میدونستی؟ :: نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

"دوباره به اون نقطه نگاه کنید. اون اینجاست، اون خونه‌ست، اون ماییم!"

میدونستی؟

شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۴۹ ب.ظ


اجازه میدی آیندت رو بهت بگم؟ چندین سالِ بعد، تبدیل میشی به اولین دختری که به تیمِ المپیادِ ریاضی ایران راه پیدا میکنه، اولین دختری که توی المپیادِ ریاضی ایران مدال طلا میگیره، اولین کسی که دو سالِ متوالی مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی رو بدست میاره، و اولین کسی که توی المپیاد جهانی نمره‌ی کامل رو کسب میکنه.

و سال‌ها بعد از اون تبدیل میشی به اولین زنی در جهان که مدال فیلدز* رو دریافت میکنه و در کنار این، یکی دو جین جایزه علمی دیگه رو هم میگیری و حاصل عمرِ کوتاهت دستاورد‌های ریاضی‌ای خواهد بود، که خیلی از ریاضیدانا توی تمام زندگی‌ علمیشون نمیتونن بهش برسن.

امیدوارم الان در آرامش باشی :) منو ببخش که پوسترت رو چسبوندم به دیوار اتاقم، و جلوی چشمِ خودت فصلِ نظریه‌ اعداد رو برای کنکورم حذف کردم. یه روزی جبرانش میکنم!


* مدال فیلدز، از معتبر‌ترین جایزه‌‌های دنیای ریاضیاته که به ریاضیدانای زیر 40 سال اهدا میشه.


23 تیر، سالگرد فوت مریم میرزاخانی

  • چارلی ‌‌‍‍‍‍‍

نظرات  (۲۹)

به جرئت تمام میتونم بگم الهام‌بخش‌ترین آدم دنیا برام بود... و هست... و دعا می‌کنم که بمونه^-^
چه در مدت حیاتش! و چه بعدش:)
ولی خیلی شیرین از پیشمون رفت قبول نداری؟:))
پاسخ:
امسال بجای من نظریه اعداد رو خوب بخونید :))

اگه منظورتون از شیرین آهسته و بی‌ سر و صدا و لبخند‌زنان هست چرا :)
  • ستوده ••
  • خب این پست باعث شد اشک تو چشام حلقه بزنه و حس غبطه خوردن بهم دست بده 
    بهش افتخار میکنم 
    پاسخ:
    غبطه خوبه. باعث ایجاد انگیزه و پیشرفت میشه :)
    من هنوزم اون مجله ی دانستنیها که به خاطر فوت خانم میرزا خانی بود و دارم و هر روز جلو چشممه...اصلا یکی از دلایلی که عاشق دانشگاه شریفم خانم میرزا خانیه با این که حتی یه اپسیلونم از ریاضیات نمیفهمم :((((
    پاسخ:
    منم اون شمارش رو چندبار خوندم ! پوسترش هم فکر کنم تو همون شماره بود :)
    + یه شماره هم بود ویژه سالگرد 50 سالگی دانشگاه شریف. اگه نخوندینش اونم جالب بود خیلی :)

    + اگه واقعا بخواید خیلی بیشتر از اون یه اپسیلون میتونید از ریاضیات بفهمید :)
  • صـــا لــحـــه
  • روحش هم خبر نداره که پرستار نمیشه!
    بلکه یه ریاضی‌دانِ مثال‌زدنی میشه!

