازه خورشید هم دور زمین می‌گرده D:

    + خیالم راحت شد :))

    آسمون صبح چقدر خوبه:))

    یادمه دوسال پیش موقع امتحان خرداد ، یه روز که تا صبح بیدار موندم آسمون خیلی جذاب بود و همون موقع با دوربین عکس گرفتم ازش..

    پاسخ:
    ممنونم :))
    کلا صبح‌هایی که واسه امتحان شب قبلش نخوابیدیم خیلی شگفت‌انگیزه همیشه، نمی‌دونم چطوری کار می‌کنه :)) آسمون عالیه و نسیم خوبی هم میاد. شاید توهمِ ناشی از کمبود خوابه D:

    چه چالش باحال و حال خوب کنی :)

    پاسخ:
    خیلی ممنونم حوابانو :) 
    یک مدتی نبودین دلمون تنگ شده بود :)

    چ عجب 

    بالاخره توی بیان یه ایده ی درست و حسابی دیدیم:)

    پاسخ:
    چوب‌کاری نفرمایین، ایده‌های خوب زیاد بودن و هستن توی بیان همیشه :)

    چه صمیمیتی در عکس کفش‌ها هست :)) 

    عکسیم که من گرفتم ایده‌اش یک ذره‌ی کوچک شبیه شما شده :) 

    پاسخ:
    ممنونم :)
    به نظر من که ایده‌ی شما خیلی قشنگ‌تره :) مخصوصا اون سبیل‌ها عالین D:

    یا من یک چیز زردتون رو خوب درک نکردم یا چیز زردتون خوب منو درک نکرده. ^_^ :/

    حالا من یه چیزِ زرد خوب از کجا پیدا کنم؟ :)

    [ معلوم است وی از سناریوی یک چیز زرد خوشش آمده]

    پاسخ:
    اشکالی نداره، از داغانیه :)) 
    گفتم که، کله‌‌‌ی یک جامدادیِ سفالیِ زردرنگه :) داشتم ازش عکس می‌گرفتم، ولی خیلی خجالتی بود. رفت یک‌گوشه قایم شد.

    مطمئنم که اگر بگردین می‌تونید پیدا کنید :) اگر هم نبود، همیشه گزینه‌ی موز وجود داره D:

    + من می‌خواستم آخر این پست به شکلِ ویژه دعوتتون کنم به این تمرین، ولی خب نخواستم توی فشار و رودربایستی و این‌ها بذارم‌تون. ولی امیدوارم بتونم عکس‌هاتون رو ببینم :)

    عید شما مبارک آقای چارلی:)

    فعلا همینو بگیم تا بعد بیاییم‌پست بخوانیم:)

    پاسخ:
    عید شما هم مبارک باشه لاله‌خانوم :)
    عکسِ امشب ابرهای قشنگی داره. من رو یاد شما می‌اندازه :)

    چه ایده جذابی... منم میخوام شرکت کنم با اجازه:) فقط دو سه روز دیر اومدم... اشکالی نداره؟ 😁 نداشته باشه لطفا

    تمام کامنت های این پست و خوندم. چقدر جالب بودن. چقدر باهاش لبخند زدم. 

     

    بعله جادوگر قطعا مهم تره. به هرحال نیروی درونی و قدرت ذهن اونه ک داره چوب دستی و به جادو وا میداره خب. 

     

    یک چیز زرد: به نظر من عصبانیه اما. یه ولم کن خاصی تو حالت ابروهاشه

    و کفش ها. چقدر این عکس صمیمی و پر نوره. لذت بخش بود

     

    برم چهار تا عکسو همزمان پست کنم یعنی؟ :)) برم فعلا دنبال سوژه

     

    منتظرم برسم به عکاسی از چراغ های شهر. ویو خوبی داریم به چراغ ها. اما عکس گرفتن ازش خیلی سخته :/

    با دوربین که نمیتونم درست و قشنگ در بیارمش. با گوشی میشه اما. 

    پاسخ:
    سلام :)
    معلومه که اشکالی نداره :) دیر و زود نداریم که. دورِ هم داریم تمرین می‌کنیم فقط :)
    خدا رو شکر که تونسته لبخند بیاره به لب‌تون :)

    شما نفر دومی هستین که با من موافقین :)) کم‌کم داشتم تسلیمِ احمدرضا می‌شدم D:

    پس چرا من همه‌ش احساس می‌کنم که اون چیزِ زرد خجالتیه و رفته و قایم شده؟ :)
    و لطف دارید، ممنونم :)

    باهم پست کردن که اشکلالی نداره خب. تازه هیجان‌انگیزتره برای ما :))

    اما به نظر من اگر دوربین دارید با همون از چراغ‌های شهر عکس بگیرید :) می‌دونم که کمی سخته، ولی قراره یک جور تمرین هم باشه آخه، نمی‌خوایم که فقط عکس بگیریم :)

    خب من از شدت حسودی به عکس آسمونت هیچی نگفتم درباره‌ش:))

    ولی شبیه سکانس‌های فیلم‌های تخیلی شده! یک چیزی مثل ارباب‌حلقه‌ها، اون موقع که یکهو اعلام جنگ کردن:)) الان از آسمون یک رعد و برق می‌زنه به اون دکل و راه بین زمین و آسمون باز می‌شه.

    درباره عکس کفش‌ها بذار بگم. در یک کلام صرفا زیباست:') یعنی چیز خاصی هم نداره‌ها ولی زیباست. و من نمی‌دونم چرا همش حس می‌کنم اون کفش تو داره جیغ می‌کشه:|

    پاسخ:
    آسمون تو قشنگ‌تر بود که :) مخصوصا که اون‌طوری لایه‌لایه شده بود D:

    من تخیلت رو تحسین می‌کنم :)) من رو یاد شایعاتی که درباره‌ی پروژه‌ی هارپ می‌گفتن هم انداخت D: 

    آره :)) مثل اون تابلوی معروف «جیغ» هست. می‌شناسیش؟ :)) 

    + راستی، اونی که گوشی‌ها نداشتن دریچه‌ی شاتر بود :/ نوردهی رو بصورت دیجیتال تنظیم می‌کنن. مثلا نوری که توی 1/500 ثانیه به سنسور تابیده رو فقط اثر می‌ده. این چیزی بود که قبلا خونده بودم البته :-"
    این دوربین‌های حرکت آهسته‌ای که مثلا از بال‌زدنِ حشرات عکس می‌گیرن هم این‌طوری هستن. چون سرعتِ دریچه‌ی شاترشون از محدودیت‌های فنیِ ما بیشتره. مثلا خیلی سخته خب که چیزی درست کنیم که توی چند میلیونیم ثانیه باز و بسته بشه.

    یه چیزی درمورد عکس چهار بگم : اینکه انگار داره اینو نشون میده که ماها ترکیبی از پدر مادرهامون هستیم 

    نمیدونم واضح گفتم یا نه :|

    پاسخ:
    خب خیلی واضح نبود راستش، ولی فکر کنم متوجه شدم :))
    نظر قشنگیه :)

    نمیدونم چرا همش آسمون و قرمز میکنه. روشن تر از چیزی که هست 

    anon x3 هستش. 

    پاسخ:
    خب قرمز شدنش احتمالا بخاطر تنظیمات White Balance هست :) باید توی هر محیطی که می‌خواید عکس بگیرید تنظیمش کنید، یا اینکه بذاریدش روی حالت اتوماتیک که خودش تنظیمش کنه همیشه :) حتی اگر بازهم رنگش درست نباشه می‌شه توی نرم‌افزار درستش کرد.

    چه آسمونِ قشنگی :) 

    اینم یه آسمونِ صاف :)

    http://uupload.ir/files/nrzt_۲۰۲۰۰۴۰۶_۲۳۲۹۵۵.jpg

    پاسخ:
    ممنونم :)
    آسمونِ شما هم خیلی قشنگ و آبیه :) 
    اون‌ها شکوفه‌ی چی هستن؟ :)

    خیلی مرسی:)

    شکوفه های گوجه سبز :) آلوچه ای که ماها میگیم... :)))))

    پاسخ:
    به‌به :) پس باید تابستون از خودشون هم عکس بگیرید D:

    خب به عنوان کسی که تن به قرنطینگاری داده باید بگم این تمرین اونقدری جذاب هست که باعث شه برای فردات و فردایِ فردات و فردایِ فردای فردات و الی آخر :| ذوق‌زده باشی و برای عکسایی که قراره بگیری خیال‌پردازی کنی. :)

    +خیلی هم ممنون. ^_^ اما به هر حال چه با دعوت چه بی دعوت ما بند ناف این تمرین بودیم جناب چارلی. هشتگ عکس‌های داغان در راهند. :دی

    پاسخ:
    آره :) آدم جلوجلو به ایده‌ها و خلاقیت‌هایی که می‌تونه انجام بده نگاه می‌کنه و ذوق می‌کنه :))

    بی‌صبرانه منتظر عکس‌های داغان‌تون هستیم پس D:

    + آواتار جدیدتون هم مبارک باشه :)

    وای....ابرها فوق العاده است :_)

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :))

    ممنونم :) من هم کلی دلتنگ این حال و هوای قشنگ بیان و وبلاگ ها و دوستان شده بودم. :)

     

    چقدر این عکسِ ابرهاتون قشنگه, من دیوانه وار آسمون و ابر رو دوس دارم و کلی حالِ خوب میگیرم ازشون :)


    پاسخ:
    پس کاش حالا دیگه بمونید کنارمون :)

    خیلی خوش‌حالم :) امیدوارم از عکس‌هاشون هم حال خوب بگیرید :)

    سلام. خسته نباشید (: با این ایدتون دلمو شاد کردین!. الانه همش دلم می خواد هر وبلاگی رو باز می کنم حداقل یه عکسی از چالشتون ببینم.

     

    پاسخ:
    سلام :) سلامت باشین :) 
    دل‌تون شاد باشه همیشه :)

    هی میگردم تو وب های مختلف. ببینم اون ها چه ایده هایی رو اجرا کردن. اونها چه عکس هایی گرفتند

    چقدر خلاقیت ها جالبه. 

     

    پاسخ:
    من خودم هم خیلی کیف می‌کنم از دیدن عکس‌ها :)

    ابرها چه خوبن :)

    حس می‌کنم همون ظهر روز دوم گرفته شدن :))

    پاسخ:
    آمم، خب . . . فکر می‌کنم، احتمالا، اینطور که مشخصه، درست حس می‌کنید :-"  :))
    چون روزی که باید از ابرها عکس می‌گرفتم آسمون از یخچال خونه‌مون هم سفیدتر بود :/ حتی موقع غروب هم چیزی نصیبم نشد :/

    [اعتراف می‌کنم اول فکر کردم اون فیل واقعیه و چند لحظه واقعا هنگ بودم، خیلی طبیعیه!]

    من اگر اون آسمون بک‌گراندت رو برای چند لحظه می‌دیدم و از اون ابرهای زیبا عکس می‌گرفتم و یک بچه‌فیل توی خونه‌مون داشتم و زبان فرانسوی بلد بودم واقعا دیگه از این دنیا هیچ‌چیز نمی‌خواستم'-' (ترجیحا مواد لازم برای مراقبت از یک بچه فیل، پیانو نواختن روزانه باشه واقعا خرسند می‌شم:) )

    پاسخ:
    دیگه با بچه‌ها گفتیم ما که تا آفریقا اومدیم، بذار از این مخلوقاتِ خدا هم یک عکسی بگیریم :-" :))

    آمم، چیزِ دیگه‌ای نمی‌خواستی؟ لیست رو بفرستم؟ :/ D:

    وای. فیله چقدر واقعیه

     

    [ کامنت ها با صدای فیل خوانده شوند ]

    آسمون پشت عکس... ابرها. اون آبی آسمونی ملیح. دوس داشتنیه واقعا

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :) 
    تمام نظرتون همون‌طور که خواسته بودین با صدای فیل خونده شد D:

    حله، من خودم شاید یه روز برم بیرون عکسای دو سه روزو یه جا بگیرم :دی تازه شما حق میزبانی هم داری :))

     

    فیله رم که دیگه بچه‌ها گفتن چقد واقعیه :) منم همچین کاری تو ذهنم بود برا عکس ضد نور، ولی فیلش رو ندارم :دی استعاره از اینکه دارم فکر می‌کنم چی بذارم جاش.

    پاسخ:
    مثل این برنامه‌های تلوزیونی که چندتا برنامه رو توی یک شب ضبط می‌کنن :)
    اما خیلی دور نشین‌ها :/ اسمش قرنطینگاریه ناسلامتی :)) یک‌طوری نشه وزارت بهداشت ما رو بذاره توی لیست سیاهش D:

    من می‌تونم فیلم رو بهتون قرض بدم. یک گوزن و زرافه هم دارم، و  یک تیرانازاروس و یک‌دونه از این دایناسورها که پشت‌شون تیغ‌تیغیه. می‌تونید یک پارک ژوراسیک از توش در بیارید خلاصه :)))

    میگم بعدا یه کلاس عکاسی برای ما هیچی ندون های این حرفه بذارید لدفا:دی

    من جدا حسودیم شد که :/

     

    +عکس ها خیلی عالی ان.واقعا!:)

    پاسخ:
    خیلی لطف دارید :)) 
    ولی حسودی نداره واقعا D: این‌ها اگر در ابعاد بزرگ چاپ بشن ایرادات‌ خودشون و ادیتشون مشخص می‌شه. خیلی غیرحرفه‌ای هستن درواقع :))

    البته اونقدر که من سروکله م یهویی پیدا میشه احتمالا چارلی من رو نمیشناسه:)

     

    ولی خب من هستم همیشه و میخونمتون:)

    پاسخ:
    معلومه که چارلی می‌شناسه :) 
    شما مگه همونی نیستین که پونزده روز بعد از چارلی به دنیا اومده؟ :)

    منم مثل بقیه فکر کردم اون فیله واقعیه! گفتم خدایا اینا دور و برشون فیل دارن. بعد که زوم کردم متوجه شدم 😂

    تازه عکس العمل اهل خانه هم همین بود :)

    پاسخ:
    خوش‌حالم که این‌قدر واقعی نموده :))
    تازه دور و برِ خونه‌مون زرافه و دایناسور هم داریم. با یک کشتیِ بادبانی D:
  • همطاف یلنیـــز
  • سلام سلام

    من امروز متوجه این چالش مناسب روزگار! شدم

    متشکرم 

    برای من که یک حرکت شوق انگیز شد. یک سرگرمی مفید. 

    گشتن دنبال سوژه و دقت در نگاه

    .

    برقرار بمانید و راضی

    پاسخ:
    سلام :)
    من خیلی ممنونم :) شما هم همیشه پر از شوق و انگیزه بمونید :)

    یه لحظه فکر کردم فیل واقعیه!!! :)

    پاسخ:
    آقا به فاینمن قسم قصد فریبِ اذهان عمومی رو نداشتم D:

    همونطوری که بقیه هم گفتن 

    اون فیل به طرز لعنتیی واقعیههه ^_^ 

    یه لحظه اصلا دلا رفت سمت افریقا و هند و این صحبت ها ( فیل ها اینجاهان دیگه؟ )

    پاسخ:
    بله بله :) فیلِ دریایی هم داریم البته ولی خب خرطوم نداره D:

    نه دور نمی‌شم نگران نباشین :))

     

    شما هم مواظب باشین سرتون گیج نره :دی (عکس هفتم) (باحال شده!)

    پاسخ:
    پس قبوله :)) 


    چشم. خیلی ممنونم D:

    نوردهی طولانی :) چه حرفه ای:) چه قشنگ 

    پاسخ:
    البته حرفه‌ای نیست واقعا، خیلی ممنونم ولی :))
    باید خیلی نرم‌تر و یک‌نواخت‌تر می‌شد. 

    حرفه‌ای اینه مثلا :)
  • گاه نوشته های یک مسافر
  • وای عکس ۶ رو خودتون گرفتین؟

    یه فییییلللللل

    :)))

     

    حقیقتا با دقت متوجه شدم که فیله واقعی نیست :))

    پاسخ:
    بله اگر خدا قبول کنه D:

    خیلی خوشحالم که بدونِ دقت متوجه نشدین :))

    نمی‌شد در کمد رو حداقل ببندی؟ :/

    [تمام سعی خودش را می‌کند از عکسی که این‌قدر حسودیش را برانگیخته یک ایرادی بگیرد!]

    عکس نوردهی طولانیت رو وااااقعا دوست داشتم و بذار بگم تو اصلا هیچ ایده‌ای نداری که اون عکس چه‌قدر هیجان‌انگیز شده و چه‌قدر حس امید و این‌ها توی خودش داره. [امیدوارم شانسی خوب دراومده باشه:| ] 

    پاسخ:
    در کمدم گیر داره، بسته نمی‌شه D: ولی می‌تونستم دقیقا جلوی درز کمد بایستم تا متقارن بشه :-"

    اما خب خودت که می‌دونی این سبک از عکاسی چه‌قدر به شانس بستگی داره :/ باید کورکورانه پیش‌بری تا آخرش و ببینی که چطور شده :)) 
    و خیالت راحت باشه، واقعا شانسی خوب دراومده :)

    ای بابا، امیدبخش شده؟ :/ من کلی خوشحال بودم که ترسناکه و این‌ها و انگار مثلا دارم جادوجمبل می‌کنم :/ :))

    واقعا نمی‌شه در برابر نوردهیِ طولانیتون سکوت کرد :)

    عالی شده :)) 

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :) لطف دارین :)
  • عاشق بارون... ⠀
  • خیـــلی خوبن عکسا! :)

    چقدر خوبه عکس نوردهی طولانی‌تون! :)) و فیل واقعی! :دی

    این نوردهی طولانی با اینکه خیلی کار سختیه و فکر کنم سخت‌ترین مورد بود تو این 30 تا! ولی خیلی جذاب بود! من خیلی ذوق کردم سر امتحان کردنش! :دی

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :)) 

    نوردهی طولانی خیلی هیجان‌انگیزه کلا. آدم یک‌هو می‌بینه که قابلیت‌ها و ترفندهایی وجود داره که قبلا حتی بهش فکر هم نکرده. انگار یک دنیای جدیده :)

    من رسیدم به نور دهی طولانی... و هنوز ابرها رو نگرفتم. چند روزه پس در پی هوا مه طوره. ابری که میخوام نیست تو آسمون

    پاسخ:
    عیبی نداره، تا اخر این سی روز بالاخره یک ابر سروکله‌ش پیدا می‌شه :)
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • بابا عکس‌های شما خیلی حسادت‌برانگیزه که! :'))

    پاسخ:
    بابا حسودی ندارن که :)) به عکس‌های بهتری حسودی کنید، وگرنه حسودی‌هاتون حیف می‌شن D:

    چه عکس‌های خفنی! :|

    من یه آسمون صبح رو گرفتم فقط اون هم نفرستادم واسه‌ات! :/ :))

    پاسخ:
    تاریخ این مشارکتِ استثناییِ شما رو فراموش نخواهد کرد حریربانو :)) 

    نه حسودی که بخاطر علم عکاسیتون بود:دی

     

    خب خیلی خوشحال شدم :) بله من همونم:)

    پاسخ:
    من که مشخصا چنین چیزی ندارم D: اما به‌فرض هم که داشتم، ویژگیِ هر علمی اینه که می‌شه به دستش آورد :) همه می‌تونن یعنی.

    :)

    واووو... حرفه ایش چقدددر قشنگه

    دلم خواست

     

    من اولین باره با همچین چیزی رو به رو میشم حقیقتش. دفعه های قبل مثلا میرفتیم جنگل میدیدم یه جاهایی ک نور کمه سرعت گرفتن عکس خیلی میاد پایین. 5 ثانیه طول میکشه آخرم تااار

    تازه فهمیدم داشته با تنظیم نوردهی طولانی میگرفت طفلک...

    این دفعه برم جنگل ان شاء الله تمرین میکنم باز

    نور دهی طولانی و دوس... هرچند شاید درست یاد نگرفته باشم

    پاسخ:

    حرفه‌ای که نشده، ولی خیلی ممنونم از لطفتون :)


    نیازی به جنگل هم نیست حالا. همه‌جا می‌شه تمرین کردش :) چیزی نیست که با تمرین نشه انجامش داد :)

    راستی یک سری به این سایت بزنید :) چیزهای خوبی داره برای عکاسی:

    http://www.lenzak.com/

    منظورم اون بود ک تو جواب کامنت قبلیم لینکش رو گذاشتید البته :) 

    پاسخ:
    آهان، خب اون واقعا حرفه‌ایه D: دل من هم خواست :))
  • کلمنتاین ‌‌
  • 6 و 9 :)

    پاسخ:
    من هم :))

    از بالا به پایین هم جزو مواردی بود که درست نفهمیده بودم چیه. تصورم این بود که باید بالای یه ارتفاعی باشم حتما :))

    و خب چه حس نوستالژیک خوبی داره عکس شما :)

    پاسخ:
    من که گفتم هرکدوم ابهامی داشت بگید تا بهتون بگم :) 
    سرچ کنید top-down photography. 

    خیلی ممنونم :)

    اون موقع اینقدر سرم گرم high angle و low angle شد که یادم رفت :دی

    مرسی :))

    پاسخ:
    ببخشید خلاصه D:

    عکس نوردهی طولانی خیلی جالب شده:) حالت سر از نوره هم قشنگتره. نور فشفشه هستش؟ 

     

    پاسخ:
    ممنونم :))
    نه، ریسه‌ی چراغ رنگیه. طی یک عملیات انتحاری ریسه رو دور خودم پیچیدم و کمی چرخیدم :-"

    من عکاسی هیچی نمیدونم ولی عکس هات روح دارن چارلی و این خیلی مهمه به نظر من :)

    پاسخ:
    خیلی خوشحال‌کننده‌ست وقتی که جادوگر قبیله این رو می‌گه :) ممنونم واقعا! :)

    سلام چارلی

    من واقعا کِیف کردم از این عکس ها!

    به نظرم واقعااا چالش باحالیه☺

    همه عکس ها خیلیی قشنگن و من از همه بیشتر از نوردهی طولانی و عکاسی از بالا به پایینت خوشم اومد.

    عکس عکاسی از بالا به پایینت یه حس قدیمی و خوبی داشت

    پاسخ:
    سلام بهارخانوم. رسیدیم به فصلِ شما :)
    خیلی خوشحالم که این‌طور فکر می‌کنید، و لطف دارید :)

    + اوضاع کنکور خوب پیش می‌ره؟ :)

    راستی منم فکر کردم اون فیله واقعیه بعد از یه کم دقت متوجه شدم که نیست

    و وقتی کامنت ها رو خوندم دیدم من تنها نبودم توو این قضیه😅

    پاسخ:
    ببخشید اگر اولش گول خوردین :))
    اون فیل تقریبا به اندازه‌ی دو بندِ انگشت طولشه D:

    ببین من یک سری چیز توی عکس‌ها می‌بینم که می‌گم بیام بهت بگم ولی تا میام برسم به این پایین برای کامنت دادن یادم می‌ره عکس رو:/ به نظرم کاملا منطقیه که ارسال نظر اون بالا بلافاصله بعد از پست باشه که مردم بیان نظراتشونو مستقیم همونجا بدن! حالا یکی مثل من این‌قدر بامعرفته که هم‌چنان ادامه می‌ده به کامنت گذاشتن وگرنه مردم یک بخش زیادی از انرژیشون صرف می‌شه تا تازه به این پایین برسن. [آیکون عینک آفتابی]

    *درحالی که زیرلب غرغر می‌کند، می‌رود دوباره عکس‌ها را ببیند*

    پاسخ:
    من خیلی ممنونِ معرفتت هستم و همین‌طور قدردانِ ایثاری که می‌کنی تا به پایین کامنت‌ها برسی :)) ولی می‌دونی، فقط کافیه که اون بیل‌بیلک سمت راستِ مرورگر رو با موس بگیری و سریع بکشی پایین، تا برسی به بخش ارسال نظر D: به کسی نگو این ترفند رو، خودم پیداش کردم :-"

    عکس چایی:

    اولین چیزی که وقتی دیدمش به ذهنم رسید این بود که «چه می‌کنه این قانون یک سوم:) »

    دومین چیز هم این که بمیری. تو کجا زندگی می‌کنی که این‌قدر چیزهای زیبا و قدیمی و نوستالژی و این‌ها دور و برت داری؟:/ و مُردم برای کنتراست عکس. جدی می‌گم:)) و چارلی محض رضای فاینمن دیگه از اون فیلتر vignette استفاده نکن، اصلا انسان‌دوستانه نیست! :دی

    سومین چیز هم این که داشتم فکر می‌کردم کم‌کم دست از حسودی به عکس‌هات بردارم و اون دیسلایک رو به لایک تبدیل کنم که خودت با این عکست نذاشتی این کار رو بکنم:/ :)

    عکس ازبالابه‌پایین:

    بیا همین‌جا با هم قطع ارتباط کنیم:))))

    ولی قبلش بذار بگم که یاد درخشش ابدی یک ذهن پاک افتادم با ترکیب جعبه و کاست و این‌ها:)

    پاسخ:
    کار قانون یک‌سوم نیست، معجزه‌ی چاییه D:

    خب من نمی‌خواستم تا الان بگم، ولی حقیقت اینه که ما توی یک عمارت اربابیِ قرن 12 زندگی می‌کنیم :/ بروبابا D: رسما از هر پنج خانواده‌ی ایرانی سه‌تاشون از این پشتی‌های قرمز دارن :)) و آهان، اگر می‌خوای بپرسی که این آمار رو از کجا آوردم، جواب اینه: «از توی جیبم» :-"
    ممنونم :) من هم خودم عاشق کنتراست و نوردهیش شدم :)
    هی، این بار اولیه که من از اون فیلتر استفاده کردم :/ و می‌دونستی که تلفظش وینیِت هست؟ خیلی نامردیه :/

    بیا اعتراف کن که اون‌یکی دیسلایک هم مالِ توئه و یک راهی پیدا کردی که بتونی دو بار دیسلایک کنی D:


    آره :) فکر کن توی هرکدوم از اون کاست‌ها می‌تونه رازهای خیلی بزرگی باشه. چیزهایی که قرار بوده تا ابد فراموش بشه :-"

    چه عکسای خفنی :)) مخصوصا نوردهی طولانی و چای :))

    باید اعتراف کنم هیچ عکسی نگرفتم هنوز ولی بهشون فکر کردم خدایی =| همینم خودش پیشرفته به هرحال دی:

     

    پاسخ:
    خفنی از خودتونه :)) ممنونم!
    بله خب این نشون می‌ده که شما همیشه خیلی فکرشده کار می‌کنید :/ D:

    :)چه چالش قشنگی

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :) 
    چه آواتارِ قشنگی :)

    یه کم روی نوردهی طولانیتون دقتِ بیشتر کنیم متوجه‌ می‌شیم انگار دارین می‌کوبین تو سر خودتون. D:

    واقعا جذاب شده. اون کمدی که اون پشته، انگار کاملاً حساب‌شده و مهندسی شده اونجاست. D:

    پاسخ:
    ای‌بابا این‌قدر مشخص بود؟
    حقیقت‌ اینه که بالاخره قرنطینه فشارهایی میاره به آدم. داشتم خودزنی می‌کردم که یک‌هو دستم خورد روی دکمه‌ی ریموتِ دوربین و عکس گرفت D:

    بله، بله، کاملا شانسکی مهندسی شده بود :)) 
    ولی بدونِ شوخی، چیزی که به عکس‌های نوردهی طولانی جذابیت بیشتر می‌ده اینه که در کنار اون سوژه‌ی متحرک، یک عنصر ثابت هم باشه. حالا یا بک‌گراند، یا یک شیء دیگه. اینطوری پویایی و تحرکش بیشتر احساس می‌شه :)

    عکس از تراس... 

    چه قشنگ :))

    پاسخ:
    قشنگ می‌بینید :) ممنونم.

    آره رسیدیم به فصلِ من🌿😂[یه چیز خیلی جالب هم بگم گفتید فصل بهار یاد این قضیه افتادم از اون جایی که اسم من بهار هست و متولد اردیبهشت هستم.یک روز خیلییی اتفاقی داشتیم با دوستان اسم و ماه تولد رو قاطی میکردیم.که مثلا فلانیِ مرداد. بعد مال من شد بهارِ اردیبهشت😂😅]

    +اوضاع کنکور اصلا خوب پیش نمیره😪واقعا یکی از چیزهایی که توو زندگیم ازش بدم میاد کنکوره:||ولی خب مرحله ایه که باید بگذرونمش درست و با موفقیت.

    +در مورد اون فیل اولش فکر کردم که این تصویرو وقتی رفتین باغ وحش گرفتین😂

    پاسخ:
    بهارِ اردیبهشت :) چه ترکیب اضافیِ قشنگی :) متاسفانه با چارلی نمی‌شه چنین چیزی درست کرد D:

    + فکر نکنم کسی باشه که ازش خوشش بیاد :) حالا که قراره بگذرونیدش خوب بگذرونید پس. چارلی هم براتون دعا می‌کنه :)

    ++ باغ‌وحش که فضای به اون بازی نداره که بشه این‌قدر از فیل فاصله گرفت D:

    عکس از تراس نمی‌تونه اینقدر قشنگ بشه چارلی =)) بیا اعتراف کن چیکار کردی :)) قول می‌دیم ببخشیمت :|

    پاسخ:
    بهش می‌گن شانس محمدعلی D:
    اون تیکه پتانسیلش رو داشت کاملا، من فقط زوم کردم و عکس گرفتم :-" یعنی نیازمند هیچ مهارت خاصی نبود :/
    خدا قسمتت کنه از این مناظر :))

    چشماتون قشنگ میبینه🙂

    پاسخ:
    ممنونم :)

    با هر عکست فوش دادم و هی دارم فوشای جدید از خودم در میکنم و شکوفام کردی خلاصه با این عکسا... لعنتی این نما از تراس چنین خووووووووووب چرایَستتتتتت -.- :))) اه. من مردم قشنگ.

    پاسخ:
    آممم، الان باید تشکر کنم؟ آخه چون تا الان ده‌تا فحش بهم دادی دارم می‌پرسم :)))
    چنین خوب می‌بینی :) فحش‌هات رو نگه دار. هنوز بیست‌تا دیگه مونده D: :/
  • عاشق بارون... ⠀
  • مثل تو فیلم‌هاست! :) 

    پاسخ:
    بیشتر همون چندمتر D:

    سلام

    چه خوش سلیقه :)

    مام اومدیم.

    پاسخ:
    سلام :)
    ممنونم!
    خوش‌اومدین :)

    (درحالیکه حرف هایی که نزده و اشک های شوقی که نریخته توی گلویش گیر کرده اند، بغض می کند)

     

    تاحالا نمی دونستم بیام تو کامنتا بگم چی؟ بگم عالـــــــــــــی؟ چون هیچ چیز دیگه ای نمیشه راجع به این عکسا گفت...

     

    ولی واقعا الان باید بیام بگم عالــــــــــــــــــــــــی. مخصوصا اون نوری دهی طولانی و نما از بالاتون خییییلی خوب شده (ترکیدن بغض)

    پاسخ:
    ای‌بابا، چارلی رو این‌طوری قرمز نکنید خب بانوی ساکورا :)
    ممنونم خیلی، لطف دارین :)) اشک‌هاتون رو نگه دارید برای چیزهای قشنگ‌تر :)

    آقا قشنگی عکس به کنار، ینی تراس‌تون رو به خط آهنه؟ ^_^

     

    پ.ن. نکنه بگین مثل اون فیله اینم واقعی نیست :))

    پاسخ:
    بله، خونه‌مون کنار خط آهنه، و در نتیجه تراس هم :)

    + اون فیله که واقعی بود خب؛ فقط دو بندِ انگشت بود. همین D:

    عکس نوردهی طولانیتون چقدر جادوئیه :)

    پاسخ:
    لطف دارین :)

    نمای تراستون واقعا اینه؟ چه قشنگه... :)))

    پاسخ:
    یک بخشی ازش، واقعا اینه :))
    ممنونم :)

    عکس نمای تراس خیلی خوشگله.

    ولی،انگار ارتفاعش از روی تراس نیست کمتره (آیکن تفکر)

    +آیا مچتان گرفته شد؟یا خیر؟

    پاسخ:
    ممنونم :)
    راستش خیر D:

    اون تپه‌ای که ریلِ آهن روشه خودش ارتفاع داره :) حدود یک متر و نیم یا بیشتر بالاتره. من هم تا آخر زوم کرده بودم برای همین خیلی مشخص نیست اختلاف سطح‌مون.

    آ که اینطور،ایشالا دفعه های بعد:دی

    برم تو افق محو شم:)))

     

    پاسخ:
    ایشالا D:

    اون عکس ماتت من رو یاد خونه‌های بزرگ و نوساز با پله‌های گرد و سفید رنگ که روزها نور خورشید از پنجره‌های قدی‌ می‌تابه بهشون می‌ندازه! یک چیزی شبیه اون خونه توی the greatest showman بعد از پولدار شدنشون یا خونه توی کارتون صد و یک سگ خالدار :-"

    اون عکس واقعا امیدوارانه ست:))

    پاسخ:
    آره :)
    من رو یاد دانشکده‌ی کشاورزی‌مون هم می‌اندازه. اونجا همیشه سفید و پرنور و پر از گلدونه. از دانشکده‌ی خودم بیشتر دوستش داشتم :)) 

    یکی از خوشبختی های دنیا تراس و داشتن همچین نماد دلبریه 

    ما حیاط داریم -_- و من از تراس بیشتر خوشم میاد 

    پاسخ:
    حیاط واقعا بهتره، باور کنید :)
    من روی یک ژنراتورِ کولرگازی ایستاده بودم که تونستم این نما رو توی کادرم نشون بدم D:

    نماد چرا نوشتم :|

    پاسخ:
    عیبی نداره :)
    می‌تونم اون قسمت رو ستاره بذارم تا آبروتون حفظ بشه D:

    فکر خوبیه D:

    پاسخ:
    ولی من نظرم عوض شد D:
    اینطوری ممکنه بقیه فکر کنن بدوبیراه نوشتین :))

    اوه یعنی باید انتخاب کنم بین اینکه این بدوبیراهه یا جای نما نوشتم نمادD: 

    اشکالی نداره پس همینطوری باشه شاید به بازنگری کامنت ها قبل از فرستادن علاقه مند شدم :)) 

    پاسخ:
    خب، زندگی پر از تصمیم‌های دشواره :)))
    تازه این که چیزی نیست. من یک بار پیامِ خصوصی‌ای که می‌خواستم توی یک وبلاگ بذارم رو اشتباهی توی یک وبلاگ دیگه فرستادم :-"

    البته شما که از این کارا نمیکنین ولی فکر کنین مثلا راجع به همون شخصی که واسش فرستادین میبود مثل اینکه از چت هات با یکی اسکرین بگیری و اشتباهی واسه خودش بفرستی :)))

    پاسخ:
    باید یک‌بار امتحانش کنم، خیلی بامزه به‌نظر میاد :)))

    خیلی خیلی :))) فقط از طرف مقابل اطمینان حاصل کنین  

    پاسخ:
    حتما :-" ممنونم بابت هشدارهای امنیتی‌ :))

    وای خدایا نمای تراستون راه آهنه؟
    خیلی خوبه که

    من اگه نمای تراسمون راه آهن بود ازینجا تا هاگوارتز رو پیاده میرفتم دنبالش :))

    پاسخ:
    احمدرضا، تویی؟ گیلبرت شدنت مبارک :))

    اگر یک‌ذره بلندتر از من باشی (پنج گالیون شرط می‌بندم که هستی) آره D: 
    ولی من هنوز ماشین پرنده رو ترجیح می‌دم :))

    وای خدایا نمای تراستون راه آهنه؟
    خیلی خوبه که

    من اگه نمای تراسمون راه آهن بود ازینجا تا هاگوارتز رو پیاده میرفتم دنبالش :))

    پاسخ:
    همون جوابِ قبلی D:

    پیرو جوابت به ستوده باید بگم که من یه بار به جای اینکه به یکی دیگه پیام بدم برای خودم کامنت گذاشتم :|

    تو پنلم یه پیام حاوی «سلام خواهش می‌کنم» دیده می‌شه که از طرف خودمه. 

    پاسخ:
    این خیلی خوبه. آدم گاهی باید بشینه و با خودش حرف بزنه :))
    حالا راستش رو بگید، به خودتون جواب ندادین؟ D:

    مچکرم از دعاتون چارلی.✨

    منم راجبِ عکس مات یاد خونه های بزرگ و پرنور و با پله و سقف های بلند و پنجره های قدی میفتم.

    ولی وقتی بیشتر به عکس نگاه می کنم یادِ خونه های ویلایی قدیمی با پنجره های قدیمی که شیشه هاشون مات و طرحدار بود و رنگ روی جدار پنجره ها نشسته بود روی شیشه یاد اونا میفتم.

    پاسخ:
    همه برای دوست‌هاشون دعا می‌کنن :)
    چه تخیلِ خوبی :) توصیفی که بعد از بیشتر دقت کردن گفتین تقریبا درست بود. فقط شیشه‌ش مات نیست، همین :)

    منظورم از جدار پنجره ها همون قابشونه نه پنجره دو جداره😅

    پاسخ:
    متوجه شدم :))

    آره دم کنکوری زده به سرم :))

    یه وبلاگ جدیدم ساختم D:

    پاسخ:
    انگار خیلی هم زده به سرت، چون هدرت خیلی قشنگه :))
    ولی چرا گیلبرت؟ با چیزهایی که من دیدم باید نیوت می‌بودی D:

    + مبارکه :)

    آیا سزاوار است که به عکس های جدید ما سر نزنید؟ :)) 

    پاسخ:
    نه، سزاوار نیست و خیلی معذرت می‌خوام ازتون :)
    این چند روز سرم شروغ بوده کمی، حتی برای عکس‌های خودم هم خیلی وقتی نداشتم :) میام و می‌بینم حتما :) 
    شما به گرفتن عکس‌های قشنگ ادامه بدین :)

    نه 

    درواقع پیام خودمو سین کردم و جواب ندادم D: 

    پاسخ:
    یک‌جور بی‌اعتنایی به خود. باید برید پیش یک روان‌شناس D:

    چون معنی نیوت میشه سمندرک که از لحاظ ظاهری همون مارمولکه :))

    ولی خب گیلبرت هم علایقی به علوم زیستی داشت D:

    پاسخ:
    عجب نیوتی هستی :)))
    باشه، قبوله D:

    چون معنی نیوت میشه سمندرک که از لحاظ ظاهری همون مارمولکه :))

    ولی خب گیلبرت هم علایقی به علوم زیستی داشت D:

    پاسخ:
    از وقتی گیلبرت شدی دوتایی می‌فرستی کامنت‌ها رو D:

    وای

    قلب وی از شوق میتپید. 

    چقدررر هری پاتر :)

    چه دوست داشتنی

    چه عکس الگوی قشنگی:) تفسیر؟

    من عکس الگو رو از هر سه عکس آخر بیشتر دوست داشتم اما. 

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :))
    نه، تفسیر نبود :) فکر می‌کنم «جواهرالکلام» بود، اگر درست یادم مونده باشه :-"
    لطف دارین :)

    در اسرع وقت بعد کرونا D: 

     

    الله اکبر به عکس ۱۲ ^-^

    پاسخ:
    ان‌شاءالله D:

    خودم هم موقع گرفتن عکسش خیلی ذوق داشتم :))

    به روح مرلین قسم تقصیر من نیست. بیان ارور میده بعد من یه بار دیگه میزنم ارسال دوبار میفرسته :)

    پاسخ:
    وقتی که ماه کامله، پودر سنگ قمر رو با تخمِ حشره‌ی توربال  و ریشه‌ی مهرگیاه مخلوط کن بخور، درست می‌شه.
    فقط یادت نره که باید برهنه باشی، و وسطِ یک مثلث پنج‌پر نشسته باشی.

    آره دوست ها برای هم دعا می کنن:)

    +نه اونا تخیل نبودن!قسمت اول که توصیف از خونه هایی با پنجره قدی بود رو وقتی کامنت نورا رو دیدم و خوندم دیدم عه ! آره این عکس منم یاد این خونه ها میندازه و گفتم که آره منم اینجوری فکر میکنم.

    و اما قسمت دوم ، اونم تخیل نبود.من خیلی تووی اینجور خونه های ویلایی قدیمی رفت و آمد دارم و خاطره های خیلی خوبی ازشون دارم بخاطر همین جزئیاتشون یادمه:)

    ++من از عکس کتاب هات خیلی خوشم اومد.بیشتر از جلدِ قدیمیِ هری پاتر.من هیچوقت هری پاتر نخوندم یعنی پیش نیومده که برم سمتش تا حالا.بیشتر رمان های کلاسیک و اینا میخوندم مثل دزیره و دایی جان ناپلئون ولی خیلی تعریف هری پاتر رو شنیدم:)

    پاسخ:
    :)

    + خب این‌ها تخیل حساب می‌شن دیگه :) تخیل که قرار نیست لزوما انتزاعی باشه یا از هیچ‌کجا بیاد. از خاطرات و تجربه‌های هرروزِ ما نشأت می‌گیره. همین‌که توی ذهنتون دیدینش می‌شه تخیل :)

    ++ خوش‌حالم که خوشتون اومده :)
    بیشتر بچگیِ من با اون کتاب‌ها گذشته؛ اون‌قدری که گوشه‌ی ورق‌هاشون زرد و کثیف شده :)) در عوض من تازه رو آوردم به کلاسیک‌ها :)

    @چارلی

    از اولِ قرنطینگاری منتظرش بودم. هر روز که می‌گذشت انتظار داشتم نشونه‌ای ازش توی عکسا ببینم. داشتم کم کم نگران می‌شدم که ناگهان چشمم خورد به عکس کتاب‌ها. D: 

    * خداییش عکس نمای تراس خیلی دلبره. :))) ولی علامت پارک ممنوع اون وسط چی می‌گه؟ *_*

     

    @گیلبرت

     آقا با توجه به کامنتا، مثکه شما زیادم تازه وارد نیستی. =) 

    [شرمندگی و اینا]

    پاسخ:
    آخرالزمون شده، آدم رو توی کامنت‌دونیِ خودش تگ می‌کنن :/ D:

    همون صبر و غوره و حلوا و این‌ها :))

    * یک لحظه اومدم بنویسم «دلبری از خودتونه.» دیدم خیلی بدجور و این‌ها به‌نظر میاد :| ولی خیلی ممنونم خلاصه :))
    آمم، راستش بین اون ریل و اون جدولِ سبز یک خیابونه، که از این زاویه‌ای که من گرفتم مشخص نیست (و کلا لنز تله هم دور و نزدیک رو به‌هم فشرده می‌کنه) و خب احتمالا منظورش این بوده که توی خیابون، جلوی اون علامته پارک نفرمایین :))

    @گیلبرت
    با شرمندگی که چیزی حل نمی‌شه، باید اعاده‌ی حیثیت کنید D:

    عکس نوشته 12:

    هری پاتر مرکز جهان و خود جهان است. 

    اعتراض هم وارد نیست :)

    پاسخ:
    کسی هم نخواست اعتراضی بکنه بانوی ساکورا :))

    از ایده عکس کتابها خوشم اومد:)) قشنگ بود...

     

    فکر کنم تموم بشه این چالش ، رکورد کامنت ها رو زده باشین! :دی

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :))

    فکر نکنم :) پست‌های خیلی شلوغ‌تر هم دیدم من :))

    @نیلی

    نه من نیز چون شما از فسیل های بیانم D;

    پاسخ:
    اینطوری قبول نیست، باید آزمایش کربن 14 بدی :-"

    من عکس های از یک زاویه باز و یک زاویه بسته رو بلد نیستم. 

    ینی چطوری؟

    تیتر انگلیسیش چی بوده سرچ کنیم؟ 

    پاسخ:
    سلام :)
    توی جواب این کامنت توضیح دادم و عذرخواهی کردم بابت ترجمه‌ی بدم :)
    http://dailyme.blog.ir/post/84#comment-V-pxvKd_z_o

    و پیشنهاد می‌کنم این دوتا لینک رو ببینید :) 

    زاویه‌ی بالا:

    زاویه‌ی پایین:
    https://bit.ly/3erKbOb

    با عرض سلام و ادب و این‌ها

    درباره عکس کتاب‌ها که کاملا «دهانم دوختی»:)))

    تو کلا خدای عکاسی از کتاب‌هایی. یادم باشه خواستم برم پاریس بیام یه بوق بزنم تو رو هم سوار کنم، اون‌جا به درد می‌خوری! (البته احساس می‌کنم تو خودت پشت فرمونی اون موقع:/)

     و این که وای چارلی، اون نظم توی الگوت به کنار، خیلی عجیبه که اون رنگ‌های تند، لطیف به نظر می‌‌رسن و انگار کاملا با فضا سازگار شدن. و مهم‌ترین قسمتش. اون نور سفید که از رو به رو و سمت راست داره می‌زنه به قفسه و کاملا عکس گرمه و صمیمی:)

    [ایستاده تشویق می‌کند.]

     

    پاسخ:
    چه‌قدر آداب‌دان :)) سلام عرض می‌شه :)
    ای‌بابا عیبی نداره، یک بشکاف بیار دوباره بازش می‌کنیم D:

    مگه قرار بود من رو نبری؟ :/ ببین بذار همین‌جا اتمام حجت کنم، اگر بفهمم بدون من رفتی پاریس، برج ایفل رو روی سر خودم خراب می‌کنم D:

    خیلی خوش‌حالم که اینطوری فکر می‌کنی :) واقعا دلگرم شدم :)
    می‌دونی، این عکس من رو یاد کتاب‌خونه‌ی توی اتاق مورف انداخت. توی اینتراستلر :) همونی که کوپر توی سیاهچاله بهش دسترسی داشت. 

    + ولی من واقعا امیدوارم که هیچ‌وقت به بعد پنجم دست پیدا نکنیم :/ ترجیح می‌دم روی زمین بمیرم تا اون ایستگاهِ فضاییِ پنج‌بعدیِ مسخره که توی مدار زحل بود.

    سلام :) سلام :)

    خب نظرها رو که می‌خونم واقعاً حرفی برای گفتن باقی نمی‌مونه. ولی بازم می‌گم که عکس‌هات قشنگن. خودم کشف کردم که قشنگن D:

    خیلی خیلی دوست داشتم که منم توی قرنطینگاری شرکت کنم ولی در حال حاضر نه وقتش رو دارم نه دوربین و گوشی مناسبش رو و تازه اگر اون‌ها رو هم داشتم باز استعداد عکاسیش رو نداشتم! [آه و حسرت و فغان]

    هوم... اینم بگم که عکس شماره یازدهت الان بک‌گراند لپ‌تاپمه و کل ویندوزم تم سبز گرفته. حس اومدن بهار رو بهم میده :)

    (امیدوارم که این کارم نقض حقوق کپی‌رایت نباشه!)

    پاسخ:
    سلام علی :)
    وقتی می‌گی که خودت کشف کردی آدم توی دوراهی گیر می‌کنه. نه می‌تونه بگه که «نه! قشنگ نیستن.» و کشفت رو زیر سوال ببره، نه می‌تونه بدون اینکه یک خودشیفته‌ به‌نظر بیاد بگه «که آره! درست کشف کردی» :)) بنابراین فقط ازت تشکر می‌کنم :))

    به‌نظر من از بین تمام دلیل‌هایی که آوردی فقط اون قسمت «نه وقتش رو دارم» قابل‌قبول بود :) ولی خب هرطوری که راحتی. اما مطمئنم که استعدادش رو داری :)

    خیلی خوش‌حاله چارلی و افتخار می‌کنه که یکی از عکس‌هاش بک‌گراندته :)) 
    راستش چون عکس محوی هست در عمل خیلی فرقی نمی‌کنه، وگرنه نسخه‌ی باکیفیت‌ترش رو برات می‌فرستادم :)

    معلومه که نقض کپی‌رایت نیست :) اگر می‌خواستم استفاده نشه و این‌ها روش واتر مارک می‌زدم :) 

    @چارلی

    بَده خواستم احساس وجود کنید؟ '-'

    *چقدر برام جالب بود! :) آخه الان که بیشتر دقت کردم هنوزم انگار واقعا جاده‌ای اون بین وجود نداره و به نظرم این جادوی دوربین عکاسیه. :) ولی خدایی لازمه اینجا بگم هشتگ زود قضاوت نکنیم. :|

    ** می‌گم چارلی کاش یه توضیح خیلی مختصر در مورد یک زاویه‌ی باز بدین. مثلاً روشنم کنید که منظور از زاویه‌ی باز چیه؟ یه‌کم مبهمه برام. 

    *** واقعاً عکس ۱۴ انگار همون مرواریدِ سیاهِ جک گنجیشکه‌ست. :)

     

    @گیلبرت

    سلامتی همه فسیل‌ها D:

    پاسخ:
    نه، خیلی هم ممنونم بابتش :| :))

    * راستش بیشتر جادوی پرسپکتیوه D: می‌تونیم به داغانی هم ربطش بدیم اگر بخوایم :))

    ** خب این تقصیر ترجمه‌ی بد منه :)) لطفا جوابم به کامنت فاطمه‌خانوم رو بخونید:
    http://dailyme.blog.ir/post/84#comment-V-pxvKd_z_o

    و این دوتا لینک رو هم ببینید :)

    زاویه‌ی بالا (بسته)
    https://noornegar.com/blog-high-angle-photography/

    زاویه‌ی پایین (باز)
    https://bit.ly/3erKbOb

    *** ان‌شاءالله خودتون از flying dutchman عکس بگیرین یه روز D:

    زاویه بازت چقدر خوبه :))))

     

    + کربن 14 برای من جواب نمیده. اصن قدمتش در حدی نیست که بشه قدمت من رو سنجید :)) من فقط با اورانیوم 214 قابل سنجشم D:

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :))

    + یک‌هو بیا بگو هیدروژن دیگه D: 

    اورانیوم 214 خیلی سوتی وحشتناکی بود :)) 238 منظورم بود D:

    ببین الانم که حواسم هست دوتا دوتا ارسال نشه مجبور میشم بعدش کامنت اصلاحیه بدم دوتا دوتا میشه D: واقعا باید به طلسمی که گفتی فکر کنم

    پاسخ:
    فکر کردم یک ایزوتوپ جدید از اورانیوم پیدا کردی :))
    آره، حتما بهش فکر کن D: یادت نره که مراحل رو دقیق دنبال کنی. وگرنه عواقبش به عهده‌ی خودته. ممکنه دندون نیشِت تا ابد رشد کنه :-"

    +تعریف جدیدی از تخیل دادین تا حالا فکر می کردم تخیل فقط برای چیزهاییه وجود ندارن !:)

    ++من از قدیمی بودن و زرد شدن کتابهام لذت میبرم😅 یه کتاب دارم مال ۵۰ سال پیشه:) و انقدر ورق هاش نازکن که باید با احتیاط ورق زدشون.

    +++کتابهای کلاسیک خیلی کتابهای باحالین به نظرم اگر متناسب با سلیقه یه شخص انتخاب شن.من از بین همه ی این کتاب ها دزیره و جین ایر و امیلی و دایی جان ناپلئون(اگر این دو مورد ِ آخر کلاسیک محسوب شن) خیلی دوست داشتم.

    ++++چند سال پیش یه مجموعه کتاب خوندم که مثل هری پاتر بود سبکش و حدس بزنید چی شد؟ اسمش رو فراموش کردم طی چند سال و بعد ها هر چقدددرررر دنبالش گشتم اون کتابو پیدا نکردم و بله هنوزم دوست دارم بخونمش

    +++++احساس میکنم یه عالمه نوستالژی دارین از نوار کاست ها بگیرید تا چایی و در کمد دیواری حتی![اینجا باید بگم خوشبحالتون]شاید براتون عجیب باشه ولی درِ کمد دیواریتون مثل مال مادربزرگمه.

    ++++++عکس آخرتون خیلی خوب بود.

    چقدر حرف زدم😂😂😂😂اونقد که باید برای این بعلاوه ها بشمارم ببینم بعلاوه حرف قبلیم چند تا بود:|||

    پاسخ:
    + نه :) هرچیزی که توی دنیای خیال بهش شکل بدیم می‌شه تخیل :)

    ++ من هم کتاب‌های قدیمی رو دوست دارم :) ولی خب ترجیح می‌دم به اون مرحله‌ی واپاشی نرسن کتاب‌هام D:

    +++ چه کتاب‌های خوبی :) امیلیِ مونتگومری؟

    ++++ هری که مثل نداره البته D: ولی اگر یک ذره‌ش رو تعریف کنید شاید بتونیم اسمش رو پیدا کنیم :-" :)

    +++++ شما هم کلی نوستالژی دارین حتما اگر کمی بگردین :) فکر کنم همه دارن.

    ++++++ خیلی ممنونم :))

    D: برای همینه که اعداد رو اختراع کردیم :))
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • خطاب به زهرا و چارلی:

    آقا منم ببرید پاریس خب. منم میام. :'( [احساس سرجهازی بودن :دی]

    پاسخ:
    بسیارخب :)) 
    توی این چمدون‌های چوبیِ گنده جا می‌شین؟ :)

    این چالش انقد خوبه من هرروز سر میزنم عکسای جدیدتون رو ببینم😅عکس آخر هم خیلی قشنگه ولی فکر کنم عکس قبل تر(۱۴ همی) قشنگ ترینشونه[چون عکاسی رو تخصصی بلد نیستم فقط میتونم به کلمه های خوب و عالی و اینها بسنده کنم برای تعریف زیبایی عکس😅]

    بله امیلی مونتگومری(از سبک مونتگومری خیلی خوشم میاد از داستانهاش امید میباره)

    داستانش راجب یه سری بچه بود که میرفتن تووی زیر زمینشون بعد یهو میرفتن تووی یه سرزمین دیگه ای که اونجا با یه شاهزاده ای دوست شده بودن.و ماجراها براشون پیش میومد ...(و اسمشو یادم رفته:|)

    اصلا به اعداد فکر نکرده بودم ازین به بعد از اعداد استفاده میکنم راحت تره

    پاسخ:
    لطف دارین، ممنونم خیلی :)

    من همیشه دلم می‌خواست مجموعه‌ش رو بخونم :) یک سریال قدیمی فقط ازش دیدم توی تلوزیون :)

    خب، راستش فکر نکنم کتابی دقیقا با این چیزها خونده باشم :)) کلیّاتِ قضیه شبیه نارنیاست ولی D: هرچند اون‌جا کمد لباس بود نه زیرزمین :-"

    اعداد همیشه جواب می‌دن :))

    منم نوستالژی دارم ولی خب اصلا جلوی چشمم نیستن😅و خیلی کمن

    البته واقعا جی کی رولینگ رو برای خلق هری پاتر تحسین میکنم و درسته اون کتابه در سطح هری نیست[یکی از اطرافیان من طرفدار سفت و سخت هری پاتره و خیلی داره تلاش میکنه من رو در جهتِ دیدن فیلم های هری هدایت کنه😅 فکر میکنم جذابیت کتاب ها خیلی بیشتر از فیلم ها باشه اینطور نیست؟]

    پاسخ:
    این‌ها هم جلوی چشم من نبودم خب D: من راه افتاده بودم وجب‌به‌وجب می‌گشتم تا ببینم چی چشمم رو می‌گیره برای عکس گرفتن :)

    قصد جسارت ندارم، ولی هیچ‌ طرفدار واقعیِ هری‌پاتری بقیه رو به دیدن فیلم‌هاش دعوت نمی‌کنه D: نه تا زمانی که کتاب‌هاش رو می‌شه خوند :) همیشه کتاب بی‌نهایت بار بهتره، بجز توی موارد انگشت‌شماری :))

    وای هری پاتر :))

    عکسارو :))

    زاویه بازو :))

    قلبم...

    پاسخ:
    مواظب خودتون باشین :))
  • رفیقِ نیمه راه
  • چقدر عکساتون قشنگ شده...
    واقعا تو عکاسی خوب هستید ^_^

    پاسخ:
    سلام :) خیلی ممنونم :)
    راستش خیلی با خوب فاصله دارن، ولی شما لطف دارین :)
  • سُولْوِیْگ .🌈
  • وای آقای چارلی. 

    چه عکسای قشنگی از آب در اومدن! *-*

    پاسخ:
    خیلی ممنونم که تماشاگر بودین خانومِ سولویگ :))

    + اسم وبلاگتون کلی پتانسیلِ بازی با کلمات داره واقعا :-"

    عکس هواپیما خیلی خوب شده ^_^ 

    حس می‌کنم الانه‌ که پرّه‌هاش بچرخن و در اتاقتون به پرواز دربیاد :))

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :)
    آره، کاش می‌شد بعضی از عکس‌ها رو متحرک کرد :)

    هر دوتا عکس آخر عالی اند. آسمون پشت کشتی محشره. چقدر رنگ هاشون زنده و پویا ان. آدم میبینتشون خوشحال میشه.

    واقعا تناژ رنگ آسمون تو عکس کشتی محشره ها... سمت راست تصویر بیشتر به بنفش میزنه و سمت راست آبیِ آبی...

    اَیییی ماشالا ....

    پاسخ:
    لطف دارین، ممنونم :))
    دیگه بابت این‌ها باید به مادر طبیعت آفرین بگید D: من از توی منظره‌یاب دوربینم رنگ‌ها رو نمی‌دیدم درست :))

    عکس شماره 14 احساس پیروزی به آدم میده :) احساس اقتدار 

    آدم دوست داره دستشو بذاره روی سینش و سرودملی کشورشو بخونه :)

    پاسخ:
    :))
    ویژگی زاویه‌ی پایین همینه، چیزها رو بزرگ و باابهت نشون می‌ده. شکوه و اقتدار میاره :) 

    چارلی من هنوز باورم نمی‌شه اون بک‌گراند آسمون پشت کشتیت واقعیه! مگه می‌شه ابرها این‌قدر شارپ و زیبا باشن اصلا؟ :| :) 

    خلاصه که برو بابا، حتی آب‌وهوا هم هرجور دلش می‌خواد تغییر می‌ده:/ یه وساطتی هم برای ما پیش خدای فیزیکتون بکن:-"

    انگار اون کشتی از نظر نوردهی دقیقا توی جای خودش قرار داره ولی به‌نظرت اگر جلوی «جلوی کشتی» یک فضای منفی اضافه‌تر بود عکست داستان‌دارتر نمی‌شد؟ :)

    من عاشق این هواپیماهای چوبی‌م:) جدی می‌گم، یاد اسباب‌بازی‌های توی مهدکودک‌های داستان اسباب‌بازی‌ها می‌افتم. و فکر می‌کنم به بک‌گراندش واقعا میاد:))

    پاسخ:
    کدوم ابرها خواهرِ من؟ یک چندتا ابر اون گوشه‌ی سمت چپ هست دیگه. اصلا اون هم مال شما :)) تازه تعاریفِ شارپ رو هم تغییر دادی D: چطوری چیزی که توی فوکوس نیست می‌تونه شارپ باشه؟ :-"
    راستش من خودم هم باورم نمی‌شه آسمونش واقعیه :| با اون گزینه‌ی Dehaze لایت‌روم آشنایی؟ یک‌ذره بردمش سمت راست، دیدم ئه! چه آسمون معرکه‌ای بوده و نمی‌دونستم D:

    فضای منفیِ جلوش کمه و راست می‌گی :) ولی می‌دونی، احساس کردم این‌طوری پویایی بیشتری داره. انگار واقعا داره حرکت می‌کنه و از کادر بیرون می‌ره. شبیه یک صحنه از فیلمه که متوقفش کردی مثلا :))

    با برادرم درستش کردم :) ابتدایی که بودم یک کشتیِ چوبی هم باهم ساختیم با چوب بستنی. یک سالِ تموم من داشتم چوب بستنی جمع می‌کردم D:

    چه کلکسیون قشنگی داره میشه اینجا

    پاسخ:
    نظر لطف‌تونه :)

    دونه دونه میبینیم کیف میکنیم ... واقعا قاب بندی ها و سوژه گیری هاتون خوبه

    پاسخ:
    خداروشکر، خیلی ممنونم :)

    چه ایده قشنگی!! 

