ماوراءکنکور
+ اول از همه، ممنون میشم نظرتون درباره قالب جدید رو بدونم :)
1. خوشبختانه - برخلاف تصوراتم - دوران بعد از کنکور تا الان همونقدر خوب بوده که باید باشه. چهار روز در هفته از صبح تا ظهر، به عنوان گرافیست تو دفترِ یکی از آشنایان کار میکنم. خوبیش اینه که یه حالت فریلنسر طور داره و تعهد دراز مدت ندارم بهشون. و گرچه سر و کار داشتن با این همه رنگ و تصویر و طرح خیلی لذت بخشه ولی سر و کله زدن با کسایی که با استانداردهای گرافیکی آشنایی ندارن، دوست دارن صفحه رو تا خرخره پر از عکس و نوشته بکنن و هیچ درکی از طراحی مینیمال ندارن یکم اعصاب خرد کنه. ولی خب متاسفانه همیشه حق با مشتریه :/ و بجز اینا البته من همیشه مدعی بودم که برای دل خودم گرافیک کار میکنم و الان حس میکنم به قداست گرافیک و آرمانهام خیانت کردم!
+ یه خوبی دیگه اینه که اونجا مقادیر نامتناهیای چایی وجود داره و من میتونم لیوان لیوان چایی بخورم، بدونِ اینکه مادرجانی در کار باشه که هی بیاد بگه «اینقدر چایی نخور، آهنِ خونت کم میشه!». البته بعد از آزمایش خونی که پارسال دادم و مشخص شد که آهنِ خونم حتی (خیلی کم) بیشتر از حد مجازه، دیگه کمتر اینو بهم میگه. هرچند هنوزم مدعیه که حتما من قبل از آزمایش یه چیزی خوردم که اینطوری شده :|
2. در روزهایی که در به در دنبال یه کتاب فانتزی مناسب میگشتم، به لطف گودریدز بالاخره به این مهم دست یافتم. یه فانتزی ایرانی! تا همین هفته پیش غیرممکن بود که من یه فانتزی ایرانی بخونم، مخصوصا بعد از تجربههایی به شدت افتضاحی که از فانتزیهای وطنی داشتم. ولی وقتی دیدم که چه دوستانِ فانتزیخوانِ قهاری توی گودریدز این رو پیشنهاد دادن، منم به دعوتشون لبیک گفتم و جلد اولش رو خریدم. و خب، به طرز عجیبی خوب بوده تا الان! کتابِ حومهی سکوت، از مجموعه دشت پارسوا.
3. امروز اولین جلسه کلاس عکاسی بود و نکته مسخره اینجاست که من وقتی هفته قبل با شوق و ذوق رفتم ثبت نام کنم، اصلا حواسم به قیمت هولناک دلار نبود :| جلسه اول تماما صرف تاریخچه عکاسی و اهمیت و جایگاهش شد و از جلسه بعدی مباحث فنی شروع میشه. یه چیزِ ترسناک دیگه هم اینه که من یگانه پسرِ توی کلاسم! و خب یکم سخته برام، تاحالا تو همچین شرایطی قرار نگرفته بودم :/
+ از دوستانی که در عکاسی دستی بر آتش دارن بسیار ممنون میشم که یه دوربین مناسب برای شروع معرفی کنن :) که البته خیلی هم آماتوری نباشه و حالا حالا ها جوابم رو بده. و اصلا آیا DSLR بگیرم یا بدون آینه؟
4. من تا امروز قویا تلاش میکردم که دست و پا چلفتگی بودن خودم رو انکار کنم، ولی دیگه حقشه که معترف بشم بهش. بعد از گم کردن کارت ورود به جلسه کنکور، نوبت انداختن پاکت عکسها (برای ثبت نام آموزشگاه رانندگی) توی خیابون بود. که وقتی متوجه شدم تو جیبم نیست و دیدم عقب تر روی زمین افتاده و خواستم برم سمتش که برش دارم، یک عدد پراید سفیدِ آموزشگاه از پارکینگ اومد بیرون و با اقتدار از روی عکسا رد شد :/ همچنان جای آجِ چرخ روی عکسهام مونده.
و حتی بدتر از اون، بعد از اینکه رفتم برای تشخیص گروه خونیم آزمایش بدم، موقع شستن دستهام برگه معرفینامم به پزشک (مال آموزشگاه رانندگی) رو انداختم کفِ زمینِ خیسِ دستشویی درمانگاه :| زمین دستشویی خودش به تنهایی بد هست، حالا دستشویی درمانگاه هم باشه که دیگه عالیه! اگه میتونستم بعدش برگه رو مینداختم تو الکل :|
5. چه چیزی بهتر از یه بازی نقش آفرینی که پر از جادو و حماسه هست میتونه اوقات یه تابستون رو پر کنه؟ با تشکر ویژه از لپتاپ جان که داره صورتشو با سیلی سرخ نگه میداره و با وجودِ داغ کردن، بازی رو روی بالاترین تنظیمات گرافیکی اجرا میکنه.
از قشنگترین لحظاتِ این بازی ( و کلا هر فیلم، کتاب و بازی در ژانر فانتزی حماسی) زمانیه که نژادهای مختلف با وجودِ اختلافات شدیدشون باهم دیگه متحد میشن تا یک دشمن واحد رو شکست بدن. انسان و دوروف و الف و جادوگر کنار هم میجنگن تا از مردمشون محافظت کنن. و من به این فکر میفتم که ما روی کره زمین یه نژاد بیشتر نیستیم و با خودمون درگیریم هنوز :|
6. و حالا انگار که همه اینا برای لذت بردن از تابستون کافی نباشه، درکنار انتشار فصل چهارم Poldark، نتفلیکس هم فصل دوم Anne رو منتشر کرده که دیگه در پوستِ خودم نگنجم. و اگر ندیدین فصل اول رو، به شدت توصیه میشه. بهترین اقتباسی از آن شرلیه که من تا حالا دیدم. بازیگر آنِ این سریال هم با اختلاف در صدرِ نقش آفرینانِ آن قرار میگیره :)
لینک دانلود در صورتی که برای دانلودش اغوا شدین :))
عکسنوشت: این پوستر کانادایی سریاله. توی پوستر آمریکایی تلاش شده که چهره آن رو زیباتر بکنن یکم که اصلا تمام هدف داستان رو نابود کرده این حرکت. چراکه اصلا داستانِ آن میخواد نشون بده که چطور یه دخترِ پرحرفِ مو قرمزِ ککمکی که زیبایی ظاهری چندانی هم نداره، تونسته دل همه رو به دست بیاره و اینقدر دوست داشتنی باشه.
پ.ن: بجز این پست، چهار پستِ متوالی بود که به نوعی حرفام با موضوع منحوس کنکور مرتبط بوده :| خوشبختانه این پست، پایانی بر این روند خواهد بود :)
پ.ن 2: منتظرم شونزده جولای بشه که یه پست درست و حسابی بذارم. حالا اینکه چرا شونزده جولای، میتونید حدس بزنید D: همچنین منتظر چهارم آگوست هم هستم، ولی بعید میدونم این یکی رو کسی حدس بزنه :-"
پ.ن 3: خطاب به خورشید خانوم اگه این پست رو میخونه: کفشای آهنی رو پوشیدم :)
پ.ن 4: این هم یه پینوشت الکی، صرفا چون پینوشت دوست دارم!
- ۹۷/۰۴/۲۱