    خدا رحمتش کنه
    پاسخ:
    توی کودکی دوست داشته نویسنده بشه انگار :))
  • خورشید ‌‌‌
  • یک روزی جبرانش می‌کنیم. قول می‌دیم.
    پاسخ:
    قول میدیم :)
    :(
    پاسخ:
    :)
    این پست رو برای سوگواری نذاشتم راستش، یه جور یادمان بود درواقع :)
    وای....اون شماره که در مورد دانشگاه شریف بود محشر بودددد ینی من وقتی میخوندمش انگار رو ابرا بودم...
    شایدم شما راست میگید اگه یه اپسیلون بیشتر میخواستم در مورد ریاضیات بخونم الان بیشتر به خانم میرزا خانی احساس نزدیکی میکردم.
    پاسخ:
    نه منظورم این نبود دقیقا. میخواستم بگم که ریاضیات هم یه حرفه‌ست و صرفا اسمش ترسناکه. مثل کدنویسی مثلا. شما در نظر بگیرید اون اوایل برنامه‌نویسی چقدر چیز خفن و دست نیافتنی‌ای در نظر میومد. اما الان تو خیابون به هرکی میرسین یه زبان برنامه نویسی تا حدی بلده D: ریاضیات هم میتونه همینقدر فراگیر بشه، به شرطی که اون ترسناکیش از بین بره :) 
    به عبارتی همونقدر که شما ممکنه یه آشپزِ فوق العاده، عکاسِ حرفه‌ای، ورزشکارِ ماهر و... بشین، همونقدر هم ممکنه که یه ریاضیدان خوب بشین، اگه وقت صرف کنین :)

    + من یه لحظه شک کردم D: شما رشته تجربی بودین؟ :))
  • احمدرضا ‌‌
  • یکی از چیزهایی که همیشه بهش غبطه می‌خورم نبود رشته بیومث هست (البته یه چیزایی درباره ریاضیات زیستی و ... شنیدم ولی با اونی که تصورش رو دارم خیلی متفاوته). و به همین دلیل مجبور شدم بین دو علاقه یکی رو انتخاب کنم و از راه میرزاخانی جدا بیفتم و آخرش هم در بهترین حالت ممکن تبدیل خواهم شد به یه جانور منفعل که کتاب رو بوسیده و گذاشته کنار و روز به روز خطش بدتر و نسخه هایی که می نویسه عریض و طویل تر میشه ...
    پاسخ:
    اگه واقعا راهی که الان توش هستین رو با علاقه انتخاب کردین، پس تبدیل به اون جانورِ منفعل نخواهید شد :) من قول میدم بهتون :) 

    مثلا من هیچوقت یادم نمیره، چندسال قبل پیشِ یه اپتومتریست رفته بودم، یه مقاله که روی میزش بود رو بهم نشون داد و گفت که همین امروز براش فرستادن. و من اینقدر خوشحال شدم که هنوز در جریانِ مسائل علمی قرار داره طرف، که خواستم بغلش کنم D: نمونه‌ای از یک جانور فعال :))
    اصلا عکسشون هم مایه ی انگیزه و حرکته (:
    پاسخ:
    همینطوره :))
    حتی اگه رشته‌م اولویت و علاقه‌ی اولم نباشه این دختر مثلِ چی منو نسبت به همین رشته‌ مفتخر می‌کنه. این ویژگیِ خاصشه :)
    *کامنت‌دونی بازه! :D
    پاسخ:
     حالا من از شرایطتون خبر ندارم البته، ولی کلا یه کاری نکنید که بعدا حسرتش رو بخورین :) دنبال علاقتون برین :)

    * مگه تا الان بسته بود؟ O_o
    بله من تجربی بودم ولی سال دوم کنکورم ترجیح دادم برم پی کاری که باهاش راحت ترم ولی حداقل  تو رشته ی تجربی، ریاضی سخت ترین و غول مرحله ی آخر دروس بود و واسه همین شاید زیاد نرفتم سمتش.
    پاسخ:
    ان‌شاءالله که تو هر رشته‌ای ادامه میدین موفق باشین :)) فقط یادتون باشه که کلا غول‌ها وجود خارجی ندارن :)
    ینی تا الان باز بود؟ o_O
    پاسخ:
    کی بستینش اصلا؟  O_o
    عکس رو که دیدم فک کردم خواهر کوچیک ترت!باشه و داری آیندشو پیش بینی میکنی:)))اون آخرا فهمیدم یه چیزی شده تموم هم شده...
    من نمیشناختمش.حالا از ناآگاهی همیشگیم بود یا...؟معمولا وقتی میمیرن یادمون میفته واو!طرف چی بود!
    پاسخ:
    کاش خواهر کوچیکترم بود :) من همیشه در آرزوی یه خواهر بودم، چه کوچیکتر چه بزرگتر! ولی خب نداشتم هیچوقت :)

