دلتنگیهای پسرانه
1. دلم برای مادرم تنگ شده. با وجود اینکه دیروز دو بار تلفنی باهاش حرف زدم. هفتهی بعد که برگشتم خونه، براش چندتا شاخه گل نرگس میگیرم. گل مورد علاقهش.
2. تو اتاقِ همکلاسیم، یه چیزی زیر تختش به چشمم خورد. یه جامدادیِ سیاه بود که روش گلهای رنگیرنگی از جنس فوم چسبونده شده بود. خود جامدادی هم با کوکهای ناشیانه دوخته شده بود. خندیدم و ازش پرسیدم که این چیه؟ گفت که اینو خواهر کوچکترش براش درست کرده.
تاحالا ندیده بودم که اون جامدادی رو با خودش بیاره دانشگاه، ولی اگه من یه خواهر کوچولو داشتم که همچین جامدادیِ پر از مهربونیای بهم میداد، همه جا با خودم میبردمش. تا مقطع دکترا!
همخوابگاهیم هم یه خواهر کوچولوی چهار ساله داره که هروقت برمیگرده شهرشون براش یه چیزی میخره. یه جعبه مدادرنگی، یه بسته ماژیکِ نقاشی، یا یه اسباببازی کوچیک. میگه هروقت میرسه خونهشون، خواهرش بدو بدو میاد سرِ کیفش تا ببینه چی براش گرفته. من هم با یه لبخندِ خیلی گنده این محبت برادرانهش رو نگاه میکنم.
دلم برای خواهر کوچولوی نداشتهم هم تنگ شده.
Mom - by ABRIL GOGO
پ.ن1: فکر میکنم بخش زیادی از این دلتنگیها، تقصیر کتاب «زنان کوچک» باشه. شاید چون مارمی منو یادِ مادر خودم میندازه، یا شاید چون بتیِ نازکدلِ مهربون، شبیه خواهر کوچولوی نداشتهای هست که همیشه آرزوش رو داشتم.
پ.ن2: بشنویم :)
Oh they say in the sea " : ♫
" There are mermaids wild and free
پ.ن3: به مرحلهای رسیدم که دیگه از لوس و احساساتی بودن پستهام خجالت نمیکشم :)
- ۹۷/۱۱/۲۶