    پاسخ:
    قشنگ می‌بینید :)

    عکسات خیلی قشنگ بودننننننن

    فکر کنم خونتون باید منظره خیلی قشنگی داشته باشه بیشتر ازش عکس بزار

    اگه درست حدس زده باشم کنارتون راه اهن باشه 

    چقدر هیجان انگیز :)))))

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :))
    خونه‌ی ما معمولیه. من دنبال کادرهایی می‌گردم که قشنگ‌تر دیده بشن :)

    بله دیگه :) وقتی نمای تراس راه‌آهنه یعنی خونه‌مون هم کنار راه‌آهنه D:

    چه قشنگ ^...^

    با ایده ی خوبتون (همین قرنطینگاری)منم رفتم سراغ عکاسی..دیدم به عکس های دیگران هم خیلی تغییر کرده...:)

    پاسخ:
    سلام :) 
    خدا رو خیلی شکر :)
    اتفاقا من عکس‌های شما رو نگاه می‌کردم از اول و خیلی دوست‌شون داشتم :) فرصت نوشتن نداشتم ولی، به زودی میام و می‌نویسم براتون :)

    نما از تراس، الگو، از یه زاویه ی باز و از یک زاویه ی بسته تون خیلی خاص خوشگلن^...^

    البته همه شون قشنگن...!اینا خاصن

    پاسخ:
    ممنونم :)
    من خوم هم این‌ها رو بیشتر دوست دارم :)

    عکس‌ها فوق‌العاده بودن واقعا لذت بردم.

    پاسخ:
    سلام بانوچه‌ی عزیز :)
    خیلی ممنونم! خوش‌حالم که دوست‌شون داشتین :)

    @بهار

    https://b2n.ir/283668

    داشتم از سایه ها میومدم و کیف میکردم میرفتما. ولی دیگه حیف بود که کتابه رو معرفی نکنم.اسمش سرزمین سحرآمیزه.

    @چارلی :)

    فکر کنم به عشقت نظر پیدا کردم! :)

     

    پاسخ:
    خیلی ممنون بابت کمک به پیدا کردن این دنیای گم‌شده :)
    من یک جلدش رو دارم اتفاقا.  ولی خب سی‌چهل جلده مجموعه‌ش و اونی که من داشتم برای آخرهاش بود انگار. از مرحله‌ی آشنایی با دنیای جدید گذشته بودن D:

    عشقِ من نیست که :) عشقِ همه‌ست. فقط جوریه که من می‌بینمش :)

    @جواد 

    واقعا شگفت زده شدم از پیدا کردنش خیلی به کودک درونم لطف کردین خیلی ممنون🌾🌿

    @چارلی ! واقعا مرسی از پیشنهاد مطرح کردنِ داستانش اینجا🌿🐚

    ۱)وقتی داشتم مجموعه های کتاب تازه پیدا شدم رو تووی نت میدیدم فهمیدم گروه سنیش برای ۱۰ تا ۱۱ سال هست😂ولی این باعث نمیشه که نخونمش😂قبل از گم شدنش این کتاب رو توو ۱۲ سالگی خونده بودم😂

    ۲)من سریال امیلی رو ندیدم ولی کتابش خیلی خوبه✨

    ۳)هنر عکاسی واقعا هنرِ دلنشینیه دقیقا مثل همون ویفرِ توت فرنگیتون.

    نورهای تووی عکس و اون رنگ قرمز ویفر و نارنجی بک گراند خیلی همخوانی دارن باهم.

    ۴)پس دیدنِ فیلم های هری پاتر منتفی شد !😅

    پاسخ:
    چشم‌تون روشن :))
    ۱. اوه، اون گروه‌های سنی برای اینه که بچه‌ها چیزهای نامناسب نخونن، نه برعکسش :) همه می‌تونن کتاب‌های کودک‌ونوجوان بخون. باید بخونن اصلا D:

    ۲. مطمئنم که همین‌طوره :) گفتم که، همیشه کتاب بهتره :)

    ۳. خیلی ممنونم :)

    ۴. نه، من این رو نگفتم :) گفتم که کتاب‌هاش تقدم دارن فقط. اگر قرار نیست بخونید‌شون خب لااقل فیلم‌ها رو از دست ندین :) 

    اون عکس عشق رو خیلی قشنگ دور زدی :))

    اسکار فرار از شرایط سخت تعلق میگیره بهش D:

    ولی ویفر توت فرنگی؟ حالا کوکی نذاشتی عیب نداره ولی ویفر کاکائویی به اون عظمت رو رها کردی چسبیدی به ویفر توت فرنگی؟ توت فرنگی اگه اصالت داشت فرنگی نمیشد. یکی اون کفن منو بیاره میخوام بپوشم برم تو خیابون تظاهرات [رو مبلی سفید را روی سرش میکشد و به تراس میرود]

    پاسخ:
    دور نزدم احمدرضا :))
    قرار نبود از چیزی که عاشقشیم عکس بگیریم. قرار بود جوری که عشق رو می‌بینیم و احساس می‌کنیم‌‌ رو نشون بدیم. یک‌طور اکسپرسیونیسم مثلا :))

    و این دقیق‌ترین تصور من از عشق بود. ویفر توت‌فرنگی و نور خورشیدِ ظهر و سایه‌‌روشن‌های شدید و رنگ‌های گرم و پارچه‌ی نخیِ روشن :) حتی اون احساس ملایم خواب‌آلودگی که ظهرها به آدم دست می‌ده.

    ویفر توت‌فرنگی هم برای من یک پیشینه داره و توی ذهنم تبدیل به نماد عشق شده. برای همین انتخابش کردم :)

    چه عشق خالصانه ای!

    پاسخ:
    خلوص از خودتونه D: :)

    عشق بوی بهشت می‌ده.

    پاسخ:
    شاید بهشت بوی عشق می‌ده.
    احساس می‌کنم اصالتِ عشق بیشتره :)

    سیاه و سفیدتون من رو یاد زمستون انداخت :)

    عشق‌تون‌ هم خیلی لطیف شده :)

     

    پاسخ:
    به زمستون و تابستون خیلی می‌خوره :)
    لطف دارین، خیلی ممنونم :)

    ۱)آره اصلا اینجوری بهش فکر نکرده بودم.حق با شماست.

    ۴)قرار نیست اصلا هری پاتر نخونم.وقتی از کنکور رها شدم میخونم...

    پاسخ:
    پس بهتون حسودیم می‌شه :)
    من اغلب حاضرم هرکاری بکنم تا بتونم هری‌ پاتر رو از اول بخونم. لذتِ اولین بار خوندنش :)

    من باز سر زدم به اینجا.

    خیلی عکسا رو دوست داشتم. واقعا.

    با چه دوربینیه الان؟ یا با چه گوشی‌ایه؟ (توهم گوشی که بتونه لانگ-اکسپوژر بگیره :/// )

    پاسخ:
    باز خوش اومدین :)
    خیلی ممنونم :)

    با یک دوربین نیکون D7100 گرفته شده این‌ها :) ولی لانگ‌اکسپوژر رو گوشی‌ها هم می‌تونن بگیرن. حالا یا خودشون تنظیماتش رو دارن، یا اگر ندارن هم میشه با نرم‌افزارها این کار رو کرد :) مثلا عکس خیلی قشنگ نیلی رو ببینید:

    اسم نرم‌افزارش رو هم زیرش گفته :)

    همه‌ی تصورات من رو از عشق دگرگون کردی. 😅

    پاسخ:
    پس باهم مساوی شدیم :)) قبلا یک‌بار هم شما تمام تصورات من رو دگرگون کردین D:

     

    از حسادت کتابای هری پاترت مُردم که من!

    من جلد یکش رو خواهرم برام خرید با یه ترجمه خیلی داغون که یادم نیست کی بود بعد جلد ۲ تا جام آتش رو از دوستم میگرفتم میخوندم 

    محفل ققنوس ها و شاهزاده دورگه ها و یادگاران مرگ ها رو خریدم خودم با ترجمه ویدا اسلامیه

    و در روزگاری که توبه کرده بودم از هری پاتر و به خدا و اسلام روی آورده بودم مامانم سریع همه رو داد رفت

    الان نزدیکه ۴ ساله که پی دی اف هاش رو میخونم

    یکی پس از دیگری

    و در حسرت نسخه چاپی های ارزشمندم می سوزم 

     

     

    پاسخ:
    ببخشید. نمی‌خواستم دلی رو بسوزونم :)
    من هم جام آتش و شاهزاده‌ی دورگه رو ندارم و pdf خوندم‌شون :) ترجمه‌ی سایت جادوگران رو. ترجمه‌ی خیلی خوبی هم بود و هست.
    و می‌دونم که خیلی گرون شدن کتاب‌هاش، ولی امیدوارم یک روز دوباره بتونید نسخه‌های چاپیش رو جمع کنید :) 

    بذار بگم که من هنوز از شوک عکس  «عشق»ت درنیومدم ولی خب نظرم رو می‌گم بالاخره:)

    عکس سیاه‌وسفیدت یک بی‌روحیِ خوبی داره. یعنی می‌دونی انگار حس خونه‌های تازه بازسازی شده یا مدرسه‌های قدیمی و بخاری نفتی رو می‌ده:)) انگار کلی روح داره در عین بی‌روحی و برو بابا تو هم با این عکس‌هات:((

    عکس عشق هم که بهت گفتم درباره‌ش. دلم برای این نماد عشق تنگ شده بود کمی و واقعا امیدوارکننده‌ است که چیزی که توی ذهنت داری از عشق این‌قدر ساختارشکن و گرم و صمیمیه:))

    پاسخ:
    نورا :))
    تو واقعا همیشه می‌تونی از عکس‌های مسخره‌ی من چنین تفسیرهای قشنگی در بیاری :) ممنونم ازت :)

    راستش رو بخوای من خودم به ندرت عاشقِ عکس‌های خودم می‌شم، اما این عکس عشق رو واقعا دوست دارم :) چون دقیقا همون چیزی شده که احساس می‌کردم.

    و -.-

    که یعنی محض رضای پارسیان خجالت بکش و این‌قدر نامحسوس کنار نکش و زودتر عکس‌هات رو بذار:)

    پاسخ:
    قیافه‌ت کنار کشیده. من هنوز با قدرت ادامه می‌دم :))

    عکس عشق رنگ‌بندیش بدجور دلبری می‌کنه. اصلاً قرمز خودش یادآورِ عشقه به نظرم. [من لُنگی نیستما :|]

    حتی تم صورتیش منو یاد درختای انیمیشن لوراکس می‌ندازه. :)

    و حتی منو یاد پشمک صورتی رنگی می‌ندازه که توی پارک، بچه‌ها دستمونو می‌کشن و می‌گن ما از اون پشمک صورتیا می‌خوایم. [وی سعی می‌کند به روی خود نیاورد که هنوز دست مادرش را می‌کشد و می‌گوید من پشمک می‌خوام]

    و حتی منو یاد روزایی می‌ندازه که صبحونه‌م توی دانشگاه فقط یه دونه ویفر توت فرنگیه دوست داشتنی بود. D:

    خلاصه که چارلی...خیلی سعی کردم این حجم از داغانی رو که درونتون تهویه D: شده به روتون نیارم و فقط جنبه‌های مثبتی که از عکس عشق برداشت کردم، به استحضار رسوندم. حالا هی همه بگن نیلی بده.‌D:

    پاسخ:
    خیلی‌خیلی ممنونم که تلاش کردین فقط جنبه‌های مثبت رو بگین. می‌دونم که خیلی سخت بوده براتون. کنترلِ اون‌همه داغانی کار آسونی نیست :))
    {به روی خودم نمیارم که چه‌قدر خوشحال شدم از این تعریف‌ها :-" }
    لوراکس :) من عاشق درخت‌های پشمکی‌ش بودم. یعنی اگر درخت‌های واقعی هم مثل اون انیمیشن بودن من روزِ درخت‌کاری به تنهایی تمام شهر رو آباد می‌کردم D:

    من هم هنوز چادرِ مادرم رو می‌کشم که یعنی من بستنی می‌خوام :-"

    خب وقتی هری پاتر رو خوندم چوب جادوم رو در میارم و یه ورد میخونم که اون قسمت از حافظه تون که مربوط به هری پاتر هست رو پاک کنمD;

    ۱.یکی از چیزهایی که من همیشه بهش توجه میکنم کیفیت عکسه:) و نمیدونم چرا اینجور میشه ولی الان عکس بافت رو نگاه کنین خطوط جور دیگه هستن منظورم اینه برای این مقیاس کیفیت خیلی خوبیه بعد وقتی زوم میکنین روی عکس تازه خطوط دقیقا همونی میشن که هستن -نمیدونم متوجه منظورم شدین یا نه-در کل میخوام بگم کیفیت عکس بافتتون خیلی خوبهD:

    ۲.عکس آخرتون:) چقدر صبر کردین کبوتره بیاد بشینه[اینجور عکسا واقعا حوصله میخوان] آسمونتون خیلی صاف و خوبه قشنگ کبوتره به چشم میاد اینجا فقط!:)

    پاسخ:
    خیلی ممنون‌تون می‌شم :) وِردش هم Obliviate هست. خوب تمرینش کنید که اشتباهی چیزهای دیگه رو پاک نکنید D:

    1. خیلی ممنونم :)
    و فکر می‌کنم متوجه بشم :) ولی فکر می‌کنم بیشتر از این که به کیفیت مربوط باشه به اختلالات صفحه‌نمایش مربوطه. مخصوصا توی خطوطِ راه‌راه و نزدیکِ هم خیلی بیشتر مشخص می‌شه. دیدین گاهی راه‌راه‌ها توی مانیتورها یک جوری دیده می‌شن؟ انگار پیکسل‌هاشون باهم تداخل می‌کنن. یک جایی خونده بودم که برای همینه که مثلا مجری‌ها و اخبارگوهای تلوزیون هیچ‌وقت لباس‌های راه‌راه نمی‌پوشن :-"

    2. راستش تقریبا هیچچی D: داشتم دنبال یک گوشه می‌گشتم که دیدم ئه، یه قمری نشسته روی گوشه‌ی پشت‌بوم همسایه، و ازش عکس گرفتم. همین D: 

    وای. عکس بافت چه حس خوبی داشت. حتی عطرش انگار به بیننده میرسید. عکس یک گوشه پرنده هه چقدر قشنگ نشسته. با دیدنش حتی حس کردم هر لحظه میخواد بپره. گرفتن این عکس فکر نمیکنم آسون باشه. خیلی قشنگه

    پاسخ:
    پس شما هم بوی اون کاغذهای قدیمیِ نم‌خورده رو حس کردین؟ :) سحرآمیزه بوشون :)
    درواقع توی کامنت قبلی توضیح دادم که خیلی هم آسون بود :)) می‌تونیم اسمش رو بذاریم شانسِ تازه‌کارها :-"
    و یک چیز خوب درباره‌ی قمری‌ها اینه که اگه بشینن به این سادگی‌ها بلند نمی‌شن دیگه D: باید خیلی خیلی نزدیک بشین بهشون تا بالاخره احساس خطر کنن و برن. 
    خیلی ممنونم :)

    دلم می‌خواد فقط یه‌چیزی بهت بگم:

    لعنتی عکاس! :))

    پاسخ:
    اشتباه گرفتین خانوم محترم؛ زنگِ بالایی رو بزنین :))

    اون عکس یک گوشه یه آرامش خاصی داره. چقدر طول کشید بگیریش؟

    اصلا ترکیب رنگ‌ها و ... بی‌نظیره. انگار اون قمری (قمریه دیگه؟) آفریده شده که بیاد لبه اون بنا بشینه :))

    پاسخ:
    تقریبا هیچچی D:
    آره قمریه :)‌ اصلا فلسفه‌ی خلقتش این بوده که من ازش عکس بگیرم :))
    راستی اسمش انگلیسیش می‌دونی چیه؟ خیلی بامزه‌ست :)) Laughing dove.

    بروووو...

    درست اومدم

    قمریت هم واس من! :))

    پاسخ:
    چیزی که ما اینجا زیاد داریم قمریه D: این هم برای شما :)
    فقط مواظب باشین که گربه‌ی آینده‌تون نخوردش :-"

    :))

    آخ به چه نکتهٔ خوبی اشاره کردی! اصلا حواسم نبود.

    امیدی هست باهم دوست بشن؟ باید تمام تلاشم رو بکنم... 

    پاسخ:
    راستش الزاما نیازی نیست که دوست بشن. مطمئنم بالاخره جایی وجود داره که گربه‌های گیاه‌خوار بفروشه D:

    پیشوکم یه‌بار سر هویج خوردن و اینا مریض شد. فکر نکنم گربهٔ گیاه‌خوار بتونم پیدا کنم. :))

    پاسخ:
    حالا مطمئنید که مال هویج خوردن بود؟ :-"
    منظورم اینه که این‌طور چیزها خیلی پیچیده‌ست برای نتیجه گرفتن. ممکنه مثلا هویجه به چیزی آلوده بوده یا قبلا خود پیشوک دزدکی توی حیاط چیزی خورده. نه؟ {اون اموجیِ عرقِ شرمِ تلگرام}

    اما وقتی نشستن شون رو لازم داشته باشید، دقیقا تو همون موقع، دلشون میخواد ننشینن!!

     

    بله. بوی کتاب که محسوس میرسه اینجا اصلا :)) 

    پاسخ:
    بله خب، قوانین مورفی همه‌جا صادق هستن :))

    پس خدا رو شکر. نگران بودم که بوی کاغذش رو درست منتقل نکرده باشم :)

    فقط یه چوب دستی کم دارم پس.نگران نباشین جادوگر خوبی میشم😌

    ۱.آهاان.پس بخاطر اینه.جالبه که من این رو تووی همین خطوط راه راه نزدیک به هم دیدم.ولی یه چیز دیگه اونوقت اگه یه قسمت از عکس رو ببرید و عکس رو کوچکتر کنید (ینی با همین کیفیت یه تیکه کوچولو از عکس رو جدا کنید) این مشکل حل نمیشه؟ همین الان وقتی زووم میکنم روی عکس این مشکل حل میشه خب برش هم همونه دیگه.و وقتی برش میدیم اصولا کیفیت عکس میاد پایین و همراه با اون مشکل خطوط هم حل میشن.کلا به غیر از این دیدین وقتی یه کیفیت خوب برای صفحه نمایشگر گوشی حالا یا 1080p یا720pرو کوچیک میکنین(منظورم اینه اگر بخواین که مثلا صفحه نمایش فیلم رو توو گوشی از ۱۰۰ درصد برسونید به بیست درصد) بعضی از اجسام و اینها رو مثل همین خطوط ممکنه ببینید چون با کوچک تر شدن مقیاس صفحه نمایش کیفیت بهتر میشه دیگه.(میخواید تووی ام ایکس پلیر امتحان کنید)مثلا من توی یه فیلم پله ها و اون خطوط تفنگ ها( که روی تفنگ و نزدیک به همم بودن رو اینجور میدیدم) یعنی خب اگر به کیفیت ربط نداره چرا با زیاد کردن کیفیت اینجوری میشه؟

    یه چیزی میگم نخندید بهم ولی :-" این یعنی چی؟

    +شاید دارم اشتباه میکنم البته.اینا مشاهداتم بودن و دلیلی براشون پیدا نکردم

    ۲.پس از این عکس ها بود که یکهو جرقه گرفتنش افتاد تووی فکرتونD:

    پاسخ:
    نگران نیستم. بهتون اعتماد دارم :)

    1. آمم، راستش من درست متوجه منظورتون نشدم، ولی کلا هم نگفتم که هیچ ربطی به کیفیت نداره. منظورم این بود که حتی اگر با کم و زیاد شدنِ کیفیت هم این اتفاق بیفته، در نهایت مشکل از سمت صفحه نمایشه؛ و زوم کردن هم درواقع کاری که می‌کنه اینه که فاصله‌ی اجزای تصویر رو از هم بیشتر می‌کنه و اون خطوطِ نزدیک به هم فاصله می‌گیرن، و درنتیجه صفحه‌ی نمایش دیگه مشکلی نداره توی نشون دادنش :) و البته که این‌ها حدس‌هاییه که دارم از روی هوا می‌گم D: وگرنه من تخصصی ندارم درباره‌ی عملکرد مانیتورها یا تصویرها :)

    :-" یه آدمیه که داره سوت می‌زنه :) اموجیِ معادلِ خوبی من براش ندیدم این روزها، ولی یاهو مسنجر یه اموجیِ سوت‌زن معرکه داشت :) 
    ولی خلاصه توی استفاده‌ ازش محتاط باشین، ممکنه با بوس اشتباه گرفته بشه D: دیدم که می‌گم :| :))

    + تجربه بر تئوری مقدمه همیشه :) همینکه بهش فکر کردین و حدس زدین، خیلی خوبه :)

    2. بله :)) عکسِ فوری :-"

    قمری با کبوتر فرق داره؟ :-" این همون کبوتر خودمون نیست؟ '_' 

    پاسخ:
    نه :)) 
    کبوتر اون‌هاست که توی حرم‌ها خیلی زیادن :) البته خب طبق ویکی‌پدیا قمری هم از نظر جانورشناسی یک‌جور کبوتره، ولی خب ظاهرش فرق داره و خرمایی رنگه و پرهای خاکستریِ مایل به آبی داره. توی عکس هم معلومه این :)

    تازه قمری‌ها اینجا معروفن به اینکه خیلی خنگن D: 

    آقا من به این نتیجه رسیدم که خجالت بکشم، و به‌علاوه دیدم واقعا زشته اینجا رو‌ شلوغ کنم.‌ اینه که تو همون وبلاگ خودم گذاشتم دیگه.

    ضمیمه: شرمنده و ببخشید و اینا. دلیلشم ترجیح می‌دم ندونم. |:

     

    پاسخ:
    زشت که نبود و باعث افتخار می‌بود :) ولی حالا خوش‌حال‌ترم که این تصمیم رو گرفتین :)

    من به عنوان چهره سرشناس ملی و بین‌المللی اومدم جواب کامنت‌های مردم رو بدم:))

    @آنه

    وااای من هم اولین‌باری که چارلی درباره قمری حرف زد همین رو پرسیدم ازش. بذار تا قبل این که خودش بگه بگم که نمی‌دونه و برات یک چیزهایی درباره توناژ رنگیشون احتمالا می‌بافه:/ :))

     

    @مائده 29فروردین 99 ساعت 1. یعنی چیزی حدودا مال هزارسال پیش:|

    مائده بیا در آغوشم:)) معلومه که می‌بریمت فرزندم. از قبل یک جای خالی برای تو پیش‌بینی کرده بودم بعد که حساب کتاب کردم دیدم جا برای چارلی هم داریم گفتم حالا اون هم ببریم دلش نشکنه:) ساکت رو جمع کن. چند شب دیگه همزمان با کامل شدن ماه، ساعت 3ونیم صبح روی سکوی 9و 3/4 منتظرتم. چارلی تو هم یادت نره لطفا، ویزاهامون دست توئه :-"

     

    [سعی می‌کند خودش را آرام نشان دهد و نگذارد حسودی مانند خونی جلوی چشم‌هایش را بگیرد و به خاطر عکس‌ها ناسزا به سوی چارلی روا دارد!]

    ولی خب نه. جدی بذار بگم:)

    من واقعا اون بوی کهنگی کاغذ رو از عکس بافتت حس کردم:)) و تمام جزئیاتش رو بارها و بارها دیدم و کیف کردم واقعا. نامنظم بودن صفحات و شیرازه کتاب‌ها و نامرتب بودن قدشون خیلی خوب بود. جدی می‌گم:)) (بذار اعتراف کنم که کلمه شیرازه یادم نمی‌اومد و هنوز هم مطمئن نیستم درست باشه! و رفتم سرچ کردم«نام محل اتصال صفحات کتاب» :-" )

    و درباره اون عکس گوشه‌ت. چارلی راستش رو بگو، چند ساعت نشستی پشت بوته و تله کار گذاشتی تا قمری بیاد و دقیقا اونجا بشینه؟ :-" بدجنس هم قیافه‌ته:/

    پاسخ:
    ای بابا اینجا مگه خودش صاحاب نداره؟ [رو به حراست] لطفا این خانوم رو با حفظ کرامتِ انسانی به بیرون راهنمایی کنید.

    + ایش. خود ویکی‌پدیای خیلی معتبر هم درباره‌ی رنگ قمری همون رو گفته {اموجی چشم‌غرّه}
    + نه‌وسه‌چهارم میره هاگوارتز و طرف‌های اسکاتلند و این‌ها. باید از سکوی شیش‌وهفت‌دهم بریم.


    بروبابا، خودش هردفعه مرزهای عکّاسی رو جابجا می‌کنه بعد میاد اینجا ادای حسودها رو در میاره :))

    اون بوی کهنگی خیلی برام مهم بود. خوشحالم که تونستم منتقلش کنم :)
    درکت می‌کنم واقعا. من خودم سال‌های سال گشتم تا بالاخره فهمیدم که به اون‌جای کتاب که همیشه می‌خواستم بهش اشاره کنم ولی نمی‌دونستم چی بگم، می‌گن «عطفِ کتاب». و باید بگم که من عاشق عطفِ کتاب‌هام :)) حتی بیشتر از جلدشون.

    ای خدا، باشه من تسلیمم. آدم رو مجبور می‌کنه که اعتراف کنه همیشه.
    راستش رو بخوای خیلی طول کشید. من یک‌ساعتِ تمام نشستم روی اون گوشه‌ی پشت‌بوم و صدای قمریِ ماده درآوردم تا بالاخره یک قمریِ نر جذبم شد و اومد نشست اون‌جا. من هم سریع یک اسپری تافت - که توی جیب پشتیِ شلوارم قایم کرده بودم - درآوردم و تافت زدم به قمریه تا تکون نخوره و بتونم ازش عکس بگیرم.

    چقدر بافتتون قشننننگههههه^...^

    عکس رو که می بینم احساس میکنم بوی ورقه های قدیمی کتاب رو حس میکنم:)

     

    +همش منتظر بودم ستاره تون روشن شه...ایندفعه گفتم خب یه سر بزنم^...^

    پاسخ:
    چه‌قدر قشنگ می‌بینید :)
    بوی کاغذهای قدیمی حتی از لمس‌شون هم لذت‌بخش‌تره :)

    + خیلی ممننونم که سر زدین بهم :) راستش من هرروز پستم رو به‌روزرسانی نمی‌کنم. چراغ‌خاموش عکس اضافه می‌کنم :)

    :)

    ۱.آهان.متوجه شدم

    آهان راجب اون استیکر حواسم رو جمع میکنم😂کلا خیلی باهوش نیستم توو فهم معانی این استیکرها و تا مدتها از خودم می پرسیدم که خب این [:دی]یعنی چی که نویسنده وبلاگ ها میگذارن ته جمله هاشون و بعد ها فهمیدم که این :دی همون D: هست اگه اشتباه نکنم هنوزم😂

    +چرا؟ من فکر میکنم ولی تجربه و تئوری هیچکدوم بر هم مقدم نیستن هردو در کنار هم باعث شگفت زده شدنِ ما از یه پدیده ای میشن.فکر میکنم شما هم براتون پیش اومده که مثلا یه اتفاقی افتاده(یه پدیده ی فیزیکی و اینها) و شما دلیلش رو هم میدونستید.بیشتر شگفت زده نشدید اونموقع؟البته از یه ورِ دیگه بخوایم نگاه کنیم میتونه این باشه که یه آدم با تجربه کردن یه اتفاق مثل همین خطوط مانیتور بیشتر کنجکاو میشه برای دونستن دلیلش و تجربه گاهی باعث دنبال کردن تئوری میشه. ولی آیا تئوری باعث تجربه کردن میشه؟

    البته نظر شما کاملا محترمه وقصد ندارم که نظرم رو بهتون بقبولونم:)ولی دوست دارم بدونم دلیلتون رو مبنی بر تقدم تجربه به تئوری.(اگر از این بحث ها خوشتون نمیاد البته بگین که من نپرسم)

    +عکسِ درتون درِ کاغذیه؟

    خیلی تمیز و قشنگ شده.

     

    پاسخ:
    این که ربطی به هوش نداره، من هم خیلی طول کشید تا ارتبای دی: و D: رو بفهمم :) حتی همین :-" رو هم یک دوستی داشتم که خیلی استفاده می‌کرد و من از اون یاد گرفتم :)

    +  بسیارخب :) پس اجازه بدین من دوتا چیز رو بگم قبلش. اینکه منظور من از تجربه، آزمایش و Experiment بود، و اینکه اصولا داشتم درباره‌ی پدیده‌ای مثل همین خطوط مانیتور صحبت می‌کردم؛ که یعنی مثلا تجربه‌ی یک پیرِ فرزانه درباره‌ی زندگی و عشق مدنظرم نیست D: اون تجربه فرق می‌کنه و حتی شاید درست نباشه لزوما. 
    منظورم از تقدمِ تجربه، اینه که تجربه اصالت داره و سنگ محکِ نهایی هر نظریه‌ای هماهنگی‌ش با تجربه و آزمایش‌هاست. چون‌ خب تجربه که نمی‌تونه اشتباه باشه! وقتی چیزی رو با کمک ابزارهای دقیق‌مون مشاهده می‌کنیم و مشاهده‌مون رو تکرار می‌کنیم، یعنی که واقعیه و واقعا وجود داره. این وظیفه‌ی نظریه‌ست که بتونه خودش رو سازگار کنه با حقیقتِ تجربه. و با اینکه خیلی پیش اومده که اول تئوری یک چیزی رو پیش‌بینی کنه و بعد توی آزمایش آشکار و اثبات بشه، اما باز هم این باعث نمی‌شه که مهم‌تر بشه. چون تجربه، چیزیه که هست، طوریه که طبیعت رفتار می‌کنه و خب چه‌چیزی می‌تونه مقدم بر این بشه؟ :) مثلا، شما اون ناهنجاری و خطوط رو توی مانیتور دیدین، درسته؟ این یعنی تجربه. تجربه‌ی شما می‌گه که چنین اتفاقی افتاده و شما مطمئن هستین از وجودش، حالا باید ببینید که چرا، و این «چرا» می‌شه تئوری. ممکنه چراهایی که براش پیدا می‌کنید درست باشه، یا نباشه اما در هر صورت این «چرا» قراره مشاهده‌ی شما رو توجیه کنه. پس این مشاهده و تجربه‌ست که تقدم داره و اصله. تئوری قراره در خدمت اون باشه :)
    یکی از ایرادهایی که به ریسمان‌کارها می‌گیرن توی فیزیک همینه D: بعضی‌ها حتی می‌گن کاری که شما دارید می‌کنید علم نیست، فقط دارید یک‌سری ریاضیات رو گسترش می‌دین و از توش چیزهای قشنگ در میارید بدون اینکه موفقیت خاصی توی توجیه پدیده‌ها داشته باشید. و اصلا حتی اگر راست باشه هم معلوم نیست که حالاحالاها بشر بتونه به انرژی لازم برای آشکارسازی ریسمان‌ها برسه.

    + بله کاغذه :) خیلی ممنونم :)

    @چارلی

    همشون مثل همن :/ 

    @نورا

    چه پیش‌بینی دقیقی =))) 

     

    پاسخ:
    ایش :/ چشم‌هاتون رو بشورید دوباره ببینید :-"

    اون کبوتره چقد قشنگه آخه :)

    همین الان یادم افتاد چند روز پیش از یه کبوتر عکس گرفتم که چون اونم در واقع «یه گوشه» نشسته بود می‌تونم همونو آپلود کنم :))

     

    اون در، یه کاغذه؟ خیلی جالبه که این به ذهنتون رسیده :)

    پاسخ:
    قابل شما رو نداره D: هرچند قمریه :-" ولی لطفا نپرسید که فرق‌شون چیه، چون دیگه خسته شدم از توضیح دادنش :))
    نه دیگه قبول نیست اون. باید به نیت گوشه می‌گرفتینش، ولی شما به نیت کبوتر گرفتین و چون الاعمال بالنیات، نمی‌شه خلاصه :))

    بله :))
    من داشتم می‌زدم توی سر خودم که هیچ درِ جالبی اطرافم ندارم، بعد تصمیم گرفتم یکی خودم بسازم اصلا. سفارشات هم پذیرفته می‌شه، با رنگ‌های متنوع. متالیک هم داریم D:

    مقدمه: اول خواستیم بپرسم: آیا شما در خانه تان از این آزمایشگاه ها که توی فیلم های علمی تخیلی هست و معمولا مال دولته و توش روی آدما آزمایش انجم میدن دارید؟

    بدنه: کامنت @فاطمه م_ رو دیدم و متوجه شدم سوال درست این بود:

    آیا شما تو خونه کاغذ دارید؟

    نتیجه گیری:سوال نپرسم سنگین تره D: :/

    پاسخ:
    به نظر من که باهم منافاتی ندارن ولی. می‌تونیم توی خونه‌مون هم کاغذ داشته باشیم هم از این آزمایشگاه‌های فیلم‌های علمی‌تخیلی :))

    یکی از سرگرمی‌های دوران قرنطینه من اینه که میام اینجا با عکسات منو بذاری سر کار :))) یعنی اون درو دیدم گفتم پروردگارا چارلی تو کدوم آزمایشگاه فوق سری کار میکنه درای این شکلی داره D: بعد تازه فهمیدم کاغذه :)))

     

    @حریر

    قمری‌ها آفریده شدن که غذای گربه‌ها بشن. گربه‌ها خیلی نازن حق دارن هر جونوری که دلشون خواست رو بخورن :))

    پاسخ:
    تازه کجاش رو دیدی! اون عکسِ اسباب‌بازی هم درواقع یک دایناسورِ پلاستیکیه که از این زاویه‌ای که من گرفتم شبیه خرس پارچه‌ای شده :)))

    میبینی چارلی؟ همچنان نفرین شده هستم. باز مجبور شدم کامنت دوممو بذارم :))

    @نورا

     - نه اون واقعا قمریه. اینجا اگه کسی به اینا بگه کبوتر در راه آمون قربانیش میکنن :))

     

    @چارلی

    - من واقعا نمیدونم این همه سال رفتی هاگوارتز چه فایده داشته؟ تافت آخه؟ استوپیفای رو برای چی گذاشتن پس؟ میزنی قشنگ تاکسیدرمی میشه D:

    پاسخ:
    من که بهت گفتم چی‌کار کنی :)) حالا دیگه دیر شده. باید صبر کنی تا ماه دوباره کامل بشه :-"

    نه دیگه، طلسم تاکسیدرمی می‌شه پتریفیکوس توتالوس D:
    تازه ربطی نداره، خود دامبلدور به این عظمت هم چراغ‌ها رو با فندک خاموش می‌کرد :| 

    آره می‌تونه این‌ها باشه! :))

     

    @گیلبرت

    آیا گربهٔ حریر نباید با سایر گربه‌ها فرق کنه؟ مسئله این است! :| :))

    پاسخ:
    هشتگ زود قضاوت نکنیم، هشتگ نه به گوشت‌خواری و غیره D:

    + ولی معمولا این‌هایی که آخرشون «مسئله این است!» دارن باید اولش با فرمتِ «فلان یا بهمان؟» باشه :)))

    :))

    هشتگ نه به گوشت‌خواری؟ این بود آرمان‌های ما؟

     

    :: حالا حتما که نباید اون‌جوری باشه. اینی که من نوشتم هم معنی خاص خودش رو داره. ولی حالا اگه اصرار داری می‌شه اینجوری هم گفت:

    گربهٔ حریر باید با دیگران فرق کند یا نه؟ مسئله این است! :))

    پاسخ:
    چون می‌دونستم که ارادت خیلی ویژه‌ای به گیاه‌خواری دارید این رو گفتم D: 

    + آهان، حالا درست شد :) مطمئنم که روحِ ویلیام هم یک لبخند زد الان :))

    مشکل اینه که وقتی ماه کامل میشه من گرگینه میشم نمیتونم اون سنت‌ها رو به جا بیارم :))

    + حالا من پتریفیکوس رو یادم نمیومد ولی همو استوپیفای هم جواب میده. بی‌هوش میشه D:

    ++ با فندک چراغ خاموش میکرد :))))))))))

     

    @حریر

    نه والا همه گربه‌ها عین همن. یه مشت دیکتاتور لوس گوشت‌خوار :) حتی پروفسور مک گوناگل با اون عظمت وقتی گربه میشد همین بود D;

    پاسخ:
    آقا مراقب باش اشتباهی ما رو گاز نگیری دردسر بشه D:

    + خب بی‌هوش بشه که همونجوری نمی‌شینه، می‌افته. فیگورش خراب می‌شه :))

    ++ والا خب :))
  • عاشق بارون... ⠀
  • واقعاً اون یک گوشه خیلی جالبه! چطوری همچین موقعیتی پیش اومد؟! :)

    کاش یه نفر دالی می‌کرد از اون یک در! :)

    چقدر خیلی رنگارنگ بامزه است! :))

    پاسخ:
    کاملا تصادفی :) دیدم نشسته، من هم سریع عکس گرفتم D:

    راستش سرم رد نمی‌شد از دره، وگرنه خودم دالی می‌کردم :)

    ممنونم :))

    آره متوجه شیطنت کلامت شدم! :))

     

    @گیلبرت

    یه مشت دیکتاتور لوس گوشت‌خوار؟

    نگووو! (می‌خوام بگم اینجوری نیستن ولی هرچی نگاه می‌کنم می‌بینم هستن! :))) )

    ولی من یه پیشوک داشتم که همهٔ این‌ها بود با این‌حال هیچ‌وقت به قمری‌ها کاری نداشت. حتی واسه گنجشک‌ها کمین می‌کرد ولی قمری نه... 

    الان که فکر می‌کنم می‌بینم پیشوکم دیکتاتور نبود. پسرک در عین شیطنت‌هاش مظلوم و آروم بود. یعنی می‌شه گربه داشته باشی و یه‌بار هم بلایی به سرت نیاورده باشه؟ نه خراش بدی، نه گازی... ناخن‌هاش مثل شمشیر بودن اما یه‌بار هم بهمون آسیب نزد! اگر هم گاهی خط کمرنگی افتاد به دستمون وقت بازی بود...