    البته ایشون موقع حیاتش هم چندان گمنام نبود :) خصوصا وقتی مدال فیلدز رو گرفت تو ایران بیشتر از قبل شناخته شد :)
    منظورم اینه که توی وبتون کامنتا نیاز به تایید ندارن. همیشه‌ این‌طور بوده؟ :]
    پاسخ:
    آها من فکر کردم وبلاگ خودتونو میگین  :|
    و بلی :) از بدو ایجاد وبلاگم همینطوری بوده :)
    سلام چارلی
    پاسخ:
    سلام جناب دچار  :))
  • گلبول سفید
  • منم مثل کامنت بنفشه، اول فکر کردم خواهر کوچیکتری چیزی هستش. :)
    پاسخ:
    ای آقا شما چرا؟ شما که از خودمون بودی :)))
    کلاً سخت منظورِ منو می‌فهمین :| :))
    پاسخ:
    دچار شکاف نسل‌ها شدیم یعنی؟ :)))
    ایشون واقعا قابل ستایش بودن و چه‌قدر بابت این‌که دیگه نیستن باید حسرت خورد :(❤️
    پاسخ:
    و البته ازشون الهام بگیریم و تلاش کنیم :)
  • دُختَرِ هَیولا
  • این دختر یکی از سه تا دلیل من واسه ادامه دادنه=)
    و چقد جالبه که این پستتو باید الان و تو این لحظه ببینم.. کائنات چیکار داره میکنه...

    مرسی :)
    پاسخ:
    چه خوب که کمکی کرده بهتون :))

    + من خیلی کنجکاوم که دو تا دلیل دیگه چیه D:
  • آسـوکـآ آآ
  • روحش شاد واقعا...
    پاسخ:
    روحش شاد :)
    یادمه پارسال وقتی ازآزمون تابستون قلم چی اومدم رفتم تواتاق ومجله ای که بعدآزمون میدن رو بازکردم  بی خبرازهمه جا اولش نوشته بود " چهل روزگذشت"  جمله به اندازه ی کافی بارمنفی داشت چشمم که به اسمشون خورد ناباورانه اومدم بیرون وازبرادرم پرسیدم که مریم میرزاخانی چی شده؟که گفت فوت کرده.
    هیچ وقت غمی که اون روزداشتم یادم نمیره غمی که اشکمودراوردوهمش به این فکرکردم که چرا؟ کسی که انقدرتلاش کرده تواوج جوونیش بایدهمه چی روبذاره وبره؟ چرادنیاانقدربی رحمه؟
    میدونم پست سوگواری نبود اماعکس روکه دیدم فلش بک خوردتومغزم.
    وغصه خوردم که چراتوکشورما هیچ خبری نشد؟آب ازآب تکون نخوردبرای ازدست دادن همچین کسی که مایه افتخارمونه؟ درحالی که برای مرگ کسی که صرفایه مقام سیاسی داشته عزای عمومی اعلام میشه.
    پاسخ:
    اولا که غصه خوردنتون کاملا قابل ستایشه :) 
    ولی انصافا دیگه در حد «آب از آب تکون نخوردن» هم نبود دیگه D: رسانه‌ها نسبتا خوب پوشش دادنش. کلی از روزنامه‌ها رو دیدم من که یه پرونده اختصاصی برای خانم میرزاخانی کارکرده بودن و مجلاتِ مرتبط هم همینطور. دانشگاه شریف هم که چند وقت بعدش یه مراسمِ خیلی خوب برگزار کرد برای یادبود. تلگرام هم که غوغا بود اصلا!
    ولی خب در کل شاید آره، کمی میتونست بیشتر مطرح بشه :)

  • گلبول سفید
  • هنوزم از خودمون (؟! خودتون؟ خودشون؟ :دی) هستم ولی خب دیگه، این عکس رو ندیده بودم قبلاً! :)
    پاسخ:
    مهم اینه که هردو توی گریفیندوریم :))
    آدم تو کار این دنیا می مونه
    پاسخ:
    مخصوصا اینکه ایشون تو یه سانحه اتوبوس به طرز معجزه واری زنده مونده بودن خیلی سال پیش :) 
  • ترنج و نارنج
  • دبیرستانش تو مدرسه ی ما بوده :))) هنوزم جزو قشنگ ترینای تالار افتخار مدرسه ست
    پاسخ:
    خیلی خیلی خوش به حالتون پس :))  تا این لحظه دلم نخواسته بود که توی یه مدرسه دخترونه باشم D: 
    باید حس جالبی باشی که توی زمین‌های قدم بزنین که یه روزی مریم میرزاخانی توش قدم میزده :)
  • گلبول سفید
  • آقا! این جوابت به کامنت قبلمو دیدم یه لحظه فکر کردم اومدی گریفیندورِ جادوگران! ذوق‌زده و جیغ‌‎کشان رفتم به بچه‌های گریفیندور گفتم عضو جدید داریم من خبر ندارم؟! :)) حتی کم مونده بود یکی رو هم باهات اشتباه بگیرم برم بهش بگم هی چارلی، خودتی؟ -__-

    به هر حال اونجا باشی یا نه، بله، گریفیندوری هستیم. :ایموجی عینک دودی:
    پاسخ:
    عالی بود :))))
    اتفاقا خیلی جدی دوست دارم بیام، ولی وقتش رو ندارم واقعا :/ درخشش تو نقش آفرینی هم زمان زیاد رو می‌طلبه آخه. ولی موقع بازیای کوییدیچ با شالگردن قرمز و زردم میام اون تهِ سکو بین تماشاگرا میشینم تشویقتون میکنم :))


    حیف بود واقعا. من هنوزم ناراحتم...
    پاسخ:
    :((
    نه دیگه،من منظورم به طورخاص دولت وصداوسیما بود:)) اماالان که فکرمیکنم به خودم میگم که منم چه توقعاتی دارم ها.

    وهمینکه اصلامن توچهلم ایشون متوجه ماجراشدم  اونم ازمجله قلم چی نشون میده که اونموقع دردوران امتحانات نهایی چقدربافضای مجازی خداحافظی کرده بودم.
    پاسخ:
    من یادمه فردای اون روز کلاس ادبیاتِ کنکور داشتیم. و وقتی معلممون خبرش رو گفت، بیشترِ بچه‌ها اصلا خانم میرزاخانی رو نمیشناختن حتی! چه برسه به اینکه خبرِ فوتش رو بدونن :/
    خب گلچین روزگار رو به عینه تو فوت این دانشمند بزرگ دیدیم خداروشکر بزرگترین جایزه ها رو گرفت بعد رفت حداقل این نشون میده جوامع خارج قدرش میدونستن و بهش توجه کردن چه بسا اگه میموند ایران شاید خیلی گمنام تر میموند 
    پاسخ:
    احتمالا :) کلا تا وقتی که به علومِ پایه بها ندیم همینطوری میشه. فکر میکنیم که میتونیم مهندسی رو بدون توجه به علوم پایه جلو ببریم :/
    و حتی پزشکی بدون علوم پایه و دلسوزانه تر اینکه اگه تو یه کشور جهان اول بودیم کاملا برابری و حتی برتری داشتیم نسبت به مهندسی ها و پزشکی ها
    پاسخ:
    دقیقا :) چون علوم پایه خوراکِ مهندسی و پزشکی رو تامین میکنه. نمیشه که بدونِ آجر خونه ساخت :))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی