گردوها مال تو!
« یک بار در پرینستون از طریق پست جعبهای مداد دریافت کردم. آنها همه سبز پررنگ بودند و روی هریک با حروف طلایی این جمله نوشته شده بود «ریچارد عزیزم، دوستت دارم! پوتسی.» این جعبه مداد از آرلین بود. (من او را پوتسی صدا میزدم.)
چه جملهی قشنگی و من هم او را دوست دارم اما میدانید که انسان چطور بدون اینکه خواسته باشد مدادش را اینجا و آنجا رها میکند. برای مثال گاهی که میرفتم پیش پروفسور ویگنر تا فرمولی یا چیزی را به او نشان بدهم مدادم را روی میز او جا میگذاشتم.
آن روزها لوازم تحریر اضافی به ما نمیدادند و من نمیخواستم مدادهایم را هدر بدهم. از حمام تیغ ریشتراشی را برداشتم و نوشتههای روی یکی از مدادها را با آن بریدم تا شاید جایی بتوانم از آنها استفاده کنم.
صبح روز بعد پست نامهای آورد. نامه با این جمله شروع میشد «چرا نوشتهی روی مدادها را در میآوری؟» در ادامه نوشته شده بود «به خودت نمیبالی که من دوستت دارم؟» و جملهی بعد آن «برای تو چه اهمیتی دارد که دیگران چه فکر میکنند؟»
حالا شعر گفته بود «حالا که من باعث سرشکستگی تو میشوم پس گردوها مالِ تو! گردوها مالِ تو!» بیت بعدی مضمون مشابهی داشت تا اینکه آخرین بیت این بود «بادامها مال تو! بادامها مال تو!» در همهی بیتها نام انواع مختلف آجیلها به کار رفته بود.
این شد که نوشتهی روی مدادها را نبریدم. مگر میتوانستم کار دیگری بکنم؟ »
- بخشی از کتابِ «چه اهمیتی میدهی که دیگران چه فکر میکنند؟» از ریچارد فاینمن :)
* * *
سلام :) تصمیم من از سر لجبازی و عصبانیت نبود که الان عوض کردنش برام سخت باشه. من فقط احساس کردم که دیگه کسان زیادی نیستن که دوست داشته باشن حرفهام رو - حرفهای خودِ واقعیم - رو بخونن. وقتی که این همه از حرفها و نظراتِ پر از محبت رو خوندم فهمیدم که اشتباه میکردم. شاید هم خیلی سخت گرفتم. در هر صورت من باز هم مینویسم. اما قبلش کمی زمان بهم بدین تا ذهنِ آشفتهم رو سر و سامون بدم و چیزهای جدیدی بخونم و ببینم و تجربه کنم تا دوباره حرفی برای تعریف کردن داشته باشم. بنابراین میشه لطفا تا شروعِ تابستون منتظرِ چارلی بمونید؟ :)
- ۹۸/۰۱/۲۰