    آه پیشوکم! :هق‌هق

    پاسخ:
    :))

    البته از نظر فنی آدم‌ها رو هم می‌تونیم دیکتاتور گوشت‌خوار حساب کنیم D:

    ناراحت نباشین :) ان‌شاءالله که خوبه جاش الان :)

    خب منم داشتم درباره پدیده هایی مثل خطوط مانیتور ها حرف میزدم نه تجربه های پیر فرزانه راجب عشق و زندگی  D:

    کاملاا قانع شدم و ممنونم.خیلی خوب توضیح دادین این مسئله روD;

    پاسخ:
    می‌دونم :) 
    من کلا گفتم. همیشه خوبه که اول بحث، مفاهیمی که ازش حرف می‌زنیم رو روشن کنیم. مقدمه‌ی بحث خیلی مهمه :)

    خداروشکر :) من هم ممنونم که درباره‌ش حرف زدیم :)

    من هنوز از حسادت یک در در نیومدم... اما گفتم دیگه زشته. بیام نظرمو بگم :))

    خیلی قشنگه!! کجاست اینجا؟! چرا انقدر مناسبه برا عکاسی؟ چه معنی میده؟! :))

    عین عکس های اچ دی یا والپیپر هایی شده که تو سایت های بزرگ عکاسی میذارن.

     

     

    +اسباب بازی رو متوسط دوست داشتم اما

     

    +خیلی رنگی چه خوشگله :) آدم میبینتش خوشحال میشه اصلا.

    پاسخ:
    حسودی نداره که، شما هم یکی دوتا عکس دارین که من قراره بیام بهش حسودی کنم :))
    درواقع محل اصلی دره، روی میزمه D: بین دوتا کتاب :)

    + خودم هم :) اون‌طوری که می‌خواستم نشد.

    + خوش‌حالم اگر تونسته خوش‌حال‌تون کنه :)
  • عاشق بارون... ⠀
  • یعنی هاگوارتز همیشه اینجا زنده است! :)))

    یهو یاد اون زمانای بلاگفا افتادم که مدرسه هاگوارتز راه انداخته بودن و گروه بندی می‌کردن بچه‌ها رو و تمرین می‌دادن! :))

    پاسخ:
    هاگوارتز همیشه، همه‌جا زنده‌ست D:
    دیده بودم از اون وبلاگ‌ها :) خیلی بامزه بودن! ولی هیچ‌وقت توشون فعالیت نکردم. توی دمنتور بودم اون زمان :)

    کبوتر و قمری یکی نبودن قبلا؟ پس اون کبوتر و یاکریم بود؟ یا قمری و کفتر؟ بعد موسی‌کوتقی کدومشون بود؟ :)))

    باشه اذیت نکنین خودتون رو، کامنتا رو نگاه می‌کنم اگه حل نشد گوگل هم هست :))

     

    رنگارنگ چه جذاب شده ^_^

    پاسخ:
    آقا اون گیفِ شهاب حسینی که توی جدایی نادر از سیمین داره خودش رو می‌زنه لطفا :))
    موسی‌کوتقی همین قمریه :) به خراسونی ولی :-" یاکریم هم به همین قمری می‌گن :) ولی ویکی‌پدیا نوشته یک‌کم فرق دارن و دقیقا یکی نیستن.

    کبوتر ولی فرق داره. اون‌هایی که کفتربازها دارن کبوترن D:


    + خیلی ممنونم :)

    با این اوصاف من فکر نکنم دیگه رنگارنگ بذارم. 🤔


    انقد خوشم میاد از این عروسکا که چشم ندارن. 😂

    پاسخ:
    نه دیگه؛ شما چی کار به من دارید خب :/  :))

    درواقع چشم داره، ولی از این زاویه‌ای که من گرفتم معلوم نیست D: پشتِ دماغ (پوزه؟) قایم شده.

    اشتباهی گاز نمیگیرم ولی ممکنه هر لحظه اشتباه برق یا آب بگیرم :)

     

    @حریر

    سرنوشت این پیشوک مظلوم چه شد؟ به دمس و شام شام پیوست؟ :)))

    پاسخ:
    نه آقا پس همون گاز رو بگیر. گاز ارزون‌تره :| :))

    بشنو از وِی چون حکایت می‌کند...

    اون در وحشتناک خلاقانه ست اجازه بدین من کاپ خلاق ترین موجودی که میشناسم روبه شما اختصاص بدم :))

    پاسخ:
    :)) 
    من اون کاپ رو امانت نگه می‌دارم چون قراره در آینده دوباره به خودتون بدمش :))

    وااااعاااااییییی...چقدر رنگارنگ واقعاااا:))

    پاسخ:
    :))
    خوشمزه هم هستن یک‌کم D:

    فکر میکنید من خلاقم؟ خلاقیت برام یه فضیلت محسوب میشه اولی خودم حس میکنم جدیدا از دستش دادم :)

    پاسخ:
    اگر هم الان نیستین قراره که یک روزی باشین :) من نگهش می‌دارم تا اون روز :)

    ولی اصولا درباره‌ی موضوعی مثل خلاقیت - با تمام احترام - نظر خودتون هیچ اهمیتی نداره D: بیشتر آدم‌های خلاق فکر می‌کنن که خلاق نیستن :))

    آهان.خواهش میکنم:)

    چقدر یک چیز سبزتون خوب شده.منو یاد هوای بارونیو این ها میندازه

    رنگارنگتون هم قشنگ شده-بااین که هیچوقت ازین ها دوست نداشتم-ولی الان یه حس قشنگی ازش میگیرم

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :)

    ئه، از این ترافل‌ها دوست ندارید؟ حتی روی بستنی؟ نمی‌شه که :| :)

    + نمی‌دونم چرا بهشون می‌گن ترافل البته :| Truffle که سرچ می‌کنم یک خوردنی دیگه میاره. به این رنگی‌ها می‌گن Sprinkles توی انگلیسی.

    ایده یه چیز سبزت عالی بود. بک گراند بی روح بعد وسطش چیز سبز نورانی!

    بطری دلستر ایده خیلی خوبیه :) باید اجراش کنم برای گیاه احتمالیم D:

    پاسخ:
    قشنگ می‌بینی :) 
    دست بچه‌های طراحی صحنه درد نکنه D:

    چی قراره توش بذاری؟ :) میمبلوس میمبله‌تونیا؟

    سلام...

    یک چیز سبزتون خیلی قشنگه...

    آدم احساس میکنه توی یک فضای بی روح یک روزنه ی امید داره و به همون میتونه دل خوش کنه:)

    پاسخ:
    سلام :) 
    خیلی ممنونم :)
    اتفاقا همین احساس رو می‌خواستم منتقل کنم. خوش‌حالم که موفق شدم :)

    @گیلبرت

     

    پیشوک یه بچه‌گربهٔ مریض و سرماخورده بود که نمی‌دونم از کجا به خیابونمون رسید. خیلی لاغر و ضعیف بود؛ آبریزش بینی داشت، چشم‌هاش پر از عفونت بود، و مادرش رهاش کرده بود. 

    بردمش پیش دامپزشک و حالش خوب خوب شد. چندماهی پیش ما زندگی کرد. درواقع بیشتر تو حیاطمون نگهش داشتیم. 

    و بعد هم فرستادیم بره پی زندگیش. 

    الان تو یکی از روستاهای اطراف هست و زندگیش رو می‌کنه. :)

     

    @چارلی

    آره ما آدم‌ها هم همینیم. :))

    و اینکه در جریان حال خوبش هستم. اینکه می‌گم آه پیشوکم به این خاطره که وقتی یاد کارهاش و شیطنت‌هاش میفتم دلم براش تنگ می‌شه. :دی

    پاسخ:
    {بعد از پاک کردن اشک و فین کردن در دستمال، تشویف می‌کند.}

    می‌دونم :) می‎تونید عکس‌هاش رو نگاه کنید. قاب کنید اصلا D:

    پنجره ای ک اون گیاه عکس یک چیز سبز رو جلوش گذاشتید، همون پنجره عکس سیاه و سفید نیست؟

     

    و عکس یک چیز سبز من رو یاد عبارت :" از تهی سرشار و خالی از پرم" انداخت

    اما خب پتوس داره. و من خدمت تمام پتوس های جهان ارادت دارم

     

    +نگفته بودم از این ک توی عکس خیلی رنگی، فوکوس روی ی سری از این خوشمزه جاته و ی قسمتاییش تاره خیلی قشنگه

    حتی بفرستید برای شرکت فروشنده اش:)) بفروشید بهشون:)) 

    پاسخ:
    نه راستش اون شیشه‌های مات نداشت، ولی شبیه همونه :-" کل پنجره‌های خونه‌ی ما عین هم هستن :)

    من اصلا نمی‌دونستم پتوس چیه، سرچ کردم و فهمیدم :)) ولی خب اسمش ترسناکه یک‌کم D: انگار بهش Devil's ivy هم می‌گن. پیچکِ شیطان!

    + دیگه اون‌قدر خوب نیست واقعا :)) 
    اون بخش‌های تار توفیق اجباری بود درواقع D: حتی اگر می‌خواستم هم نمی‌تونستم کاری کنم که تمامش توی فوکوس باشه :-" آخه لنزم تا آخر تله بود و یه عدسی Close up هم گذاشته بودم و دیافراگمم هم تا جای ممکن باز بود چون نور نداشتم. تمام این رنگی‌ها هم توی یک نعلبکی بودن آخه، باید خیلی نزدیک می‌شدم :))

    @حریر

    خدا رو شکر آخرش سرنوشت پیشوک به خوبی و خوشی رسید :))) ولی با توصیفاتی که کردین این پیشوکتون احتمالا عامل انتقال کرونا ، سارس و ابولا به نسل بشر بوده D:  :)))))))

     

    @چارلی

    نه بیشتر به فکر مهر گیاه (اون گیاه انسان نماهه) بودم. نمیدونم تو بطری دلستر جا میشن یا نه ؛)

    پاسخ:
    من اگر جای تو بودم و جونم رو دوست می‌داشتم، از پیشوکِ حریربانو درست حرف می‌زدم :)))

    راستش فکر نمی‌کنم جا بشه :-" می‌تونی به قلمه‌ی شیطان فکر کنی. همون که اون یارو رو توی سنت‌مانگو خفه کرد. جلد پنجم :-"

    آره حتی روی بستنی:-" تازه اهمیت بد مزه بودنشون روی بستنی بیشتر میشه.چون دارم طعم خوشمزه ی بستنی رو میخورم و این اسپرینکلز ها طعم قشنگ و نازنینم رو خراب میکنن:-" اصلا با بستنی (ترجیحا کاکائویی) بجز موز و سس شکلات و شکلات و شکلات و شکلات چی میچسبه؟ آفرین ! هیچی:-"

    +آره منم فکر میکنم همون sprinklesدرست باشه.چون ترافل رو که به فارسی تایپ میکنم یه گوله های شکلاتی میاره.

    پاسخ:
    ریشِ نداشته‌ی فاینمن! موز؟ انگار خیلی اختلاف سلیقه داریم پس :)) 

    + آره :) ولی خیلی جالبه که وقتی به انگلیسی سرچ می‌کنیم Sprinkles گوگل توی توضیحاتش خودش توی پرانتز به فارسی می‌نویسه (ترافل). شاید چیزی هست واقعا، شاید هم چون مردم خیلی استفاده‌ش کردن گوگل به رسمیت می‌شناسدش :-"

    چه خوبن عکساا *_*

    خیلی لذت بردم :)))

     

    برقرار باشید 🌷

    پاسخ:
    سلام :) 
    خیلی ممنونم! خداروشکر که لذت‌بخش بوده براتون :)

    شما هم همین‌طور :)
    {گل را داخل یک گلدانِ تانیمه‌آب می‌گذارد.}

    دلم خواست عکاسی بلد بودم :)) هعییییییییی

    پاسخ:
    سلام :)
    هعییی نداره که. گوشی‌تون رو بردارین و بلد بشین :))

    نه منظورم از موز با بستنی موز با بستنی ساده نیست ، موز با ایس پکه (قطعه های خرد شده موز توو ایس پک حالا با هر طعمی؛ترجیحا کاکائویی:-" )

    ریشِ نداشته ی فاینمن؟این اصطلاحه؟ فکر کنم نشانه ی تعجبه:)

    +برا من نمیاره ترافل فقط اسپرینکلز میاره به انگلیسی بعد دیگه اثری ازون گوله های شکلاتی نیست:-"آره شایدم چون مردم ازش استفاده زیادی کردن رایج شده دیگه.الان طی همین بحث ترافل و اسپرینکلز به سایت آمازون برخوردم (قسمت همین اسپزینکلز ها) و باید اعتراف کنم این اسپرینکلز ها خیلی خوشگلن:-"

    پاسخ:
    خب، حالا قابل‌قبول‌تر شد :)

    بله بله، اگر هری‌ پاتر رو بخونید بهش عادت می‌کنید. اون‌جا به تنبونِ مرلین هم قسم می‌خورن D:

    + باید هم خوشگل باشن :)) چون قراره بقیه‌ی خوراکی‌ها رو خوشگل کنن D:

    آقاااا اینهمه آدم مشتاق رو منتظر نذارید دیگههههه:)

    پاسخ:
    ببخشید :)) 
    این روزهام کمی به‌هم‌ریخته بود و از دستم در رفته بود :)

    می‌بینی چارلی؟ انگار گیلبرت از جونش سیر شده!!! :|

    پاسخ:
    نچ‌نچ. حالا شما خواهری کنید از خونش بگذرید :-"

    سلام چارلی:)

    راستش دوست داشتم کامنت ٢٠٠م برای من باشه که هی می‌اومدم این‌جا رو چک می‌کردم و می‌دیدم تا کامنت ١٩٨پیش رفته و منتظر فقط یک نفر بودم که بیاد کامنت بذاره و دفعه بعدی که چک کردم ٢٠۶مین نفر می‌شدم. برای همین دیگه کلا انگیزه‌ای برای کامنت گذاردن نداشتم و همین‌طوری تفریحی الان منت نهیدم و اومدم یک کامنت بذارم و بگم اسمارتیزهای روی آیس‌پکم برای تو، اگر برام در ازاش از اون رنگی‌رنگی‌های هیجان‌انگیز بیاری:))) [شرط خامه هم‌چنان سرجاشه ها:')]

    نظرم رو هم درباره یک چیز سبز می‌دونی و فکر کنم چیزی که نمی‌دونی اینه که الان بک‌گراند لپ‌تاپم چیه؟ خب من بهت می‌گم که این هم بدونی و توی مسابقه اطلاعات عمومی نبازی:-" «بک‌گراند لپ‌تاپ نورا، همان یک‌چیز سبز چارلی‌ست و هی دوست‌ دارد لپ‌تاپش را باز کند و به روزهای روشن و سبز فکر کند.» 

    اون عروسکه:))) اولش که دیدمش گفتم وا این‌ چیه چارلی گذاشته! بعد انگار از دنیای آدم‌فضایی‌ها اومده عروسکت. هرچی بیشتر بهش نگاه کنی از راه چشم‌هات به درونت نفوذ می‌کنه و روی قلبت خنج(درسته؟ :/) می‌ندازه و تسخیرت می‌کنه. و نه اشتباه نکن. آخرین‌باری که کانجیورینگ رو دیدم برمی‌گرده به حدودا شش‌ماه پیش:)))

    درباره اون در هم نگم دیگه. واقعا دیگه می‌خواستم قیام کنم بیام لوتون بدم که یک آزمایشگاه سری زیرزمینی توی خونه‌تون دارین:-"

    و این که ما منتظر بقیه عکس‌ها هستیم/ هیچ‌جا نمی‌ریم همین‌جا هستیم :-" [خودت بازی‌های صبحگاه‌های یک دبستان پسرونه رو متصور شو لطفا'-'] 

    پاسخ:
    سلام نورا :)
    تو از اینایی هستی که منتظرن ساعت رند بشه تا درس بخونن؟ و هیچ‌وقت موفق نمی‌شن؟ D:
    اون اسمارتیزهات که درهرصورت مال من هستن و قبلا صحبتش رو کردیم و دیگه قرار نیست باهات مذاکره کنم سرش. حقّ قانونی و شرعیمه :-" ولی می‌تونم در ازای یک چای‌کیسه‌ایِ وانیلی برات از اون رنگی‌رنگی‌ها بیارم. قبوله؟ :)

    هی، تو نمی‌تونی همین‎طوری عکس‌های من رو بذاری روی دسکتاپت. باید اکانت Premium تهییه کنی اول D: ولی خب عیبی نداره، همین الان بهت 30 روز به‌طور آزمایشی اکانت Premium می‌دم :) اما بعدش باید پول اشتراک بدی :-" 
    ولی بدونِ شوخی، مطمئنم که دوربینم (آلبرت) به خودش افتخار می‌کنه که یکی از عکس‌هاش بک‌گراندِ لپ‌تاپ نوراست :) اگر می‌دونستم بیشتر روی پرسپکتیوش کار می‌کردم :-"

    آره بابا مگه داستانش رو بهت نگفتم؟ یک شب من خواب بودم (آره، یک موقع‌هایی من شب‌ها می‌خوابیدم :| ) که از پنجره‌ی اتاقم نور خیلی شدیدی اومد (در جریانی که، اتاق من پنجره داره، از نوع خیلی بزرگش هم :| ) من از شدت نور چشم‌هام رو بستم ولی بعد که بازشون کردم دیدم این خرسه روی تختمه و داره بهم نگاه می‌کنه.
    + اما این فیلم ترسناک‌ها رو با بزرگ‌ترت ببین D:

    ++ راستی، کامنتت 214مین کامنت بود. و شاید فکر کنی که عدد خیلی مسخره و کسل‌کننده‌ایه، ولی به‌نظر من خیلی هم عجیب و خاصه. آدم پیش خودش فکر می‌کنه حتما کلی مقسوم‌‌علیه داره، ولی واقعیت اینه که بجز خودش و یک، فقط به 107 و 2 بخش‌پذیره. فقط همین! 
    (تلاش مذبوحانه برای درآوردن ادای رامانوجان :-" )

    واااعااایییی...انتزاعی رو از چی گرفتین؟

    پاسخ:
    جواب، از شربتِ خاکشیره :)

    سلام...

    تو چالش دعوتتون کردم...(البته نمیدونم دعوت شدین یا نه)

    اگه وقت کردین بنویسین:)

    ممنون^...^

    پاسخ:
    سلام پرتوخانوم :)
    خیلی ممنونم از لطف‌ و دعوت‌تون :)
    ولی راستش من قبلا اینجا توی یک چالش مشابه از آینده‌م نوشتم. برای همین فکر نکنم دیگه بنویسم، چون هنوز همون‌ تصور رو دارم D:

    من ممنونم :)

     اون انتزاعی عکس از لیوان شربته ؟ 

    و چرا اینقدر زیباست قشنگ شبیه صحنه های کتاب ها شده خب 

    پاسخ:
    بله بله :)
    بخاطر اینه که زیبا می‌بینید خب :) 

    انتزاعی‌تون شربت خاکشیره؟

    شبیه یه مزرعه‌ی گندم رویایی شده که توش باد داره میاد مثلا :)

    پاسخ:
    بله :) 
    ولی راستش توصیه نمی‌کنم که توی خونه امتحانش کنید، لااقل نه اگر روزه هستین یا نه سرِ ظهر D: خیلی عذاب‌آور بود :-"

    + خودم هم این‌طوری می‌بینمش :) همیشه چیزهای معلق توی باد رو دوست دارم :)

    آقا چه معنی میده اصلا! شما رئیس رئوسای این تمرینید. انقد دیر میذارید چشم ما به وبتون خشک شد خب...

    و لیوان خاکشیر و این حجم زیبایی؟ خیلی لطیف و قشنگ شده. یعنی عکسش صرفا یه عکس نیست. حس داره. و انتخابتون برای انتزاعی، واقعا خوب بود. 

    پاسخ:
    رییس‌رؤسا که نداریم ما البته ، ولی خیلی عذر می‌خوام ازتون :-" سعی می‌کنم زودتر بذارم دیگه :)

    خیلی ممنونم :) گرچه لیوانِ خاکشیر نبود، درواقع پارچ خاکشیر بود D: مجبور شدم بریزمش توی پارچ تا فضای بیشتر داشته باشم.

    @نورا

    اتفاقا منم بدون هیچ تلاش و انگیزه خاصی اومدم اینجا و کامنت 220م رو دارم می‌فرستم که علاوه بر خودش به 2 و 5 و 4 و 11 هم بخش پذیره که 2+5+4=11 میشه و جمع همه اعدادش 22 میشه که باز یکی از مقسوم الیه‌های 220 هست و اگه 11 رو با 4 جمع کنیم 15 میشه که بر 5 تقسیم کنیم 3 میشه که یکی از 2 بزرگتره و درکمال تعجب و ناباوری یکی از 4 کوچیکتره! [روانیم خودتونین فقط نمیدونم چرا چند نفر از تیمارستان پشت درن دارن سعی میکنن در اتاقو بشکنن بیان تو منو ببرن :))) ]

     

    @چارلی

    اگه خواب بودی (الکی مثلا ما باور میکنیم تو میتونستی شبا بخوابی) پس طبیعتا چشمات بسته بوده پس چرا وقتی اون نور شدید اومد چشماتو بستی؟ چشمات که بسته بوده [میگن بعد از این استدلال جمعی از برندگان جایزه نوبل دست جمعی خودکشی کردن]

     

    + اون یه چیز انتزاعی مفهومش چی هست؟ یعنی به چی میگن انتزاعی ؟ 

    پاسخ:
    اون‌هایی که پشت در هستن رو من خبر کردم نیم‌ساعت پیش. مقاومت نکن گیلبرت، باهاشون برو؛ کمکت می‌کنن. من هم قول می‌دم یک‌شنبه‌ها بیام ملاقاتت :)))


    اصلا می‌دونی چیه؟ من یه رگه از اجدادم به دلفین‌ها بر می‌گرده، برای همین می‌تونم با چشم باز بخوابم D:


    + دیگه خود کلمه‌ی انتزاعی معلومه دیگه :)) چیزی که مابه‌ازای واقعی نداره مثلا؟ :-" این‌جا رو بخون :
    https://bit.ly/3cj3Z4z

    بعد از مدت ها عکس اضافه کردید حالا نمیاره واسه من...://////////

    پاسخ:
    راستش فکر کنم اشتباهی شده چون من عکسی اضافه نکردم O_o
    درواقع بعد از جواب دادن به کامنتِ شما می‌خوام عکسم رو بذارم تازه :)

    اِ...بله مثل اینکه اشتباهی شده بود...

    بعد از تاریکی خیلی قشنگه...

    ولی به نظرم در تاریکیه...بعدش نیست...:)))

    پاسخ:
    ممنونم :)
    راستش توی این مورد کمی ابهام پیش اومد D: مشخص نبود که منظور «بعد از تاریک شدن هوا» هست یا «بعد از تموم شدن تاریک». من اولی توی ذهنم بود از اولِ تمرین :)

    وای.. بعد از تاریکی... 

    این یه مورد رو قبول کنین واقعا حرفه ایه. 

    خیلی خوب شده واقعا

    پاسخ:
    لطف دارین شما، ولی آخه واقعا حرفه‌ای نیست D: هرکسی با یک لنز تله می‌تونست این رو بگیره. تازه من کمی زوم کردم عکس رو، لنزم خیلی تله نبود :)
    به نظر من عکس حرفه‌ای باید چیزی بیشتر از صرفا قدرتِ ابزارها داشته باشه :)

    از قبل اینطوری تنظیم کرده بودید که «بعد از تاریکی» بیفته شبایی که ماه کامله؟ :"(( خیلی زیباس :)

    پاسخ:
    ممنونم :)
    نه راستش، تا همون شبی که عکس گرفتم اصلا قرار نبود از ماه عکس بگیرم. اتفاقی شد :))

    پارسال بود فکر کنم؛ شبی که ماه گرفتگی بود هر ده دقیقه یه بار اینا میرفتم تو بالکن و از ماه عکس میگرفتم. بعد عکساش خیلی خوب شد و اینا و بابام هنوز بک‌گراند گوشیش یکی از اوناست. بعد من دوربینم اصلا به زومش معروفه و اینا یه جوریه قشنگ چاله‌های ماه هم معلومه =))) از مال تو هم قیشنگ‌تره اصندشم :-" حسودم خودتی :-" ولی خدایی یه جوریه انگار ماه داره برق میزنه تو عکس! 

    پاسخ:
    ما که بخیل نیستیم خب، اصلا شما خودِ هابل :)))
    عکسِ معرکه‌تون رو نشون ما هم می‌دین؟ :)

    اون ماهِ D: فکر می‌کردم همچنین عکس‌هایی رو از تو فضا می‌گیرن :) .

    عکس چشم‌ها خیلی خیلی قشنگن :) .

    و گل به این زیبایی مال همین دنیاست ؟ 

    پاسخ:
    خیلی بهتر و نزدیک‌تر باجزئیات‌ترش رو از روی زمین هم می‌گیرن :) 
    خیلی ممنونم :)
    نه، این رو یک پری برام آورده :))

    به تنبون مرلین دیگه آخه؟😂[مرلین مونرو رو میگید؟]

    سلام چارلی

    عکس ماهِتون عالی شده من هی زوم کردم روو این عکسه و لذت بردم.و گل ها واقعا لطیف و قشنگ شدن و ترکیب رنگ هاشون و سفیدی پشت گل ها خیلی لذت بخشن.

    پاسخ:
    سلام :)
    نه :)) Merlin. افسانه‌ی شاه آرتور و این‌ها رو نخوندین؟ مرلین یک جادوگر قدرت‌مند و معروفه توی یک‌سری افسانه‌های انگلیسی و ولزی و اون‌طرف‌ها :) و خانوم مونرو هم درواقع اسمشون مریلین هست :-"

    خیلی ممنونم :) قشنگ‌ دیدینش :)

    @بهار

    اینجا همه چیز یا به هری پاتر ربط پیدا می‌ کنه یا فیزیک، مگر اینکه خلافش ثابت شه. مرلین مونرو تو هیچ کدوم نیست.

    پاسخ:
    خوشحالم که به این بصیرت از وبلاگ من دست پیدا کردین :))

    چقدر چشم های مادرتون مهربونه :) البته اگه اشتباه نکرده باشم:) 

     

    +پیرو جوابتون به پاییز شما خیلی بیشتر از ابزار دارین به عکس در و انتزاعی نگاه کنین! حتی اگه چیزی هم پیدا نشه خلق میکنین و این خیلی قابل ستایشه 

    پاسخ:
    اشتباه نکردین :) لطف دارین :)

    + خب، نمی‌تونم این رو قایم کنم که چه‌قدر خوش‌حال شدم از حرف‌تون :) احساس این پسرکوچولوها رو دارم که وقتی دارن گریه می‌کنن یکی بهشون بستنی می‌ده :) ممنونم ستوده‌.

    چه خوشگه گلم:)

    پاسخ:
    مال شماست چون :)
    مبارک‌تون باشه :))

    عکس شماره ی 9 قلب منو با خودش داره:)))

    پاسخ:
    حتما عکس شماره‌ی 9 بابتش خیلی خوشحاله :)

    من عاشق این انعکاس‌هاییم که تو مردمک چشم میفته. اون چارلی که داره عکس می‌گیره و پنجره باز پشت سرش D:

    از این خط‌های زیر چشم و حالت دماغ حس میکنم سوژه داره می‌خنده :))

    و اون گل ... اون گل به قدری قشنگه که دلم میخواد ساعت‌ها براش شعر بگم (بعد یادم میاد شعر گفتن بلد نیستم ساعت‌ها براش شعر نمی‌گم)

    ما یکی از همین محمدی‌ها تو خونه‌مون داشتیم ولی مقدار صورتیش بیشتر بود. این خیلی خوبه :)))))

    + اون بعد از تاریکی رو فکر کنم شب پونزدهم گرفتی درسته؟

    پاسخ:
    ایول بابا، حتی تا باز بودنِ پنجره هم دقت کردی؟ :))

    فکر کنم که واقعا داشت می‌خندید چون :) ازش خواستم که لبخند بزنه. می‌دونی؟ حتی موقع عکس گرفتن از چشم هم لبخند مهمه :)

    ایده‌ی خیلی خوبیه گیلبرت :) من هم می‌تونم برای شعری که ساعت‌ها صرف نگفتنش کردی، پیانو نزنم D:

    چون این محمدی نیست آخه، رزه D: محمدی که این‌طوری رگه‌های رنگی نداره. داره؟ O_o

    + آره :)) یک شب بعد از ابرماه. همیشه فکر می‌کردم ماه شب چهارده و پونزده عملا فرقی ندارن، ولی خب توی عکس مشخص شد که دارن :-"

    چطور اون گل اینقدر قشنگه آخه؟ ^_^

    پاسخ:
    خلقتِ خداست دیگه :))

    من حس می‌کنم چشم‌های عکاس خیلی شبیه همین چشم زیبای خندون و مادرانه‌اس... :)

    پاسخ:
    شاید حس‌تون درست باشه خب :)
    راستش تاحالا کسی بهم نگفته که چشم‌هام شبیه مادرمه؛ ولی کسی هم نگفته که نیست :)

    سلام چارلی

    بذار بی‌مقدمه بریم سر تحلیل و بررسی عکس‌های جنابعالی تا حوصله خواننده‌های گرامی هم سر نره :-" [تصور می‌کند در برنامه ٧ دعوت شده:|] (خودم می‌دونم ٧برای نقد و بررسی فیلم‌هاست ولی هرچی:)) )

    آه انتزاعیت واقعا کمرم رو شکوند. هردفعه نگاهش می‌کنم از اول یک آسیب روحی روانی جدی متحمل می‌شم '-' بیا قبول کنیم خیلی نامردی که این‌قدر عکس‌هات زیباست:)) واقعا دلیلی جز این، من نمی‌بینم:دی

    پس از انتزاعی بگذریم که حتی توان نگاه کردن بهش هم ندارم:))

    بعد از اون می‌رسیم به بعد از تاریکی و به‌به:) بینندگان عزیز ببینید چه استار تریال زیبایی رو از آسمون شهر این‌جا مشاهده می‌کنیم:-" نه ولی جدی، من همیشه با اون لنز کوچولوی مسخره‌م تلاش‌های واهی می‌کنم که از این عکس‌های زیبا بگیرم از ماه - واقعا شیفته این وضوح و این حجم از زیبایی‌م که فقط توی یک کره سفید جمع شده:| - اما همیشه به صورت یک نقطه نورانی احتمالا اوت‌آوفوکوس می‌افته که من هم از رو نمی‌رم و هی توی موقعیت‌های مختلف عکس می‌گیرم تا شاید یکهو خدا مدد بده و عکس خوبی گرفته بشه:)) خلاصه که دست‌مریزاد:)) می‌دونم تنظیماتش به خصوص برای نوردهی طولانیش چه بند و بساطی داره! (الان می‌گه با سرعت 1/2000ثانیه گرفتمش:-")

    خب:)) می‌رسیم به عکس محبوب من. اون مهربونی اون چشم‌ها واقعا اجازه نمی‌ده که خیلی روی جوانب عکس متمرکز بشیم. خدا حفظشون کنه ایشالا:)) و فکر کنم این رو بهت گفتم قبلا، من واقعا از دقتت خوشم اومد که دقیقا سایه لنز رو تنظیم کردی روی مردمک چشم، از این نظر خیلی جالب شده. و البته خند‌‌دارترین قسمتش اون‌جاییه که یک‌سری رگه شبیه شاخ از سمت چپ سرت زده بیرون که نمی‌دونم انعکاس چیه که افتاده اون‌جا :-" [در جهت وظیفه همیشگی برای خراب کردن لحظات دراماتیکه:))]

    و اون گل لعنتی :') خودت که می‌دونی نظرم چیه. دیگه باز تکرار نمی‌کنم که به نظرم چه‌قدددر لطیف و نازک و روشنه و چه‌قدر رنگش و همه‌چیزش دقیقه و چه‌قدر بهت افتخار می‌کنم برای گرفتن این عکس و ادیتش و این‌ها :) [یاد ناظم دبستانمون افتادم. هروقت می‌خواست مثلا به ایکس تذکر بده می‌گفت «اسم نبرم خانم ایکس» :-"]

    خلاصه که بجنب بابا. چشممون خشک شد به این صفحه انقدر به پایین این پست زل زدیم که یک عکس جدید اضافه بشه'-' :)) 

    پاسخ:
    سلام نورا :)
    این همه عجله چرا؟ اول صبر کن تیتراژ شروع برنامه تموم بشه خب D:

    اون عکس انتزاعی درواقع کمر من رو هم شکوند. با زبون روزه هی پارچِ خاکشیرِ خنک رو هم می‌زدم و هی قلپ‌قلپ صدا می‌داد. اون حجم از اراده و تقوایی که من از خودم نشون دادم اون روز، با اراده‌ی یوسف در برابر زلیخا برابری می‌کرد عملا :)))

    دیدی؟ بالاخره خودت هم اعتراف کردی که لنزت کوچولو و مسخره‌ست :-" ولی واقعا با سرعت 1/320 این‌ها گرفتمش :)) نوردهی طولانی نبود D: برای فوکوسش اما فقط کافیه که حلقه‌ی فوکوس رو روی بینهایت بذاری. اون لنزهای گرون و خفن خودشون علامت بی‌نهایت دارن روی حلقه‌ی فوکوس، ولی لنزهای کیتِ ما که عملا لنز حساب نمی‌شن ندارن D: باید تجربی به دستش بیاری. تقریبا یک‌ذره قبل از اینه که تا آخر بچرخونی حلقه رو، اون‌جا فوکوس بینهایته. کلا از هر چیز دوری که بخوای عکس بگیری اون بهترین نتیجه رو می‌ده. از آسمون یا کوه‌های دوردوست، یا آتیش‌بازی‌ها. اگر دلت خواست اینجا رو ببین :) 
    https://b2n.ir/631280

    ممنونم :) خدا مالِ تو رو هم حفظ کنه :))
    به فاینمن قسم اون هم شانسی بود :| درواقع من اصلا فرصت تنظیم کردن رو نداشتم؛ فقط تمام تلاشم این بود که چشم فوکوس بشه. آخه اون عکس رو با یک عدسی کلوزآپ گرفتم؛ لنزم به اندازه‌ی کافی براش تله نبود. و مشکل اینه که چون این عدسی‌ها چندان استاندارد نیستن و فقط نصب می‌شن جلوی لنز، درواقع دیگه کاری از حلقه‌ی فوکوس بر نمیاد. باید به طور احمقانه‌ای دوربین رو خودت عقب و جلو کنی تا اون‌جایی که می‌خوای فوکوس بشه و کلا خیلی سخته، یک میلی‌متر هم تکون بخوری کلا تار می‌شه. من نفسم رو حبس کرده بودم موقع عکس گرفتن :| خلاصه که می‌بینی حتی اکسیژن کافی هم نداشتم برای فکر کردن به چیزهایی که گفتی :))
    و اونا شاخ‌هامن دیگه؛ مگه نگفتم بهت؟ تازه دم هم دارم D: انعکاس شاخه‌های گلدون‌های زیر پنجره‌ست :) 

    افتخار خالی می‌خوام چی‌کار کنم آخه. یک جایزه‌ای چیزی بده بهم. می‌تونی خامه‌های روی آیس‌پکم رو بهم ببخشی :))

    چشم :) عجالتا یک‌کم قطره بریز توی چشمت یا پیاز خردکن که خشکی چشمت برطرف بشه D:

    + راستی این کامنتت 235مین کامنت بود :) برات از خواصش بگم یا خودت می‌دونی دیگه؟ :-"

    آهاان پس قضیه مرلین اینه :-"

    @ناشناس

    بله بله 😁

    پاسخ:
    بله خلاصه :))

    داریم به روز‌های پایانی قرنطینگاری نزدیک می‌شیم :( 

    دیگه با چه بهانه‌ای ، گوشی به‌دست ، اینور و اونور برم و عکس بگیرم؟! 

    پاسخ:
    {صدای گریه‌ی حضّار}
    خب قرنطینگاری داره تموم می‌شه، هنر عکاسی که نابود نمی‌شه :)) می‌تونید بازهم عکس‌های قشنگ‌تون رو بذارید تا ببینیم :) این تمرین هم برای همین بود دیگه، قراره به تجربه‌های بعدی کمک کنه.

    چارلی عزیز، فکر کنم خودت هم بدونی که همه‌ی عکسای خوشگلت یه طرف، و اون عکس چشم‌ها هم یه طرف :) 

    فکر میکنم هر کسی باید یه همچین عکسی از چشم‌های مادرش داشته باشه، قاب کنه و بذاره توی اتاقش تا یادش نره قدر این چشم‌ها و صاحبش رو بدونه :)

     

    پاسخ:
    هریِ عزیزتر، همیشه کلی پیشنهاد خوب داری :)
    خودم اصلا بهش فکر نکرده بودم که می‌تونم چاپش کنم و بذارم توی اتاقم. ممنونم ازت :)

    کم کم داشتم وارد کوچه‌تون میشدم که دیگه چشمام درد گرفت بی‌خیال شدم D:

    خیلی قشنگ پیانو نمیزنی. واقعا موسیقی‌ندان هنرمندی هستی :)))) کاش برامون ویالنم نمیزدی :)))))

    گل محمدی یه نوع گل رزه :)))

    یعنی از نظر گیاه‌‌شناسی راسته "گل سرخیان" داریم که به تیره "گل سرخ" ختم میشه بعد به سرده "گل رز" میرسه بعد از نظر گونه چند ده نوع گونه گل رز داریم که یکیش محمدیه (البته من قدرت تشخیص ظاهریم خیلی خوب نیست که این محمدی هست یا نه ولی احتمالا هستش D:

    جالبه که بعضی ازینا اصلا سرخ نیستن. زرد یا سفیدن ولی گل‌سرخی محسوب میشن :))))

    پاسخ:
    من پیانو نزدن رو بیشتر دوست دارم :))
    ولی فکر کنم ما باهم تیم خیلی فوق‌العاده‌ای نمی‌شیم گیلبرت D:

    من دیگه پرچم سفید نشون می‌دم. می‌ترسم بیشتر ادامه بدیم بهم بگی که خیار هم یک‌جور موزه درواقع :))

    این چه رفتار ناپسندیه آخه با کتاب‌ها؟ مخصوصا کتاب‌هایی که قراره بدی دست مردم، باید بیشتر مواظبشون باشی. چرا گوشه بالا سمت چپش رو خم کردی؟ :)))

    درباره عکس وسواس هم دوست دارم بگم که چه‌قدر در عین آشفتگی سعی شده که همه چیز مرتب باشه. این به نظرم خیلی وسواس بیشتری رو داره نشون می‌ده. ولی اگه بخوایم از وسواس واقعی حرف بزنیم باید بگم از لحظه اول اون گوشه سمت چپ عکس که یک قسمتی ازشون رفته و سفیدتره اصلا نمی‌ذاره من به بقیه عکس نگاه کنم.

    بعد از 30 روز بذار بهت بگم که فکر کنم در مجموع قرنطینگاری بالاخره یک‌بار هم توی تاریخ تو بردی D:

    پاسخ:
    تقصیر من نیست :) از اولش همین‌طوری بود. تازه من از کتاب‌فروشی تا خونه مثل یک گلبرگ لطیف باهاش برخورد کردم و مراقبش بودم. حتی بیشتر از همیشه، چون مال خودم نبود :)

    دقیقا من هم بخاطر اون شکستگی سمت چپ گذاشتمش. سوهانِ روحه اصلا :))

    اون موقعی که جمله‌ی آخرت رو خوندم فکر می‌کردم خوش‌حال‌ترین آدم روی زمینم :)

    اون عکس وسواس واقعا روح و روان آدم رو خراش میده :)))) تو رو خدا آدرس بده بیام اون گوشه کیک رو درستش کنم من شب خوابم نمی‌بره D:

    مجتبی ویسی از خوب‌های ترجمه‌ست بیشتر دریابش :)) البته خیلی از کتابایی که ترجمه کرده تو حال و هوای نقد ادبی‌ن ولی رمان‌های خوبی داره!

    پاسخ:
    کیک نیست، نون سوخاریه :)) این عکس رو اختصاصا برای این گرفتم که توی عملکرد کنکورت تاثیر منفی بذاره. وقتی که دفترچه‌ی اختصاصی‌ها رو باز کردی یک‌هو این عکسه میاد جلوی چشمت و دیگه نگم برات D:

    یک لحظه احساس گالینگور بهم دست داد :)) من نمی‌شناسمش اصلا، می‌رم ببینم چی‌ها داره دیگه. ممنونم ازت :)

    سلام :))

    من واقعا خیلی کم کامنت گذاشتم برای عکس‌ها و جا داره ابراز ندامت کنم :)) 

    خیییییلی لذت بردم چارلی. نمی‌تونم بگم که چقدر. چالش خیلی خوبی بود. خیلی عکس خوب دیدم. اینجا. وبلاگ نورا و نیلی و فاطمه و چندجای دیگه که پراکنده رفتم. و واقعا بعضی جاها، از شدت قشنگی عکس‌ها، هنگ می‌کردم :)

    مرسی که تا آخر، با کیفیت و قدرت ادامه دادی :)

     

    + داشتم فکر می‌کردم که چجوری می‌تونم این عکس‌های قشنگ رو جلوی چشم داشته باشم و این لذت رو مستدام کنم. دیدم یه ایده‌ش رو نورا داشته. پس‌زمینه لپ‌تاپ. الان که ندارم، ولی حتما یادم می‌مونه یه‌روزی برگردم به عکس‌هات :دی 

    ++ می‌خواستم بگم که کدوما رو بیش‌تر دوست داشتم، دیدم تعدادشون خیلی بالاست و نمی‌گنجه. این‌جوری بهتره که بگم با تقریب خوبی همشونو خیلی دوست داشتم :))

    پاسخ:
    سلام محمدعلی :)
    برخیز فرزند، بخشیده شدی :)

    واقعا خوشحالم که دوست داشتی این تمرین رو. ممنون از خودت که تا آخر دیدی :) { این‌همه تاکید کردم که تمرینه، باز می‌گه چالش :/ :) } 
    قرار بود آخرش خودت هم یک سری عکس بهم نشون بدی، نه؟

    + عکس‌هام مفتخر می‌شن :) بعدا یادت نره شیرینی لپ‌تاپ رو هم بدی :-"

    ++ نه دیگه، قبول کن که این کلک‌ها تکراری شده. باید پنج‌تا رو به ترتیب نام ببری :)

    من یه اصلاحی به کامنتم باید بزنم: ایده‌ی پس‌زمینه لپ‌تاپ، مال علی بود :) 

    @علی

    ببخشید علی:) 

    @نورا

    از دست تو نورا :| :))

    پاسخ:
    نورا هم یکیش رو برای پس‌زمینه گذاشته بود آخه :)

    وسواس و انتخاب عکاس عالین‌ جدی! :)) 

    پاسخ:
    خیلی ممنونم :))
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • چارلی خسته نباشی و ایول بهت، واقعا عکس‌های قشنگی بودند و لذت‌بخش بود تماشا کردنش. 

    امیدوارم تمرینی بوده باشه برای ورود به مسیر حرفه‌ای تر و قدم‌های بزرگ تر. :)

    پاسخ:
    خیلی ممنونم و خوشحالم که این‌طوری بوده :)
    ایول به خودتون :)

    قبول دارم که «تمرین» کلمه خیلی بهتر و قشنگ‌تری هست. :)

     

    عکس‌ها رو نورا برات فوروارد نکرد؟ آپلود اون‌همه اسکرین‌شات کار طاقت‌فرساییه و نسخه‌ی اصلیشونم ندارم و حوصله زیادی می‌خواد :)) چیز خاصی هم نیست واقعا البته.

     

    + با این وضعیت اقتصاد، اگه بگیرم شام می‌دم اصن :)) 

     

    ++ ۵، ۸، ۹، ۱۰،۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۸، ۱۹، ۲۰، ۲۲، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۲۹، ۳۰

    دیدی چقدر زیادن :| حالا بشین پنج‌تا جدا کن :| :))))

     

    آره، نورا هم بود. ولی ایده اصلی مال علی بود :)) در واقع من کلمه لپ‌تاپ رو سرچ کردم که یادم بیاد کی گفته بود. اولیش مال علی بود. منتهی چون بعدیاش همش توی کامنت نورا بود، یه لحظه اشتباه زدم. البته حواس‌پرتی من تقصیر نورا نیست که. ولی همچنان، از دست تو نورا :))

    پاسخ:
    من مطمئنم که خیلی هم چیز خاصیه. اما باشه، نمی‌خوام اذیت بشی :)

    + فلافل و این‌ها منظورته دیگه؟ چون فکر نکنم بعد از لپتاپ خریدن آدم دیگه پول خریدن چیز بیشتری رو داشته باشه. تازه باید پیاده هم برگردی احتمالا D:

    + من تسلیمم :| :))

    ای‌بابا. یک لحظه غلفت، یک عمر پشیمونی :))

    عه تموم شد؟ ای بابا :(

    فک کنم یک سوم عکسای من مونده هنوز :دی

    دم شما گرم، لذت بردیم واقعا این مدت :)

    اینستا نداری شما؟ :دی

     

    وسواس به خاطر اون تیکه‌ی کنده شده بود؟ یا به خاطر مرتب چیده شدن‌شون؟

    انتخاب عکاس رو هم نفهمیدم راستش اگه مفهوم خاصی پشتش بود :)) (دلتون برای دویدن تنگ شده؟) البته به هر حال انتخاب عکاسه و احترامش واجب :دی

    و من نمی‌فهمم چرا اینقدر به زور دنبال مفهومم :/ قشنگ بودن همه‌شون :)

    پاسخ:
    شما که دیگه جلو زدین، رفتین توی کار عکاسی نامحسوس خیابونی D:
    دم شما گرم که دیدین و همراهی کردین :) من اینستاگرام ندارم راستش :) ولی خب اون‌جا این‌قدر عکس قشنگ ریخته که اگر می‌داشتم هم اون ته‌مه‌ها گم می‌شدم و فرقی نمی‌کرد :-"

    بخاطر هردو :) درواقع اینکه یک نفر کلی اون‌ها رو مرتب و خوشگل بچینه، بعد گوشه‌ی یکی‌شون پریده باشه. فکر کردم که نقص‌ها موقع نظم و ترتیب بیشتر به چشم میان :)
    نه، انتخاب عکاس برای یک دوست خیلی عزیز بود :) به قول معروف می‌خواستم از این تریبون استفاده کنم و حرفم رو بزنم D:

    خیلی هم خوبه :) احتمالا استاد عکاسی‌مون خیلی این روحیه‌تون رو دوست می‌داشت :) چون کلا این‌طوری بود که هروقت یک عکس رو بهش نشون می‌دادم می‌گفت «خب که چی؟» و من پوکرفیس بهش نگاه می‌کردم و می‌گفتم «خوشگله دیگه!» D: احتمالا برای همین عاشق ژانر عکاسی مستند بود، به مفاهیم خیلی اهمیت ویژه‌ای می‌داد.

    آقا من حیث المجموع اگر بنگریم، و با توجه به اینکه نمی‌دونم این وسط چه عاملی به وبلاگ نورا ورد Evanesco فرستاده [نورا /: 😡]، احتمال اینکه این کتاب همون‌جا پیش خودت بمونه بسیاره. (: وانگهی یه پیشنهادی دارم که ربطی به جایزه و اینا نداره و اصلا هنر برای هنر است مثلا و اینا. قبلش البته یه سوال دارم: آیا از همه‌ی افرادی که تو چالش[یوهاها] شرکت کردن اطلاع داری؟

    اما پیشنهادم: علاوه بر انتخاب ”عکاس“،  برای هر آیتم انتخاب ”عکس“ داشته باشیم. سخته، نمیشه یا چی؟ (:

     

    پاسخ:
    همین اول اعتراف می‌کنم که یادم نبود وِرد اِوَنسکو! چی کار می‌کنه و سرچ کردم :/ مرلین من رو ببخشه :-"
    امیدوارم که هرچی زودتر دوباره برگرده :)

    راستش اطلاع درستی ندارم که چندنفر توی این تمرین(یوهاها بَک!) شرکت کردن، ولی خب اون‌هایی که شرکت کردن و من رو لینک کردن اول پست، و کسی از طریق اون لینک توی وبلاگ من اومده رو می‌تونم از توی قسمت «ترافیک ورودی» آمارگیر ببینم :) که خب احتمالا همه‌ی افراد نیست.

    آمم، فکر کنم متوجه نشدم درست :-" یعنی عکس تصمیم بگیره که چی توی کادرش باشه؟ D:

    درک نمیکنم چرا عکس‌ها انقدر معرکه بودن واقعا؟ :)

    پاسخ:
    شاید شما معرکه دیدین‌شون :)
    اما انکار نمی‌کنم که از این تعریف سرخ‌وسفید شدم :))

    میگم که چرا از عکسات بیشتر تو پستات استفاده نمیکنی؟تو دادن حس خوب دست کمی از نوشته هات ندارن.

    پاسخ:
    واقعا خوشحالم که این‌طوری فکر می‌کنید :) 
    یک نفر دیگه هم بهم این پیشنهاد رو داده بود. اگر بتونم حتما :) ولی فکر نکنم که بیشتر اوقات بتونم؛ چون هرکدوم از این فعالیت‌ها خودش کلی زمان و انرژی می‌بره از من. اما حالا که بهم گفتین احساس خوبی دارن، سعیم رو می‌کنم :)

    استفاده از این تریبون برای رسوندن پیام هم لابد جزو حق میزبانیه :))) ؛-)

    پاسخ:
    نه دیگه، حق میزبانی من سر همون «آسمان صبح» تموم شد :-" این جزو حقوق بشره D:

    نگران نباش، خودمم سرچ‌کردم، یادم نبود. 😁

     

    یعنی مثلا، اصطلاحا بهترین عکس هر آیتم رو هم انتخاب کنیم. (:

    پاسخ:
    اما من ترجیح می‌دم که فکر کنم وبلاگ نورا غیب نشده، و فقط شکسته. این‌طوری می‌شه با Reparo درستش کرد دوباره :) 
    چون من هرچه‌قدر دیروز گشتم، طلسمی پیدا نکردم که برعکس اونسکو باشه و ظاهر بکنه چیزها رو.

    یک هیئت ژوری راه بندازیم برای داوری؟ :)
    راستش من خیلی موافق نیستم. چون از اول خیلی‌خیلی تاکید داشتم روی «تمرین» بودنش. اگر بخوایم چنین کاری بکنیم خب احتمالا اون‌هایی که تجربه و ابزار بیشتری داشتن انتخاب می‌شن.

    + من می‌خواستم مثل این جشنواره‌های خفن بین‌المللی یک کتابچه‌ی عکس درست کنم بعدش، و برای هر سوژه همه‌ی عکس‌ها رو از وبلاگ‌ها جمع کنم و با صفحه‌آرایی و این‌ها بذارمش در دسترس همه. ولی بعد حساب کردم که حجمش خیلی‌خیلی زیاد می‌شه و خب کار به‌صرفه‌ای نیست اصولا.

    سلام. می‌دونم البته دیر شده ولی خب گفتنش بهتر از نگفتنشه، این پست و همهٔ عکساش واقعا دوست‌داشتنی بود. چند بار اومدم دیدمش و هر دفعه حس خوب خوشحالی با خودش داشت :)

    عکسا هم واقعا عالی بودن و هستن البته:)


    «نما از تراس»، «اسباب‌بازی» و «یک چیز سبز» رو هم ذخیره کردم تو گوشیم. اون خرس بانمک رو هم همین الان دارم می‌رم بذارم پس‌زمینه لپ‌تاپ:)

    پاسخ:
    سلام مهتاب خانوم :)
    دیر و زود نداره که. چارلی همیشه خوش‌حال می‌شه از کامنت‌هاتون :) و چه‌قدر خوشحالم که حس خوب براتون داشتم :)
    خیلی ممنونم :)

    مبارک باشه :) امیدوارم که کیفیتش خیلی بد نشده باشه، چون برای وبلاگ مجبور شدم خیلی کم کنم از سایز و حجمش. اگر که خواستین می‌تونم با کیفیت بیشتری براتون آپلود کنم بعدا :)

    همه ی عکسا به شدت قشنگ بودن :)

    مخصوصا شماره ی ۳۰

    پاسخ:
    سلام :)
    به شدت قشنگ دیدین :) خیلی ممنونم!

    سلام چارلی !

    خواستم با نیمبوس دو هزار بیام بهت بگم که چند وقت پیش رفتم کتاب هری پاترو دانلود کردم و خوندم(بله اُف بر من توو این اوضاع کنکور:|ولی خب این از اون وقتهایی بود که از درس زده شده بودم:|)اون اولیشو فقط خوندم و خواستم بهت بگم که عااااااااالیه ! واقعا عالیه:|حرف نداره اصلا چرا زودتر نخونده بودم؟ این از اون کتابهایی بود که یه دنیای باحال و جادویی و منحصر به فرد بود ! ازونایی که آدم واقعا حس میکنه که wow دلم میخواد دوباره برم توو اون دنیا و این ها خلاصه...

    +نمیشه توو کامنت ها لینک کپی کرد؟ انگار کلا نمیشه چیزی کپی کرد درسته؟🤔

    پاسخ:
    سلام :)
    همیشه خوش‌خبر باشین :)) اُف هم نداره، نصف کیف هری‌پاتر به دزدکی و با عذاب‌وجدان خوندنشه اصلا. من هم موقع امتحان‌ها هری‌هام رو از مادرم قایم می‌کردم D: 
    می‌دونم که خیلی از این کامنت گذشته، ولی واقعا امیدوارم که کنکورتون رو خوب داده باشین :) کاش بعدا بهم بگین.

    + چرا می‌شه، ولی کمی سختش می‌کنه ادیتور بیان :/

    سلام:))

     

    من برام سوال شده که چالش تموم شد شما نمیخواید پست های دیگه بذارید؟

     

    بگذارید مطلب منتظریم :) 

    پاسخ:
    سلام :)
    می‌دونم که از زمان این کامنت خیلی گذشته، ولی من هنوز دلم می‌خواد بهش جواب بدم و بگم که چرا، به زودی دوباره می‌نویسم :)
    ممنونم که منتظرم بودین :)

    shame on me!

    فکر میکردم دیگه عکس نذاشتین و الان اومدم میبینم چه خبر بوده اینجا0-0

     

    عکس شماره۲۰ منو گرفت

    اصلا نمیتونستم پردازش کنم و همینطور فقط نگاه میکردم، بسیار جالب بود

     

    عکس انتزاعی رو هم نفهمیدم چیه، ادیت شده یا نور و فلو همین بوده؟

    خلاصه کار بسی هیجان انگیزناکی انجام دادین✋

    پاسخ:
    سلام :))
    عیبی نداره، در عوض من هم دیر دارم جواب این کامنت رو می‌دم و خب فکر کنم بیشتر Shame on me :))

    خوش‌حالم که براتون جالب بودن :)
    تمام عکس‌ها ادیت شدن، و البته این معنیش دست‌کاری نیست. صرفا نور و رنگ و یا کج‌ بودن‌شون کمی اصلاح شده. تغییرات معقولی بودن یعنی. تمام عکس‌هایی که یه دوربین می‌گیره نیاز داره به حداقل کمی ویرایش :) چون اصلا فرمت اصلی خروجی دوربین درواقع یه عکس نیست، فقط یک‌سری اطلاعات خام از نور و رنگه.
    عکس انتزاعی‌ رو هم از یک پارچ شربت خاکشیر که جلوی یه پنجره گذاشته بودمش گرفتم :))

    حس فوق العاده ی عکس ها یک طرف،، کیف قرنطینه از طرف دیگه؛ به به.. 

    پاسخ:
    خوشحالم که براتون حس خوبی داشته :)
  • خورشید ‌‌‌
  • امروز اومدم عکس‌ها رو ببینم و بسیاری‌شون رو خیلی دوست دارم.

    پاسخ:
    خیلی خوش‌حالم خورشید :)
    ولی کاش بهم می‌گفتین که کدوم‌ها رو بیشتر دوست داشتین، خیلی بابتش کنجکاوم آخه :)

    چه عکس های خوشگلی! هری پاتر از بین همه چشمیگر تره!

     

    پاسخ:
    خوشگل می‌بینید :)
    هری همیشه چشم‌گیره :))

    به به

    خوش اومدین.

    من بعد از اون کامنت هم البته سر زدم به وبتون:) گفتم شاید مطلبی گذاشتید ستاره روشن نکردید.

    خوشحال میشیم مطالبتون و بخونیم:) 

    پاسخ:
    ممنونم خیلی :)
    مثل همیشه لطف دارین. من هم خوش‌حال می‌شم :)

    همه ی اینا رو خودتون گرفتید ؟ ×______×

    پاسخ:
    سلام :)
    بله دیگه، تمرین عکاسی بود :)

    سلام !

    من هنوز تو کفم :/

    یعنی اون فیله و کشتیه هم خودتون گرفتید ؟ @-@

    پاسخ:
    سلام :)
    آه خب اون‌ها که واقعی نیستن :)) اون فیل تقریبا دو بندِ انگشته، و اون کشتی هم طولش اندازه‌ی یک گوشی موبایله :)

    وای چقدر قشنگ!

    شرکت می کنم ((=

    پاسخ:
    خوش اومدین :))
  • نهالِ کوچک🌱
  • سلام

    عجب عکسایییی

    من امروز این چالشو شروع کردم!

    عکسام همه با موبایلن و بعد آپلود کیفیتشون میاد پایین که راهکاریم واسش ندارم😅 ولی دوست داشتم شرکت کنم

    مرسی از چالش♡♡

    پاسخ:
    سلام :)
    با کلی تاخیر، باید بگم که خیلی لطف دارین و خوش اومدین :) امیدوارم عکس‌های خوبی گرفته باشین :)

    سلام منم مثل نهال کوچک چندوقتیه شروعش کردم  با اجازه

    پاسخ:
    سلام :) خوش اومدین :)

    اقا من نور دهی طولانی و گیر کردم... با چه برنامه ای باید عکس گرفت ؟؟

    پاسخ:
    اول از همه ببخشید که این‎‌قدر دیر دارم جواب می‌دم، احتمالا دیگه فاصله گرفتین از عکاسی، ولی خب باز من می‌گم :)
    راستش من با گوشی عکس نگرفتم و درست نمی‌دونم، ولی دوستان زیادی این کار رو کرده بودن. اما فکر می‌کنم برنامه‌ای مثل Camera FV-5 Lite بتونه انجامش بده، یا کلا برنامه‌های مشابهش توی گوگل پلی که دوربین رو manual می‌کنن و امکان تنظیمات بیشتری می‌دن.

    اون وسواس هم توضیح بدین ممنون میشم

    پاسخ:
    توضیح خاصی نداره، مفهوم وسواس رو سعی کنید توی یه عکس نشون بدین :) طوری که وسواس رو تداعی کنه.

    و منی که دهانم از تعجب زیبایی این عکسا باز مانده :)

    پاسخ:
    و منی که فکر می‌کنم خیلی لطف دارین :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی