Beauty
دیشب پستی رو توی وبلاگی دیدم. پست زیبایی بود، اما با یه بخش از متن موافق نبودم. اونجایی که نویسنده معتقد بود علمی نگاه کردن به دنیا، زیباییش رو از بین میبره. یادم افتاد که توی کتاب ادبیات پیشدانشگاهی هم، توی درس کویر، دکتر شریعتی عقیده مشابهی داشت؛ که باعث شده بود من از همون اول نسبت به این درس گارد بگیرم. متن درس با این پاراگراف تموم میشد:
" شکوه و تقوا و شگفتی و زیبایی شورانگیز طلوع خورشید را باید از دور دید. اگر نزدیکش رویم از دستش داده ایم! لطافت زیبای گل در زیر انگشت های تشریح می پژمرد! آه که عقل این ها را نمی فهمد! "من نمیخوام از خودم جوابی بنویسم، فقط دو تا نقل قول از حرفای ریچارد فاینمن توی سخنرانیهاش رو اینجا میذارم:
1
من دوست هنرمندی دارم، او بعضی اوقات دیدگاههایی دارد که من زیاد با آنها موافق نیستم. مثلا گلی را به دستش می گیرد و می گوید: «ببین چقدر زیباست» و من هم با او موافقم، در ادامه می گوید «می بینی، من به عنوان یک هنرمند زیبایی گل را می بینم. اما تو به عنوان یک دانشمند، آن را تکه تکه می کنی و از بین می بری». به نظر من او یک جور دیوانه است. اولا من معتقدم آن زیبایی را که او می گوید همه می توانند ببینند، از جمله من. شاید زیبایی شناسی من به اندازه او قوی نباشد ولی برای من هم زیبایی گل تحسین برانگیز است. و این در حالی است که من در مورد گل چیزهای بیشتری میبینم. من سلول ها و واکنش ها پیچیدهای که درون آنها اتفاق می افتد را می توانم تصور کنم و آنها هم به نوبه خود دارای زیبایی هستند. منظورم اینست که زیبایی فقط در ابعاد سانتی متری نیست و در ابعاد کوچکتر و در ساختارهای داخلی نیز زیبایی وجود دارد. همچنین در فرآیندهای داخلی این گل، رنگها طوری آمیخته شده اند که حشرات را برای گرده افشانی جذب کنند. و این فرآیند جالبست چون این را نشان می دهد که حشره ها هم رنگ را می بینند. یک سوال پیش می آید: آیا این حس زیبایی شناسی در ساختارهای ریزتر هم وجود دارد؟ چرا زیباست؟ تمامی این سوالات گوناگون و جالب نشان می دهد که دانسته های علمی به هیجان، رموز و هیبت یک گل اضافه می کند؛ نمی توانم بفهمم که چگونه کاهش می دهد.
** این تصویر، همین نقل قول به صورت گرافیکی هست :)
2
«شاعران گفتهاند که علم، زیبایی ستارگان را ضایع میکند. چونکه آنها را صرفاً کرههایی از اتمها و مولکولهای گاز میداند. اما من هم میتوانم ستارهها را در آسمان شب کویر ببینم و شکوه و زیباییشان را حس کنم. میتوانم این چرخ و فلک را با چشم بزرگ تلکسوپ پالومار تماشا کنم و ببینم که ستارهها دارند از همدیگر، از نقطهی آغازی که شاید زمانی سرچشمهی همگیشان بوده است، دور میشوند. گمان نمیکنم جستجو برای فهمیدن این چیزها، لطمهای به رمز و راز زیبایی این چرخ و فلک بزند. راستی شاعران امروزی چرا حرفی از این چیزها نمیزنند؟ چه جور مردمانی هستند این شاعران که اگر ژوپیتر خدایی در هیئت انسان باشد، چه شعرها برایش که نمیسرایند، اما اگر در قالب کرهی عظیم چرخانی از متان و آمونیاک باشد، سکوت اختیار میکنند؟»
منبع نقل قول ها: سیتپور
احتمالا ریچارد فاینمن رو نشناسید. برنده نوبل فیزیک 1965 و چندین جایزه علمی دیگه. ولی اینا مهم نیست، چیزی که فاینمن رو اینقدر توی جامعه خودش، و حتی توی جهان محبوب کرد این بود که فاینمن از جنس خود مردم بود. فاینمن میتونست مثل خود مردم حرف بزنه، پیچیده ترین مفاهیم علمی رو به ساده ترین شکل توضیح بده. فاینمن یه معلم خارق العاده بود. موقع تدریس، مثل یه شومن روی صحنه نمایش رفتار میکرد. فاینمن قصه و خاطره میگفت، شوخ بود و همه چی رو امتحان میکرد. و در کنار همه اینها بدون اغراق جزو برترین فیزیکدانای تاریخ بود.
پ.ن: خیلی طعنه آمیزه که بعد از خراب کردن امتحان شیمی بیام همچین پستی بذارم نه؟ :|
- ۹۷/۰۲/۲۴