Maybe :: نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

"دوباره به اون نقطه نگاه کنید. اون اینجاست، اون خونه‌ست، اون ماییم!"

Maybe

جمعه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۱۲ ق.ظ

غروبِ یک چهارشنبه است. آهی می‌کشم، تکه گچِ سفید را در جعبه‌ی مقواییِ پر از گچ می‌اندازم و چند قدم عقب می‌روم تا بتوانم تمام تخته‌سیاه را ببینم. گاهی یکجا دیدنِ محاسبات کمک زیادی می‌کند؛ چرا که آنقدر درگیر جزئیات می‌شوم که تصویرِ کلی را از یاد می‌برم. 

   -  هیچ پیشرفتی داشتی؟

به سمتِ صدا برمی‌گردم، استادِ جوان فلسفه را می‌بینم که دست‌ به سینه به چهارچوب درِ اتاقم تکیه‌ داده است. با ناامیدی سری تکان می‌دهم: «هیچی! انگار طبیعت جواب‌ها رو جای خیلی خوبی قایم کرده.». با گام‌های آهسته به سمتم می‌آید.

   -  شاید اصلا جوابی وجود نداره که بخوای پیداش کنی، به این فکر کردی؟

لبخند بی‌رمقی می‌زنم و می‌گویم که الان خسته‌ام و حوصله‌ی بحث‌های فلسفی را ندارم؛ و بعد می‌پرسم: «چند دقیقه‌ست که جلوی درِ اتاقم ایستادی؟». نگاهی به ساعتش می‌اندازد.

   -  حدود بیست دقیقه.

   -  چرا زودتر حرفی نزدی؟

   -  نمیخواستم مزاحمت بشم؛ و تازه، دیدن میمیک‌های صورتت موقع فکر کردن خیلی بامزه‌ست.

بعد نیشخندی می‌زند و مثل همیشه می‌گوید: «وسایلت رو جمع کن، می‌رسونمت.» و من هم همان جوابِ همیشگی را می‌دهم: «نه ممنونم، پیاده برمی‌گردم.»

   -  امشب خیلی سرده، فکر نکنم بتونی حتی تا سردرِ دانشگاه هم دووم بیاری. دمای هوا دویست و شصت و یک کلوینه.

سعی می‌کنم تا جلوی خنده‌ام را بگیرم. «خیلی تلاش کردی تا دمای هوا رو به کلوین تبدیل کنی مگه نه؟» شانه‌ای بالا می‌اندازد و می‌گوید: «فکر کردم به عنوان یه فیزیکدان، ارتباط بیشتری با واحدِ کلوین برقرار می‌کنی.»

این کار همیشگی‌ِ اوست؛ برای اینکه سربه‌سرِ من بگذارد بجای کیلوگرم از میکرو پوند استفاده می‌کند و فاصله شهرها را بر حسب مگا اینچ بیان می‌کند. البته من هم در زمان‌های مناسب تلافی می‌کنم؛ آخرین باری که از چراغ قرمز عبور کرد، نچ نچ کردم و قاعده‌ی زرین کانت را به او یادآور شدم: «تنها مطابق دستوری عمل کن که در عین حال بتوانی اراده کنی که آیین رفتارِ تو به قانونی کلی تبدیل شود.»

در نهایت تسلیم می‌شوم و وسایلم را جمع می‌کنم. لپ‌تاپ را در قسمت عقبِ کوله‌پشتی‌ام جا می‌دهم، چایِ سرد شده‌ی درون لیوانم را سر می‌کشم و برگه‌های پر از معادلات ریاضی را از کشوی میزم بیرون می‌آورم تا آن‌ها را در کیفم بگذارم.

   -  فکر می‌کردم به خانومت قول دادی که آخرِ هفته‌ها روی مسائل کار نکنی.

همانطور که کاغذها را در کیفم می‌چپانم می‌گویم: «تو نگران نباش، مثل همیشه یه جوری شارلوت رو راضی می‌کنم. فقط کافیه که با چندتا شاخه از اون گل‌های مورد علاقه‌ش بهش رشوه بدم.»

کاپشنم را می‌پوشم، کوله پشتی را روی دوشم می‌اندازم و پیش از بیرون رفتن به دور تا دور اتاقِ کارم نگاه می‌کنم. قفسه‌ی چوبیِ مملوء از کتاب‌هایم را می‌بینم؛ و میز تحریرِ پوشیده شده از انبوه کاغذها را؛ تخته سیاهِ پاک‌نشده‌ام و قاب عکس‌هایی از چهره‌های فیزیک که به دیوار آویخته شده‌اند. وقتی مطمئن می‌شوم که همه چیز سرِ جای خودش است، چراغ اتاق را خاموش می‌کنم و هردو از اتاق بیرون می‌رویم.




پ.ن2: این پست بیشتر یک جور خیال‌پردازی بود. تصور واقعیِ من از آینده، یه شیشه‌ی بخار گرفته‌ست که پشتش معلوم نیست.

پ.ن3: چرا شارلوت؟ چون شارلوت یک جورهایی ورژن مونثِ چارلیه. مثل سعید و سعیده. Charlie & Charlotte :)

پ.ن4:  گوش کنیم :)

  • چارلی ‌‌‍‍‍‍‍

نظرات  (۳۵)

ورود شارلوت و وجودش رو تبریک میگم به شدت D:

ولی کلا خجالت بکشین شما فیزیک دانا:| ینی چی گل رشوه میدم راضیش میکنم؟!
پاسخ:
حالا ورودش قبول، ولی وجودش دیگه چیه؟ D: در حال حاضر روی کاغذ فقط وجود داره :)

چشه مگه؟ بهتر از ماکارونیه که :))
در حال مرور نوت‌های فزیک بودم برای امتحان فردا. برای تفریح به صفحه‌ی وبلاگ‌های به‌روز شده سرزدم و این صفحه را باز کردم و اولین چیزی که دیدم عکس ریچارد فاینمن بود :) 
پاسخ:
سلام :) خوب عکسی رو دیدین :))

توی امتحان فرداتون هم خیلی موفق باشین :)
برای آینده‌ت من به کمتر از نوبل برای تو راضی نمیشم
پاسخ:
شما لطف دارین ولی ما به مدال دیراک هم راضی هستیم :))
ولی بی شوخی، تنها چیزی که من میخوام اینه که آینده‌م همراه با فیزیک باشه. حالا چه اونقدر پیشگامانه که در حد نوبل باشم، چه اونقدر ساده که یه استاد معمولی فیزیک باشم :)
توقع ما از شما چیزی بالاتر از استاد دانشگاه شدنه.
جایزه بین المللی میخوایم ما! ^_^
پاسخ:
خیلی ممنونم ازتون :)
حالا که فکر می‌کنم، شاید بتونم یه ایگ‌نوبل بگیرم D:
وای چه بانمک :))
خوش به حال شارلوت:)
پاسخ:
خوش به حال من :))
  • جولیک ‌‌‌‌‌
  • حس می کنم اون تیکه «هیچ پیشرفتی» ترجمه  از any progress عه که یک کاراکتر انگلیسی زبان احتمالا در اون صحنه به زبون میاورد! ما در فارسی میگیم هیچ پیشرفتی؟ خیر.
    آره خلاصه بدین صورت!
    پاسخ:
    حق با شماست، ویرایشش کردم‌ :) ?any better  :))
    من همیشه این مشکل رو داشتم که دیالوگ‌ نویسی‌هام خیلی شبیه ترجمه‌ی دیالوگ‌های انگلیسیه :/ احتمالا بخاطر اینه که کتاب‌های ترجمه شده و انگلیسی خیلی بیشتری از کتاب‌های ایرانی خوندم، که خود این هم باز یه مشکل دیگمه. باید با ادبیات کشورم بیشتر مانوس بشم :)

    + ولی سبک کامنت‌تون منو یاد کامنت‌های هولدن انداخت D: خیلی کم پیش میومد راجع به اصل موضوع پست صحبت کنه D:
    تو زیبایی چارلی :)
    پاسخ:
    زیبا می‌بینین آقای صاد :))
    چه تصوری :) البته تصورت یکم جای اشتباه داشت
    میدونی تو الان و بعدا سوتی میدی زیادم میدی اصلا ولیییی هیچ مسئله فیزیکی نیست که نتونی حل کنی
    منم روی نوبل گرفتنت حساب کردم :) بگم من تنهایی نمیرم نوبل بگیرمااا اون سال فیزیکشو باید تو بگیری :دی بگو چشم
    پاسخ:
    با این همه انرژی مثبت خواهرانه چیکار بکنم من؟ :))

    چشم D: با پول جایزه‌ش هم یه بستنی فروشی میزنیم توی تهران :))
  • آسـوکـآ آآ
  • امیدوارم محقق بشه آینده ای که ازش نوشتی. 💪
    پاسخ:
    ممنونم :)
    اون اموجی‌ای که همیشه آخر کامنت‌هاتون میذارین، خیلی حس قدرتمندی میده به آدم :) یه جور دوپینگه خودش اصلا :))
    ازش بهره ببر بچسب به درست و حل مسائل :))
    آخ جون بستنی*__* :)))
    پاسخ:
    چشم :)

    بخاطرِ یک مشت بستنی D:
    این تصاویر رو خیلی دوست داشتم، خیلی.
    خیلی!
    ینی ممکنه در انتهای مسیر من هم، چیزی شبیه روز‌های چارلی و شارلوت و دوستانشون باشه؟
    پاسخ:
    ممنونم :) 
    البته که ممکنه :) می‌دونید چرا؟ چون خورشید همچنان می‌دمد :) هنوز کلی فرصت هست :)
    چه رد دلپذیری از فلسفه تو ایندتون بود *_* 
    به نظرم شارلوت باید از این قضیه که شما سوالای فیزیکو ببرین خونه استقبال میکرد !نمیدونم چرا :| 

    تمام مدتی که داشتم این متنو میخوندم چارلی پلیور یقه هفت داشت مغزم تصویر سازی دوست داره مثل اینکه D:

    بشخصه عاشق ریتم آهنگ هایی که ضمیمه پستاتونه ام 
    پاسخ:
    داشتنِ یه دوستِ فیلسوف که سربه‌سرش بذارین یه نعمته :)) هرچند خود فیزیکدان‌ها، خصوصا امروزی‌ها، چندان از فلسفه دل خوشی ندارن D: 

    ولی بنظرِ من نباید استقبال بکنه. چون فیزیک یک جور رقیبِ عشقی براش به حساب میاد :)) D:

    پلیورِ چه رنگی؟ :)

    این آهنگ خیلی خوبه، وقتی آینده خیلی مبهم و تار میشه برام بهش گوش میدم :)
    تا لحظه آخر مدام بین شک و انکار بودم که نکنه دارم یه خاطره از Surely You're Joking, Mr. Feynman رو می‌خونم :) واقعا هی حس می‌کردم اینو یه جایی خوندم بعد می‌گفتم نه اینا رو چارلی از خودش درآورده. مثلا سر تیکه‌های رفیق فیلسوفت مطمئن بودم خاطره از فاینمنه. بعد که گفت سردر دانشگاه مطمئن شدم تو ایرانیم. بعد دوباره اسم خانومت همه‌چی رو به هم ریخت.
    خلاصه که موفق باشی
    پاسخ:
    من از خودم نوشتم‌شون، ولی شاید واقعا اون کتاب ناخودآگاه تاثیر گذاشته باشه روم :) همیشه به کل‌کل‌های فاینمن با دوستانش حسودیم می‌شد D:
    خلاصه ببخشید اگر گیج‌تون کردم :))
    خیلی تشکر :)
  • دلآشفت. . .. ..
  • مثل همیشه عالی عالی 
    موفق ترین شی پسر خوب^___^
    فیزیک دان مملکت:-)
    پاسخ:
    مثل همیشه خیلی لطف دارین :)
    شما هم خیلی موفق باشین، خانوم دکترِ مملکت :)
    چکار می‌کنید که انقدر تصوراتتون شبیه واقعیته اخه؟:)
    برسید بهشون :)
    پاسخ:
    توی تصوراتم زندگی می‌کنم :))

    خیلی ممنونم؛ دعا کنید :) دعای فرشته‌ها مستجاب میشه :)
    تا به اینجا بهترین چالش تصور از آینده ای بود که خوندم ...
    پاسخ:
    خیلی لطف دارین :) ولی من پست‌های خیلی قشنگ‌تر و بهتری رو دیدم از دوستان :)
    واااای عالی بود =))))
    حقا که بهترین داداش دنیایی
    پاسخ:
    :))
    اولش فکر کردم واقعا چنین استادی دارید.

    پاسخ:
    کاش داشتم :)
    سرمه ای !
    نه به نظرم صحنه ی جذابیه کسی که دوسش داری داره با مسئله ها دست و پنجه نرم میکنه 
    ساعتها قابل نگاه کردنه 
    پاسخ:
    قشنگه :) سبزِ تیره رو هم دوست دارم :)

    این هم نگاه جالبیه :) هروقت شارلوت رو پیدا کردم ازش می‌پرسم که نظرش چیه :))
  • بنیامین بیضایی
  • گاهی اوقات به منم میگن چرا داری مثل زیرنویس حرف میزنی؟
    پاسخ:
    بعضی زیرنویس‌ها ولی انصافا وضعشون خیلی خرابه D: ایشالا که شما از اون ترجمه خوب‌هاش باشین :)
    خواهش میکنمم :)
    پاسخ:
    :)
    اخیی
    خیلیم قشنگ
    پاسخ:
    ممنونم :)
    @جولیک
    @چارلی
    «هیچ پیشرفتی» رو اینجا (http://g000li.blog.ir/1397/12/14/یادگیری-رو-از-سر-می-گیریم) با یک ویراستار مطرح کردم. قراره از استادش بپرسه خبر بده.
    پاسخ:
    دستتون درد نکنه :)
    فقط اینکه اون «داشتی» رو بعد از کامنت جولیک اضافه کردم من ها :) دیالوگ اولیه اینطوری بوده:
    - هیچ پیشرفتی؟
    آره متوجهم. سؤال من سر بود و نبود هیچه. نیازی بهش هست واقعا؟
    «پیشرفتی داشتی؟» هم همون مفهوم رو می‌رسونه
    پاسخ:
    بنظرم کمی معنی رو تغییر میده هیچ. یکم جمله رو ناامیدانه‌تر و منفی‌تر میکنه.
    چیزی توی یخچال هست؟
    هیچ چیزی توی یخچال هست؟
    جمله‌ی دوم انگار استیصال و درماندگی بیشتری داره :)
    احساس می‌کنم قواعد و گرامر انگلیسی رو با فارسی قاطی کردیم. مثلا little money از a little money کمتره (با a یعنی کمه اما خیلی کم نیست و تقریباً کافیه، بدون a یعنی خیلی کمه و کافی نیست). انگار با این هیچ هم یه همچین کاری کردیم تو فارسی. شما میگی هیچ چیزی تو یخچال نیست ناامیدانه‌تر از چیزی تو یخچال نیسته. ولی من میگم فرقی ندارن و به هر حال یخچال خالیه :))
    پاسخ:
    در اصل موضوع که قطعا فرقی ندارن :) ولی الان یعنی توی فارسی اصلا چیزی به عنوان شدت معنایی یا همچین چیزی نداریم؟ 
    تا قبل از ورود شارلوت به ماجرا ، فکر کردم واقعیه  و چیزیه که تجربه اش کردی ...
    وقتی خیالات اینقدر واضح باشه یه شیشه ی بخار گرفته فکر کنم کمی اغراقه....
    اگر اتفاقات غیر منتظره بخار میشن و جلوی دیدو میگیرن قطعا کسی که واقعا بخواد ازپس از بین بردنشون برمیاد... و بارها در طول زندگی  این موضوع تکرار میشه ... امیدوارم همیشه موفق باشی
    پاسخ:
    خیالات با تصور فرق دارن آخه :) بنظرم «تصور آینده» یعنی یک پیش‌بینی منطقی از آینده. اما این‌هایی که من گفتم یک سری آمال و آرزو بود فقط. من حتی مطمئن نیستم که توانایی موندن توی دنیای فیزیک رو دارم یا نه :) 
    گرچه حرفتون کاملا درسته‌. کسی که واقعا بخواد، می‌تونه با دستش بخار‌های روی شیشه رو پاک کنه و آینده‌ش رو شفاف بکنه :)
    خیلی ممنونم :)
    پاسخ استادهای خانم آرزوهای نجیب:
    یکی از استادام گفتند: به‌نظر میاد که گرته‌برداری لفظی داره.
    یکی از استادام دربارهٔ گرته‌برداری بودنش نظر خاصی نداشتند؛ اما هر دوشون معتقد بودند که «هیچ» نیازی نیست توی جمله. 
    باید بگیم: «پیشرفتی داشتی؟» یا «اصلاً پیشرفتی داشتی؟».
    پاسخ:
    اول که خیلی تشکر بابت پیگیری‌تون و پیگیری‌شون‌ :))
    در اینصورت‌ جمله دوم رو ترجیح می‌دم پس. چون بنظرم «اصلا» عملا داره کار همون «هیچ» رو انجام میده توی‌ شدت جمله. درواقع اگر «هیچ» زائد هست باید «اصلا» هم زائد باشه :/

    + آیا گرته‌برداری لفظی یه آسیب حساب میشه برای زبان؟ 
    جواب سؤالت:
    کامنت من و جواب آرزوهای نجیب
    تو این پست

    http://g000li.blog.ir/1397/12/14/یادگیری-رو-از-سر-می-گیریم
    پاسخ:
    خیلی ممنونم مجددا :))
    راستش من یکمی گیج شدم، ولی روم نمیشه دیگه سوال بپرسم :| حس می‌کنم یکم دیگه ادامه بدم با خشمِ فرهنگستان زبان و ادبِ فارسی مواجه میشم D:
  • פـریـر بانو
  • یکی از چیزهایی که دوست دارم ببینم آیندته. 
    دانشمند شدنت مثلا! :)) 
    بیشتر از یه استاد دانشگاه بشو لطفا. و می‌شی. حس می‌کنم این عشق‌ تو رو به جاهای بزرگتری می‌رسونه. 
    رشوه؟ نچ نچ نچ! این چه طرز صحبت کردنه؟ داری در مورد یه خانم محترم به اسم شارلوت صحبت می‌کنی. :)) 
    پاسخ:
    چشم :) ولی قبل از اون، شما باید بهم قول بدین که یک نسخه از کتابِ امضا شده‌ی خودتون برام بفرستین :)

    اسمش رشوه‌ست، ولی شما بخونید «بهونه‌ای برای دادنِ گل به کسی که دوستش دارم.» :))
    بپرس خب :)
    بلد نباشم هم از دوستان می‌پرسم
    چون آرزوهای نجیب دورهٔ ویراستاری گذرونده بیشتر بلده این چیزا رو
    منم چند واحد معنی‌شناسی پاس کردم و از زاویهٔ معنایی می‌تونم راهنمایی کنم
    پاسخ:
    خیلی ممنونم :) نگه داشتنِ سوال برای من مثل یه کابوس می‌مونه D:

    الان خب همون مثالِ «وای ممنون» و «ممنون» که ایشون زدن رو چرا نمیشه برای «هیچ چیزی» و «چیزی» بکار برد؟ از این زاویه نگاه بکنیم «هیچ چیزی» هم عمق بیشتری داره خب :-" پس نباید زائد حساب بشه.
    خلاصه و نتیجهٔ بحثم با هم‌کلاسیای ارشد:
    من: از نظر معنی‌شناسی، «پیشرفتی داشتی؟» با «هیچ پیشرفتی داشتی؟» یکیه؟ هیچ اینجا زائد و حشو نیست؟ حضورش تو متن‌های فارسی تحت تأثیر ترجمه از انگلیسی نیست؟ گرته‌برداری نیست؟

    دوستم: از لحاظ کاربردشناسی فرق دارن. هیچ اینجا انگار یه پیش انگاره ای تو ذهن گوینده هست که ازت بعیده پیشرفت داشته باشی. به نظر من بیشتر به پیش انگاره و آگاهی اونی که میپرسه از سطح تلاش فرد یا سختی اون موضوع داره. مثل اینکه بگم من بهت اعتماد نمیکنم یا من دیگه بهت اعتماد نمیکنم. این دیگه نشون میده از طرف یه چیزی تو ذهنم هست یا در گذشته یه اتفاقی افتاده

    من: آهان. ینی این هیچ نشون میده ما می‌دونستیم که طرف تاکنون پیشرفتی نداشته و می‌پرسیم ببینیم پیشرفتی کرده یا نه.

    یه دوست دیگه: نه، درسته. حشو نیست. دومی جنبه‌ی تأکیدی داره.

    یه دوست دیگه: هیچ واژه‌ای به نظرم حشو نیست، توی روساخت. اما گزاره‌ی این دو جمله یکی به نظر میاد. و به نظرم گرته‌برداری و اثر ترجمه نیست. خیلی قبل‌ترها هم داشتیم این ترکیب رو در فارسی.
    پاسخ:
    خب پس  خداروشکر این قضیه هم با خوبی و خوشی تموم شد :))
    {پتک چوبی را سه مرتبه روی میز می‌کوبد: چارلی تبرئه شد!}

    الان عذاب وجدان دارم که این همه آدم رو‌‌ درگیر کردم :/ از همگی تشکر کنید لطفا :) از خودتون خیلی بیشتر :))
    من هم از شما ممنونم که در بحث مشارکت کردید و ما رو به چالش کشوندید. متأسفانه برای ورودیای ما تحلیل گفتمان و کاربردشناسی ارائه نشد و زیاد بلد نبودم و خوب نتونستم توضیح بدم. بیشتر از زاویهٔ ویراستاری نگاه کردم. 
    فایلای صوتی تحلیل گفتمان ورودیای بعد از خودمونو گرفتم خودم بخونم و این مبحث رو یاد بگیرم. درس شیرین و جذابیه معنی‌شناسی و کاربردشناسی و تحلیل گفتمان. در آینده‌های دور اگه چیز جدید و جالبی فهمیدم راجع به هیچ، میام به اشتراک می‌ذارم.
    پاسخ:
    خیلی ممنون خواهیم بود :)
    +  امیدوارم اون آینده‌های دور چندان هم دور نباشه :)
    سلام بر نیوتنک عزیز
    هوای شارلوت بیشتر داشته باش
    پاسخ:
    سلام :)
    چشم، ما اصلا خاک زیر پای ایشونیم :))
  • פـریـر بانو
  • باشه! قول! :))

    :: خب از اول همون رو بگو دیگه! قشنگ‌تر هم هست. :))
    پاسخ:
    ممنونم :))

    من فرض رو بر این گذاشتم که شارلوت خودش این رو می‌دونه :) دخترِ باهوشیه :)
  • פـریـر بانو
  • شارلوت و شارلوت‌ها هرچقدر هم بدونن، شنیدنش رو نیاز دارن. این رو هیچ‌وقت فراموش نکن. ؛)
    پاسخ:
    قول میدم :) هر روز بهش یادآوری می‌کنم :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی