آگوست تاریک
بسیار باران، بسیار زندگی، همچون آسمان ورمکردهی
این آگوست سیاه. خواهرم، خورشید،
در اتاق زردش آشیان میکند1 و بیرون نمیآید.
همهچیز به جهنم میرود؛ کوهها مانند کتری،
بخار میکنند، رودها سرریز میشوند، اما همچنان
او طلوع نمیکند تا باران را قطع کند.
او در اتاق خودش مانده، و چیزهای قدیمی را نوازش میکند،
شعرهای من، و آلبومش را ورق میزند. حتی اگر رعد بغُرّد،
همچون سقوط بشقابها از آسمان،
او بیرون نمیآید.
آیا نمیدانی که من تو را دوست دارم، اما ناامید
از درست کردنِ بارانم؟ اما دارم به آرامی یاد میگیرم
تا روزهای تاریک را دوست بدارم، تپههای درحال بخار را،
هوا را با پشههای خبرچینش،
و تا جرعهای از داروی تلخی بچشم،
تا وقتی که تو ظهور میکنی، خواهرم،
و با تاجی از گل و چشمانی بخشنده،
مهرههای باران را از یکدیگر جدا میکنی،
همهچیز آنگونه که پیش از این بود نباشد، بلکه واقعی باشد.
(میبینی که آنها نمیگذارند آنطور که میخواهم
تو را دوست بدارم)، چون، خواهرم، آن موقع
آموختهام که روزهای سیاه را چون روزهای روشن دوست بدارم،
باران سیاه را، تپههای سفید را؛ هنگامی که
تنها شادی خود، و تو را دوست میداشتم.
- از درک والکات
1- عبارت اصلی «Broods in her yellow room» بود که broods هم معنی نشستن روی تخمهای پرندهها تا زمان جوجه شدن رو میده و هم معنی فکر کردن زیاد و عمیق به یک موضوع ناخوشایند.
اولین باری که این شعر رو خوندم، واقعا اولین روز آگوست بود و من اون روزها حال چندان خوبی نداشتم. نه اینکه همهش با ماههای میلادی سروکار داشته باشم و برام اهمیت داشته باشه، اما به هرحال به طرز عجیبی همیشه این همزمانیها برام جالب و هیجانانگیز هستن. یکی از خاطرهانگیزترین تجربههای کتابخوانیم بود و داشتم با یک دوست خیلی عزیز، کتابی رو میخوندم و یک بخش از کتاب به این شعر اشاره کرده بود:
کلمات رها میشوند، مست و سنگین، و من شعر را همانطور که هنری میگوید، میبینم؛ دنیایی بارانی، خورشیدی پنهان، کسی که برای دوست داشتن روزهای بد میجنگد. میگوید نام شعر «آگوست تاریک» از درک ولکات است.
و اگر شما تا اونجای کتاب رو خونده باشید و هنری رو شناخته باشید، میدونید که آدمی نیست که حتی موقعی که مست و دلشکستهست هر شعر یا ترانهای رو با خودش بخونه. کسی که از بچگی توی یک کتابِدستدومفروشی بزرگ شده، حتی وقتی که مسته احتمالا ناخودآگاه شعر درستی رو انتخاب میکنه؛ و برای همین من هم کنجکاوانه دنبال این شعر والکات رفتم و بعد از خوندنش تا همین امروز، گاهی به خودم میام و میبینم که دارم زیر لب زمزمهش میکنم. درواقع من هیچوقت ارادهای برای حفظ کردنش نکردم، اما فکر میکنم همین حالا بتونم از حفظ بخونمش.
چیزی که بینهایت از این شعر دوست دارم، همدلیِ توی کلماتشه، حتی توی اولین قسمتهایی که روزهای سیاه و سخت رو توصیف میکنه، انگار که غر نمیزنه، فقط داره میگه، همین. از کسی که دوستش داره گله نمیکنه، خورشید رو بابت طلوع نکردن سرزنش نمیکنه، انگار که درکش میکنه و با ملایمترین کلمات، میگه که بجای توقع یا کینه، فقط صبر و انتظار رو توی دلش نگه داشته. شعر، از تاریکی به سمت نور میره اما نه اونقدر اغراقآمیز که نشه باورش کرد. فقط کمی، کمی، قلب رو روشن میکنه و بیشتر از امید داشتن، از صبوری حرف میزنه.
متاسفانه هیچ ترجمهی فارسیای ازش پیدا نکردم، و برای همین به خودم جرئت ترجمهش رو دادم، با اینکه میدونستم که ترجمهی شعر چهقدر نیاز به دانش ادبی، تجربه، ظرافت و عمیق شدن داره که من نداشتمشون. به هرحال، ترجمهای که اون بالا میبینید هیچ ادعایی نداره، گرچه تمام سعیم رو کردم و کلمات رو چپ و راست بردم تا احساس کنم که ترکیب درستی دارن و از همه مهمتر احساس درستی، و اینکه تلاش کردم تا بتونم سادگی و صمیمیت کلمههای والکات رو نشون بدم. این احساس رو داشتم که نباید برای ترجمهی این شعر زیاد کلمات رو پیچوتاب بدم.
و اگر که داری این نوشته رو میخونی، این ترجمهی نهچندان ارزشمند رو تقدیم میکنم به «تو»، و امیدوار میمونم که زمزمه کردنش بهت کمکی بکنه، چون، میدونم که تو هم منتظر بیرون اومدن خورشید هستی. میتونی تا موقع طلوع، صدای اقیانوس رو از صدف اون حلزونی که هیچوقت اقیانوس رو ندیده بشنوی.
پینوشت یک: بشنویم :)
این آهنگ رو هم توی همون روزها پیدا کردم. گاهی احساس میکنم که میتونم تا ابد بهش گوش کنم. یکی از صمیمیترین و نرمترین آهنگهاییه که تاحالا شنیدم. اینقدر صمیمی که انگار بغلت کرده و داره کنار گوشت اینها رو زمزمه میکنه، و اونقدر لطیف و نرم که مثل رقصیدن یک پردهی توریِ نازک، توی نور کمرمق صبحِ زود میمونه؛ شاید هم خود اون نوره.
♪ Think I'm addicted to your light.
پینوشت دو: مثل همیشه یادم رفت که سلام کنم. ممنونم از همهی اونهایی که توی این مدت حالم رو پرسیدن یا نگران بودن و بهم سر زدن. امیدوارم که کلماتم بتونن قدردانیم رو برسونن؛ و عذرخواهی میکنم اگر کامنتی رو جا انداختم و بیجواب مونده. هیچ عمدی در کار نبوده. یک بارِ دیگه ممنونم :)
از اونهایی که فقط با آدرس ایمیل نظر گذاشته بودن یا چیزی پرسیده بودن هم واقعا عذرخواهی میکنم، چون امکان جواب دادن با ایمیل رو ندارم. امیدوارم بیاعتنایی در نظرش نگیرید.
پینوشت سه: متن اصلی شعر.
- ۹۹/۰۷/۱۹
بهبه ببین کی اینجاس :)
میشه گفت تو یه وضعیت آگوست تاریک طوری بودم که اینجا رو باز کردم. و خب مثل همیشه، انگار باید نوشتههات رو آروم آروم خوند و هضم کرد. چطور آخه اینقدر لطیف و -چطور بگم- آروم مینویسی؟!😅
یادت میفتادم این چند وقت ولی نمیدونم چرا هیچوقت نیومدم سراغت رو بگیرم :)) شرمنده.