جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۳۴ ب.ظ

با نورا تصمیم گرفتیم که توی این روزهای قرنطینه، خاکِ نشسته روی دوربین رو فوت کنیم و تمرین عکّاسی بکنیم. لیست یک چالش سیروزهی عکّاسی از اینترنت رو کمی دستکاری کردیم تا بشه تمامش رو از توی خونه انجام داد؛ و نتیجهش شد اون لیست بالا که اسمش رو گذاشتیم قرنطینگاری.
شما هم اگر بخواین، میتونید این تمرین رو با ما انجام بدین. قرار نیست که یک چالش و مسابقه و از اینجور چیزها باشه. هرکسی که خواست میتونه توی وبلاگش این رو انجام بده، یا اگر وبلاگی نداره و به هردلیلی نمیخواد براش یک پست بنویسه، میتونه توی نظراتِ اینجا عکسش رو بذاره تا همه ببینیم. هیچ اجباری هم نیست که حتما برای تمام سوژهها عکس بگیرید. میتونید برای هرکدوم که دوست داشتین این کار رو انجام بدین؛ ولی خب ترجیح بر اینه که جلوجلو نرین :-"
و میدونم که قبول نمیکنید، اما - بجز احتمالا مورد شمارهی هفت - هیچ لزومی نداره که دوربین عکّاسی داشته باشید برای این تمرین. با دوربین یک گوشیِ معمولی هم میشه عکسهای معرکهای گرفت. جادوگر مهمتر از چوبدستیه. یادتون نره :)
+ عکسهایی که هر روز میگیرم به همین پست اضافه میشن.
1. یک چیزِ زرد

3. چراغهای شهر

2. آسمان صبح

۴. کفشها

5. ابرها

6. ضدّنور

7. نوردهیِ طولانی

8. چای

9. عکّاسیِ ازبالابهپایین

10. نما از تراس

11. مات

12. کتابها

13. الگو

14. از یک زاویهی باز (Low angle)

15. از یک زاویهی بسته (High angle)

16. سیاهوسفید

17. عشق

18. بافت

19. یک گوشه

20. یک در

21. اسباببازی

22. خیلی رنگارنگ

23. یک چیزِ سبز

24. انتزاعی

25. بعد از تاریکی

26. چشمها

27. گلها

28. وسواس

29. بوکه

30. انتخاب عکّاس

پاسخ:
هی، اینقدر بیانصاف نباش. گفتم «احتمالا» :)) حدس میزدم نرمافزارهایی وجود داشته باشن براش ولی مطمئن نبودم. راستی، دوربین موبایلها دیافراگم فیزیکی نداره، میدونستی؟
لنز؟ کدوم لنز؟ آهان! اون 55 - 18 فسقلی رو میگی که تله نمیشه؟ :)))
ولی بدون شوخی، لنز تو خیلی خوبه. واقعا میگم، برای عکاسی خیابونی و مستند خیلی مناسبه. چون اندازهش هم کوچیکه و توجهی جلب نمیکنه و آدمها هم راحتتر اعتماد میکنن بهت. من وقتی با لنزم توی خیابون عکس میگیرم یکجوریه که انگار دارم بمبگذاری میکنم مثلا. تازه یه بیستسانتیمتر هم جلوتر میاد موقع زوم و خیلی ترسناک میشه :/
پاسخ:
ولی به این سادگیها نمیتونی بگی. همه فکر میکردن نویل هم جادوگر خوبی نیست :)
*** خطر اسپویل هریپاتر ***
+ نه نه، من این رو قبول ندارم اصلا. اولا که چوبدستی تاثیر خودش رو داره مسلما، ولی الیواندر یکجا به صراحت اعلام کرد که اگر یک نفر اصولا جادوگر باشه میتونه نیروش رو از طریق هر وسیلهای عبور بده. این رو توی خونهی بیل و فلور میگه.
و مثلا فکر کردی الان اگر تو ابرچوبدستی رو داشتی میتونستی دامبلدور رو توی دوئل ببری؟ D:
پاسخ:
چون خیلیها قبلا نکردن D:
پس این خیلی عالیه :) من از الان واقعا کنجکاوم بابت اون نوردهی طولانی که چطوری قراره بشه :)
هرکدوم رو اگر متوجه نشدین بگین توضیح بدم :) و اینکه عیبی نداره، راحت باشید کلا. یک تمرینه فقط. دیر و زودش مهم نیست :)
پ.ن: ما هم به اون صورت نداریم؛ ولی پشتبوم و پنجره هم قبوله :))
پاسخ:
خوش اومدin :)) منتظر هستیم پس.
شما نگارندهی خوبی نیستین؟ :/ من هم استیون واینبرگم پس :))
@احمدرضا
بیا، دیدی چطوری فرافکنی کردی؟ :/
پاسخ:
نه آقا اصالت با جادوگره در هر حال :))
** خطر اسپویل هریپاتر **
گریندلوالد ابرچوبدستی رو داشت. یادتونه؟ ولی دامبلدور باهاش دوئل کرد و کشتش، و ابرچوبدستی بعدش برای اون شد :)
پاسخ:
منتظرتون هستیم پس :)
آره، از این نظر خیلی خوبه :) ولی در دراز مدت میتونه کمی عذابآور باشه. توی سفر مخصوصا. دیگه همهچیز رو کادر و سوژه میبینیم و نمیتونیم درست از محیط و مناظر لذت ببریم؛ چون همهش منتظریم تا یه شاهکار هنری خلق کنیم.
خب، پس رجوع شود به جوابی که به احمدرضا و «بخاری» دادم :))
پاسخ:
این یعنی باید منتظر عکسهای آبیِ یواش شما باشیم؟ :)
پاسخ:
بوکه نواحیای هست که خارج از فوکوسه، ولی به هر چیز تاری نمیگن بوکه. یک سری معیارهای زیباییشناختی داره. معمولا برای اجسام نورانی و درخشان بیشتر استفاده میشه. من بلد نیستم درست توضیح بدم راستش. فکر کنم دیدن عکس بیشتر کمک کنه :)
پاسخ:
بسیارخب، پس یه نیمچه انتظاری باقی میذاریم پس :))
پاسخ:
باید خیلی جالب باشه :)
بوکه خودش کلی گستردگی داره. ترفندها و ابزارهای مختلفی براش هست :)
پاسخ:
رضایت شما سرمایهی ماست آقاگلِ عزیز :)
شما عکس گرفتن رو دوست ندارید؟ :)
پاسخ:
آره، آره. جای تد خالیه واقعا :))
**خطر اسپویل هریپاتر**
مرلین من رو بکشه :/ چه اشتباه نابخشودنیای کردم :)) آره دامبلدور فقط خلع سلاحش کرد. ولی چوبدستی «متعلق» به گریندلوالد بود خب. اگر نبود که دامبلدور نمیتونست با خلع سلاح گریندلوالد صاحبش بشه :-"
دنیل رو ول کن آقا، شما اما واتسون رو نگاه کن که بعدش چه فیلمهای خوبی بازی کرد :))
** پایان خطر اسپویل هریپاتر**
البته اون فرایند تبدیل کردن به پری دریایی بیشتر در تخصص اسنپچته D: ولی واقعا دوربین گوشیهای الان خیلی خوبن. مخصوصا توی شب عملکردشون خیلی خوب شده.
پاسخ:
سلام به شما :)
خیلی لطف دارید :) هرچند خلاقیت من نیست البته؛ از اینجور لیستها و حرکتها زیاد هست اینور و اونور :)
و چیز حرفهای هم نداریم. یک تمرین دورهمیه فقط :) وگرنه من خودم هم از عکاسیِ حرفهای فقط دوربینش رو دارم D:
پاسخ:
نه هیچی اشتباه شد :/ با یک چیز دیگه قاطی کردم D:
اتفاقا موضوع همینه؛ مهم و خفن بهنظراومدن اعتماد نمیاره. فکر میکنن مثلا داری آمارشون رو در میاری یا مال نهادهای امنیتی هستی :/ من خیلی از جاها دیدم که توصیه کردن برای عکاسی مستند بهتره از لنزهای فیکس (پرایم) و کوچیک استفاده کنیم. حتی بعضی جاها گفته بودن که بهتره لباسهای تیره بپوشید تا جلب توجه نکنید. کلا شبیه دزد بودن میمونه D: تا جای ممکن باید نامرئی بود :))
خوشحالم که دوستش داری :)
من هنوز خیلی از جاها حواسم نیست. این بار شانس آوردم D:
پاسخ:
سلام میما :)
خوش استی :)
+ آه، یک هیژده-پنجاهوپنجیِ دیگه پیدا کردم یعنی؟ :))
پاسخ:
راست میگین، شبیه توییتی شده :)) نه، درواقع یه جامدادیِ سفالیه :)
معلومه که اشکالی نداره، پست گذاشتم که انجامش بدیم دیگه :) ابتدایی و انتهایی هم نداریم D:
پاسخ:
تربچه :)) خدا رو شکر که خوبی.
+ نمیشد حالا دو دقیقه وارد بگردی؟ :/ D:
پاسخ:
خیلی ممنونم :)
البته گفتم که، ایدهی جدیدی نیست خیلی. زیاد شده از این کارها :)
اون کوچولوی زرد سلام میرسونه بهتون :))
پاسخ:
صدای هلهله و سوت و کف و اینها :))
پاسخ:
بله بله، من اشتباه مرگباری مرتکب شدم. مرلین من رو ببخشه :-"
فکر میکنم وسط دوئل نیوت میاد با سنگ میزنه توی سر گریندلوالد و بیهوشش میکنه؛ دامبلدور هم چوبدستی رو برمیداره و میره :))
من هنوز معتقدم که چوبدستی فقط یه ابزاره ولی؛ که اگر قوی و خوشساخت و هماهنگ باشه کار راحت میشه فقط. مثل شمشیر.
پاسخ:
سلام :)
این قبول نیست ولی! آخه تا پارساکوچولو به اون بامزگی توی کادره دیگه کی به زردیها نگاه میکنه؟ :))
پاسخ:
حتی بدتر، ممکنه آبروی جادوگرش بره D:
من فکر میکنم کمی بد ترجمه کردم. شاید هم اشتباه باشه حتی. اون موقع خیلی مطمئن بودم که درسته :/ نمیدونم چرا. اصلش High angle و Low angle بوده. درحالت عادی موقع عکاسی دوربین ما همسطح چشممونه. اگر مثلا بشینیم و از زاویهی پایینتر به سوژه نگاه کنیم میشه Low angle و اگر از بالاتر نگاه کنیم میشه High angle. یک نگاهی هم به این لینک بندازید بد نیست :)
پاسخ:
خوبی از خودتونه :)
منتظریم پس :)
پاسخ:
کاش همیشه شاد باشن :))
فقط منتظر میمونید؟ وسوسه نشدین؟ D:
خیلی دوست داشتم این توصیفی که نوشتین از عکس اول رو :)) شاید هم خجالت کشیده و قایم شده :)
پاسخ:
نه دیگه، از آرشیو قبول نیست D:
قراره یک تمرینی باشه و سرگرم بشیم :)
پاسخ:
رجوع کنید به حریربانو D:
چه دوستیِ قشنگی :) ولی چرا تراژدیش کردین؟ شاید فرنگیز سالم باشه و یک گوشه با ماگهای دیگه دوست شده و منتظره که دوباره توش چایِ داغ بریزید و لبهاتون قلقلکش بدن :)
گوشی من هم تنظیمات زیادی نداره. ولی فکر میکنم نرمافزارهایی هستن که دسترسیهای بیشتری بهتون بدن برای تنظیمات دوربین :) تازه اینها مهم نیستن. مهم اینه که «دلتون» میخواد :)
پاسخ:
پس اگر دوستتونه باید امیدوار باشید که حالش خوب باشه. کی برای دوستش تنهایی و شکستگی رو تصور میکنه آخه؟ :)
+ ازش خیلی ممنونیم که به زور خوشحالی به خوردتون داده گاهی D:
پاسخ:
از اول میگفتین خب :)
جناب سوروس توی دل ما جا دارن اصلا.
پاسخ:
برو سر درس و مشقت بچّه، این حرفها چیه میزنی؟ :))
+ من نمیدونم واقعا :/ شما یک گوشیِ دوربینِفوقعریضدار به من بده تا بهت بگم :-"
پاسخ:
عکّاسی هم دوست داره شما رو :) ولی فکر کنم همون قضیهی دوری و دوستی و اینهاست D:
پاسخ:
من فقط منتظرم که تو یک پست دربارهی سیبزمینیِ سرخکرده بنویسی سارا :))
پاسخ:
ایدهی خوبیه. امیدوارم به شنل نامرئیکننده نیاز پیدا نکنید ولی D:
خواهش میشه :)
آره، این احتمالا معادل بهتریه :) اگر تصویر لیست جاهای دیگه استفاده نشده بود پاکش میکردم و ویرایشش میکردم :)
و راستش نه، مثلا قرار بود معادل High angle باشه. احتمالا اون موقعی که داشتم ترجمهش میکردم خون به مغزم نرسیده :/
من خودم دو روزه که صبح خواب میمونم. امروز ظهر گرفتم عکس رو :/ چند ساعت اختلاف عیبی نداره حالا :-" {به این میگن استفاده از حق میزبانی :/ }
+ راستش من فقط چندنفر رو میشناسم، نمیدونم دقیقا کیها انجامش دادن :)) و اینکه من کلی تاکید کردم روی چالش نبودنش D: یک تمرین دستهجمعیه فقط. آزاد و باز :)
پاسخ:
{اموجی دستمال کاغذی؟} :))
راستی، اون چیز زردِ ته عکس حرم نیست حریربانو :) درواقع حرم دقیقا پشت به دوربینه از نظر موقعیتی D:
پاسخ:
شما نظری نداشتین که چوبدستی مهمتره یا جادوگر؟ :))
پاسخ:
بله که دیدم :))
شما Klaus رو دیدین؟ :)
پاسخ:
بالاخره یکی مچم رو گرفت. من از دیشب منتظر بودم :-"
راستش اون ماشینه نبود اولش. من میخواستم از همون چراغهایی که توی عکس هست عکس بگیرم، که دیدم ماشینه اومد و تصمیم گرفتم که بذارم توی عکسم باشه، چون قشنگ شده بود. اما حق با شماست که تمرکزِ عکس دیگه از روی چراغهای شهر معطوف شده به لامپ ماشین و این درست نیست کاملا :)
حالا شاید بخواین بپرسین که اگر اون ماشینه نمیبود من میخواستم از چی عکس بگیرم پس؟ خیلی منظرهی بیخودی بود که! جواب اینه که من قبلش چندتا عکسِ خیلی بد گرفته بودم (چون موقعیت خونه و محلهی ما واقعا مناسب نیست برای عکاسی از چراغهای شهر) و اینقدر مستاصل شده بودم که به همون منظرهی بیخود هم راضی شده بودم؛ که خدا اون ماشین رو رسوند D: من رو یاد اتوبوس شوالیه انداخت :)
میشه براش یک توجیه الکی هم آورد البته، که مثلا ماشینها عضوی از مجموعهی شهر حساب میشن، و در نتیجه چراغهاشون هم D:
پاسخ:
نخیر هم، جوابی که به آقا احسان دادم رو بخون :))
خیلی لطفداری ولی تمام چیزهایی که گفتی شانسی بودن :) و بخش زیادی از معجزهی نوردهیِ این عکس هم به لطف لایترومِ عزیز بود D: اما امتیازت رو با کمال میل میگیرم و میذارم روی تاقچهم :)
پرچمن، ولی دم در خونه نیستن. اونجا یک مسجده :)
پاسخ:
قشنگ میبینی :)
+ دیگه بالاخره خیابونهای منهتن اینشکلیه.
[ انگارنهانگار یه پراید توی کادره :-" ]
آره، یه یوفو هست گاهی میاد مزاحمت ایجاد میکنه و میره. چندبار هم گزارش دادیم، ولی رسیدگی نکردن D:
پاسخ:
ببخشید اگر دلتنگتون کردم :)
انشاءالله خیلی زود دوباره اون گنبد طلایی رو میبینید :)
پاسخ:
آقا من خیلی ضعیفالنفسم، دو روز متوالی خواب موندم :/ گفتم دیگه با چندساعت تاخیر عکسه رو بگیرم عیبی نداره. بهش میگن حق میزبانی :))
پاسخ:
خیلی ممنونم :))
بله بله، تازه خورشید هم دور زمین میگرده D:
+ خیالم راحت شد :))
پاسخ:
ممنونم :))
کلا صبحهایی که واسه امتحان شب قبلش نخوابیدیم خیلی شگفتانگیزه همیشه، نمیدونم چطوری کار میکنه :)) آسمون عالیه و نسیم خوبی هم میاد. شاید توهمِ ناشی از کمبود خوابه D:
پاسخ:
خیلی ممنونم حوابانو :)
یک مدتی نبودین دلمون تنگ شده بود :)
پاسخ:
چوبکاری نفرمایین، ایدههای خوب زیاد بودن و هستن توی بیان همیشه :)
پاسخ:
ممنونم :)
به نظر من که ایدهی شما خیلی قشنگتره :) مخصوصا اون سبیلها عالین D:
پاسخ:
اشکالی نداره، از داغانیه :))
گفتم که، کلهی یک جامدادیِ سفالیِ زردرنگه :) داشتم ازش عکس میگرفتم، ولی خیلی خجالتی بود. رفت یکگوشه قایم شد.
مطمئنم که اگر بگردین میتونید پیدا کنید :) اگر هم نبود، همیشه گزینهی موز وجود داره D:
+ من میخواستم آخر این پست به شکلِ ویژه دعوتتون کنم به این تمرین، ولی خب نخواستم توی فشار و رودربایستی و اینها بذارمتون. ولی امیدوارم بتونم عکسهاتون رو ببینم :)
پاسخ:
عید شما هم مبارک باشه لالهخانوم :)
عکسِ امشب ابرهای قشنگی داره. من رو یاد شما میاندازه :)
پاسخ:
سلام :)
معلومه که اشکالی نداره :) دیر و زود نداریم که. دورِ هم داریم تمرین میکنیم فقط :)
خدا رو شکر که تونسته لبخند بیاره به لبتون :)
شما نفر دومی هستین که با من موافقین :)) کمکم داشتم تسلیمِ احمدرضا میشدم D:
پس چرا من همهش احساس میکنم که اون چیزِ زرد خجالتیه و رفته و قایم شده؟ :)
و لطف دارید، ممنونم :)
باهم پست کردن که اشکلالی نداره خب. تازه هیجانانگیزتره برای ما :))
اما به نظر من اگر دوربین دارید با همون از چراغهای شهر عکس بگیرید :) میدونم که کمی سخته، ولی قراره یک جور تمرین هم باشه آخه، نمیخوایم که فقط عکس بگیریم :)
پاسخ:
آسمون تو قشنگتر بود که :) مخصوصا که اونطوری لایهلایه شده بود D:
من تخیلت رو تحسین میکنم :)) من رو یاد شایعاتی که دربارهی پروژهی هارپ میگفتن هم انداخت D:
آره :)) مثل اون تابلوی معروف «جیغ» هست. میشناسیش؟ :))
+ راستی، اونی که گوشیها نداشتن دریچهی شاتر بود :/ نوردهی رو بصورت دیجیتال تنظیم میکنن. مثلا نوری که توی 1/500 ثانیه به سنسور تابیده رو فقط اثر میده. این چیزی بود که قبلا خونده بودم البته :-"
این دوربینهای حرکت آهستهای که مثلا از بالزدنِ حشرات عکس میگیرن هم اینطوری هستن. چون سرعتِ دریچهی شاترشون از محدودیتهای فنیِ ما بیشتره. مثلا خیلی سخته خب که چیزی درست کنیم که توی چند میلیونیم ثانیه باز و بسته بشه.
پاسخ:
خب خیلی واضح نبود راستش، ولی فکر کنم متوجه شدم :))
نظر قشنگیه :)
پاسخ:
خب قرمز شدنش احتمالا بخاطر تنظیمات White Balance هست :) باید توی هر محیطی که میخواید عکس بگیرید تنظیمش کنید، یا اینکه بذاریدش روی حالت اتوماتیک که خودش تنظیمش کنه همیشه :) حتی اگر بازهم رنگش درست نباشه میشه توی نرمافزار درستش کرد.
پاسخ:
ممنونم :)
آسمونِ شما هم خیلی قشنگ و آبیه :)
اونها شکوفهی چی هستن؟ :)
پاسخ:
بهبه :) پس باید تابستون از خودشون هم عکس بگیرید D:
پاسخ:
آره :) آدم جلوجلو به ایدهها و خلاقیتهایی که میتونه انجام بده نگاه میکنه و ذوق میکنه :))
بیصبرانه منتظر عکسهای داغانتون هستیم پس D:
+ آواتار جدیدتون هم مبارک باشه :)
پاسخ:
پس کاش حالا دیگه بمونید کنارمون :)
خیلی خوشحالم :) امیدوارم از عکسهاشون هم حال خوب بگیرید :)
پاسخ:
سلام :) سلامت باشین :)
دلتون شاد باشه همیشه :)
پاسخ:
من خودم هم خیلی کیف میکنم از دیدن عکسها :)
پاسخ:
آمم، خب . . . فکر میکنم، احتمالا، اینطور که مشخصه، درست حس میکنید :-" :))
چون روزی که باید از ابرها عکس میگرفتم آسمون از یخچال خونهمون هم سفیدتر بود :/ حتی موقع غروب هم چیزی نصیبم نشد :/
پاسخ:
دیگه با بچهها گفتیم ما که تا آفریقا اومدیم، بذار از این مخلوقاتِ خدا هم یک عکسی بگیریم :-" :))
آمم، چیزِ دیگهای نمیخواستی؟ لیست رو بفرستم؟ :/ D:
پاسخ:
خیلی ممنونم :)
تمام نظرتون همونطور که خواسته بودین با صدای فیل خونده شد D:
پاسخ:
مثل این برنامههای تلوزیونی که چندتا برنامه رو توی یک شب ضبط میکنن :)
اما خیلی دور نشینها :/ اسمش قرنطینگاریه ناسلامتی :)) یکطوری نشه وزارت بهداشت ما رو بذاره توی لیست سیاهش D:
من میتونم فیلم رو بهتون قرض بدم. یک گوزن و زرافه هم دارم، و یک تیرانازاروس و یکدونه از این دایناسورها که پشتشون تیغتیغیه. میتونید یک پارک ژوراسیک از توش در بیارید خلاصه :)))
پاسخ:
خیلی لطف دارید :))
ولی حسودی نداره واقعا D: اینها اگر در ابعاد بزرگ چاپ بشن ایرادات خودشون و ادیتشون مشخص میشه. خیلی غیرحرفهای هستن درواقع :))
پاسخ:
معلومه که چارلی میشناسه :)
شما مگه همونی نیستین که پونزده روز بعد از چارلی به دنیا اومده؟ :)
پاسخ:
خوشحالم که اینقدر واقعی نموده :))
تازه دور و برِ خونهمون زرافه و دایناسور هم داریم. با یک کشتیِ بادبانی D:
پاسخ:
سلام :)
من خیلی ممنونم :) شما هم همیشه پر از شوق و انگیزه بمونید :)
پاسخ:
آقا به فاینمن قسم قصد فریبِ اذهان عمومی رو نداشتم D:
پاسخ:
بله بله :) فیلِ دریایی هم داریم البته ولی خب خرطوم نداره D:
پاسخ:
پس قبوله :))
چشم. خیلی ممنونم D:
پاسخ:
البته حرفهای نیست واقعا، خیلی ممنونم ولی :))
باید خیلی نرمتر و یکنواختتر میشد.
حرفهای اینه مثلا :)
پاسخ:
بله اگر خدا قبول کنه D:
خیلی خوشحالم که بدونِ دقت متوجه نشدین :))
پاسخ:
در کمدم گیر داره، بسته نمیشه D: ولی میتونستم دقیقا جلوی درز کمد بایستم تا متقارن بشه :-"
اما خب خودت که میدونی این سبک از عکاسی چهقدر به شانس بستگی داره :/ باید کورکورانه پیشبری تا آخرش و ببینی که چطور شده :))
و خیالت راحت باشه، واقعا شانسی خوب دراومده :)
ای بابا، امیدبخش شده؟ :/ من کلی خوشحال بودم که ترسناکه و اینها و انگار مثلا دارم جادوجمبل میکنم :/ :))
پاسخ:
خیلی ممنونم :) لطف دارین :)
پاسخ:
خیلی ممنونم :))
نوردهی طولانی خیلی هیجانانگیزه کلا. آدم یکهو میبینه که قابلیتها و ترفندهایی وجود داره که قبلا حتی بهش فکر هم نکرده. انگار یک دنیای جدیده :)
پاسخ:
عیبی نداره، تا اخر این سی روز بالاخره یک ابر سروکلهش پیدا میشه :)
پاسخ:
بابا حسودی ندارن که :)) به عکسهای بهتری حسودی کنید، وگرنه حسودیهاتون حیف میشن D:
پاسخ:
تاریخ این مشارکتِ استثناییِ شما رو فراموش نخواهد کرد حریربانو :))
پاسخ:
من که مشخصا چنین چیزی ندارم D: اما بهفرض هم که داشتم، ویژگیِ هر علمی اینه که میشه به دستش آورد :) همه میتونن یعنی.
:)
پاسخ:
حرفهای که نشده، ولی خیلی ممنونم از لطفتون :)
نیازی به جنگل هم نیست حالا. همهجا میشه تمرین کردش :) چیزی نیست که با تمرین نشه انجامش داد :)
راستی یک سری به این سایت بزنید :) چیزهای خوبی داره برای عکاسی:
http://www.lenzak.com/
پاسخ:
آهان، خب اون واقعا حرفهایه D: دل من هم خواست :))
پاسخ:
من که گفتم هرکدوم ابهامی داشت بگید تا بهتون بگم :)
سرچ کنید top-down photography.
خیلی ممنونم :)
پاسخ:
ممنونم :))
نه، ریسهی چراغ رنگیه. طی یک عملیات انتحاری ریسه رو دور خودم پیچیدم و کمی چرخیدم :-"
پاسخ:
خیلی خوشحالکنندهست وقتی که جادوگر قبیله این رو میگه :) ممنونم واقعا! :)
پاسخ:
سلام بهارخانوم. رسیدیم به فصلِ شما :)
خیلی خوشحالم که اینطور فکر میکنید، و لطف دارید :)
+ اوضاع کنکور خوب پیش میره؟ :)
پاسخ:
ببخشید اگر اولش گول خوردین :))
اون فیل تقریبا به اندازهی دو بندِ انگشت طولشه D:
پاسخ:
من خیلی ممنونِ معرفتت هستم و همینطور قدردانِ ایثاری که میکنی تا به پایین کامنتها برسی :)) ولی میدونی، فقط کافیه که اون بیلبیلک سمت راستِ مرورگر رو با موس بگیری و سریع بکشی پایین، تا برسی به بخش ارسال نظر D: به کسی نگو این ترفند رو، خودم پیداش کردم :-"
پاسخ:
کار قانون یکسوم نیست، معجزهی چاییه D:
خب من نمیخواستم تا الان بگم، ولی حقیقت اینه که ما توی یک عمارت اربابیِ قرن 12 زندگی میکنیم :/ بروبابا D: رسما از هر پنج خانوادهی ایرانی سهتاشون از این پشتیهای قرمز دارن :)) و آهان، اگر میخوای بپرسی که این آمار رو از کجا آوردم، جواب اینه: «از توی جیبم» :-"
ممنونم :) من هم خودم عاشق کنتراست و نوردهیش شدم :)
هی، این بار اولیه که من از اون فیلتر استفاده کردم :/ و میدونستی که تلفظش وینیِت هست؟ خیلی نامردیه :/
بیا اعتراف کن که اونیکی دیسلایک هم مالِ توئه و یک راهی پیدا کردی که بتونی دو بار دیسلایک کنی D:
آره :) فکر کن توی هرکدوم از اون کاستها میتونه رازهای خیلی بزرگی باشه. چیزهایی که قرار بوده تا ابد فراموش بشه :-"
پاسخ:
خفنی از خودتونه :)) ممنونم!
بله خب این نشون میده که شما همیشه خیلی فکرشده کار میکنید :/ D:
پاسخ:
خیلی ممنونم :)
چه آواتارِ قشنگی :)
پاسخ:
ایبابا اینقدر مشخص بود؟
حقیقت اینه که بالاخره قرنطینه فشارهایی میاره به آدم. داشتم خودزنی میکردم که یکهو دستم خورد روی دکمهی ریموتِ دوربین و عکس گرفت D:
بله، بله، کاملا شانسکی مهندسی شده بود :))
ولی بدونِ شوخی، چیزی که به عکسهای نوردهی طولانی جذابیت بیشتر میده اینه که در کنار اون سوژهی متحرک، یک عنصر ثابت هم باشه. حالا یا بکگراند، یا یک شیء دیگه. اینطوری پویایی و تحرکش بیشتر احساس میشه :)
پاسخ:
قشنگ میبینید :) ممنونم.
پاسخ:
بهارِ اردیبهشت :) چه ترکیب اضافیِ قشنگی :) متاسفانه با چارلی نمیشه چنین چیزی درست کرد D:
+ فکر نکنم کسی باشه که ازش خوشش بیاد :) حالا که قراره بگذرونیدش خوب بگذرونید پس. چارلی هم براتون دعا میکنه :)
++ باغوحش که فضای به اون بازی نداره که بشه اینقدر از فیل فاصله گرفت D:
پاسخ:
بهش میگن شانس محمدعلی D:
اون تیکه پتانسیلش رو داشت کاملا، من فقط زوم کردم و عکس گرفتم :-" یعنی نیازمند هیچ مهارت خاصی نبود :/
خدا قسمتت کنه از این مناظر :))
پاسخ:
آممم، الان باید تشکر کنم؟ آخه چون تا الان دهتا فحش بهم دادی دارم میپرسم :)))
چنین خوب میبینی :) فحشهات رو نگه دار. هنوز بیستتا دیگه مونده D: :/
پاسخ:
بیشتر همون چندمتر D:
پاسخ:
سلام :)
ممنونم!
خوشاومدین :)
پاسخ:
ایبابا، چارلی رو اینطوری قرمز نکنید خب بانوی ساکورا :)
ممنونم خیلی، لطف دارین :)) اشکهاتون رو نگه دارید برای چیزهای قشنگتر :)
پاسخ:
بله، خونهمون کنار خط آهنه، و در نتیجه تراس هم :)
+ اون فیله که واقعی بود خب؛ فقط دو بندِ انگشت بود. همین D:
پاسخ:
یک بخشی ازش، واقعا اینه :))
ممنونم :)
پاسخ:
ممنونم :)
راستش خیر D:
اون تپهای که ریلِ آهن روشه خودش ارتفاع داره :) حدود یک متر و نیم یا بیشتر بالاتره. من هم تا آخر زوم کرده بودم برای همین خیلی مشخص نیست اختلاف سطحمون.
پاسخ:
آره :)
من رو یاد دانشکدهی کشاورزیمون هم میاندازه. اونجا همیشه سفید و پرنور و پر از گلدونه. از دانشکدهی خودم بیشتر دوستش داشتم :))
پاسخ:
حیاط واقعا بهتره، باور کنید :)
من روی یک ژنراتورِ کولرگازی ایستاده بودم که تونستم این نما رو توی کادرم نشون بدم D:
پاسخ:
عیبی نداره :)
میتونم اون قسمت رو ستاره بذارم تا آبروتون حفظ بشه D:
پاسخ:
ولی من نظرم عوض شد D:
اینطوری ممکنه بقیه فکر کنن بدوبیراه نوشتین :))
پاسخ:
خب، زندگی پر از تصمیمهای دشواره :)))
تازه این که چیزی نیست. من یک بار پیامِ خصوصیای که میخواستم توی یک وبلاگ بذارم رو اشتباهی توی یک وبلاگ دیگه فرستادم :-"
پاسخ:
باید یکبار امتحانش کنم، خیلی بامزه بهنظر میاد :)))
پاسخ:
حتما :-" ممنونم بابت هشدارهای امنیتی :))
پاسخ:
احمدرضا، تویی؟ گیلبرت شدنت مبارک :))
اگر یکذره بلندتر از من باشی (پنج گالیون شرط میبندم که هستی) آره D:
ولی من هنوز ماشین پرنده رو ترجیح میدم :))
پاسخ:
این خیلی خوبه. آدم گاهی باید بشینه و با خودش حرف بزنه :))
حالا راستش رو بگید، به خودتون جواب ندادین؟ D:
پاسخ:
همه برای دوستهاشون دعا میکنن :)
چه تخیلِ خوبی :) توصیفی که بعد از بیشتر دقت کردن گفتین تقریبا درست بود. فقط شیشهش مات نیست، همین :)
پاسخ:
انگار خیلی هم زده به سرت، چون هدرت خیلی قشنگه :))
ولی چرا گیلبرت؟ با چیزهایی که من دیدم باید نیوت میبودی D:
+ مبارکه :)
پاسخ:
نه، سزاوار نیست و خیلی معذرت میخوام ازتون :)
این چند روز سرم شروغ بوده کمی، حتی برای عکسهای خودم هم خیلی وقتی نداشتم :) میام و میبینم حتما :)
شما به گرفتن عکسهای قشنگ ادامه بدین :)
پاسخ:
یکجور بیاعتنایی به خود. باید برید پیش یک روانشناس D:
پاسخ:
عجب نیوتی هستی :)))
باشه، قبوله D:
پاسخ:
از وقتی گیلبرت شدی دوتایی میفرستی کامنتها رو D:
پاسخ:
خیلی ممنونم :))
نه، تفسیر نبود :) فکر میکنم «جواهرالکلام» بود، اگر درست یادم مونده باشه :-"
لطف دارین :)
پاسخ:
انشاءالله D:
خودم هم موقع گرفتن عکسش خیلی ذوق داشتم :))
پاسخ:
وقتی که ماه کامله، پودر سنگ قمر رو با تخمِ حشرهی توربال و ریشهی مهرگیاه مخلوط کن بخور، درست میشه.
فقط یادت نره که باید برهنه باشی، و وسطِ یک مثلث پنجپر نشسته باشی.
پاسخ:
:)
+ خب اینها تخیل حساب میشن دیگه :) تخیل که قرار نیست لزوما انتزاعی باشه یا از هیچکجا بیاد. از خاطرات و تجربههای هرروزِ ما نشأت میگیره. همینکه توی ذهنتون دیدینش میشه تخیل :)
++ خوشحالم که خوشتون اومده :)
بیشتر بچگیِ من با اون کتابها گذشته؛ اونقدری که گوشهی ورقهاشون زرد و کثیف شده :)) در عوض من تازه رو آوردم به کلاسیکها :)
پاسخ:
آخرالزمون شده، آدم رو توی کامنتدونیِ خودش تگ میکنن :/ D:
همون صبر و غوره و حلوا و اینها :))
* یک لحظه اومدم بنویسم «دلبری از خودتونه.» دیدم خیلی بدجور و اینها بهنظر میاد :| ولی خیلی ممنونم خلاصه :))
آمم، راستش بین اون ریل و اون جدولِ سبز یک خیابونه، که از این زاویهای که من گرفتم مشخص نیست (و کلا لنز تله هم دور و نزدیک رو بههم فشرده میکنه) و خب احتمالا منظورش این بوده که توی خیابون، جلوی اون علامته پارک نفرمایین :))
@گیلبرت
با شرمندگی که چیزی حل نمیشه، باید اعادهی حیثیت کنید D:
پاسخ:
کسی هم نخواست اعتراضی بکنه بانوی ساکورا :))
پاسخ:
خیلی ممنونم :))
فکر نکنم :) پستهای خیلی شلوغتر هم دیدم من :))
پاسخ:
اینطوری قبول نیست، باید آزمایش کربن 14 بدی :-"
پاسخ:
سلام :)
توی جواب این کامنت توضیح دادم و عذرخواهی کردم بابت ترجمهی بدم :)
http://dailyme.blog.ir/post/84#comment-V-pxvKd_z_o
و پیشنهاد میکنم این دوتا لینک رو ببینید :)
زاویهی بالا:
زاویهی پایین:
https://bit.ly/3erKbOb
پاسخ:
چهقدر آدابدان :)) سلام عرض میشه :)
ایبابا عیبی نداره، یک بشکاف بیار دوباره بازش میکنیم D:
مگه قرار بود من رو نبری؟ :/ ببین بذار همینجا اتمام حجت کنم، اگر بفهمم بدون من رفتی پاریس، برج ایفل رو روی سر خودم خراب میکنم D:
خیلی خوشحالم که اینطوری فکر میکنی :) واقعا دلگرم شدم :)
میدونی، این عکس من رو یاد کتابخونهی توی اتاق مورف انداخت. توی اینتراستلر :) همونی که کوپر توی سیاهچاله بهش دسترسی داشت.
+ ولی من واقعا امیدوارم که هیچوقت به بعد پنجم دست پیدا نکنیم :/ ترجیح میدم روی زمین بمیرم تا اون ایستگاهِ فضاییِ پنجبعدیِ مسخره که توی مدار زحل بود.
پاسخ:
سلام علی :)
وقتی میگی که خودت کشف کردی آدم توی دوراهی گیر میکنه. نه میتونه بگه که «نه! قشنگ نیستن.» و کشفت رو زیر سوال ببره، نه میتونه بدون اینکه یک خودشیفته بهنظر بیاد بگه «که آره! درست کشف کردی» :)) بنابراین فقط ازت تشکر میکنم :))
بهنظر من از بین تمام دلیلهایی که آوردی فقط اون قسمت «نه وقتش رو دارم» قابلقبول بود :) ولی خب هرطوری که راحتی. اما مطمئنم که استعدادش رو داری :)
خیلی خوشحاله چارلی و افتخار میکنه که یکی از عکسهاش بکگراندته :))
راستش چون عکس محوی هست در عمل خیلی فرقی نمیکنه، وگرنه نسخهی باکیفیتترش رو برات میفرستادم :)
معلومه که نقض کپیرایت نیست :) اگر میخواستم استفاده نشه و اینها روش واتر مارک میزدم :)
پاسخ:
نه، خیلی هم ممنونم بابتش :| :))
* راستش بیشتر جادوی پرسپکتیوه D: میتونیم به داغانی هم ربطش بدیم اگر بخوایم :))
** خب این تقصیر ترجمهی بد منه :)) لطفا جوابم به کامنت فاطمهخانوم رو بخونید:
http://dailyme.blog.ir/post/84#comment-V-pxvKd_z_o
و این دوتا لینک رو هم ببینید :)
زاویهی بالا (بسته)
https://noornegar.com/blog-high-angle-photography/
زاویهی پایین (باز)
https://bit.ly/3erKbOb
*** انشاءالله خودتون از flying dutchman عکس بگیرین یه روز D:
پاسخ:
خیلی ممنونم :))
+ یکهو بیا بگو هیدروژن دیگه D:
پاسخ:
فکر کردم یک ایزوتوپ جدید از اورانیوم پیدا کردی :))
آره، حتما بهش فکر کن D: یادت نره که مراحل رو دقیق دنبال کنی. وگرنه عواقبش به عهدهی خودته. ممکنه دندون نیشِت تا ابد رشد کنه :-"
پاسخ:
+ نه :) هرچیزی که توی دنیای خیال بهش شکل بدیم میشه تخیل :)
++ من هم کتابهای قدیمی رو دوست دارم :) ولی خب ترجیح میدم به اون مرحلهی واپاشی نرسن کتابهام D:
+++ چه کتابهای خوبی :) امیلیِ مونتگومری؟
++++ هری که مثل نداره البته D: ولی اگر یک ذرهش رو تعریف کنید شاید بتونیم اسمش رو پیدا کنیم :-" :)
+++++ شما هم کلی نوستالژی دارین حتما اگر کمی بگردین :) فکر کنم همه دارن.
++++++ خیلی ممنونم :))
D: برای همینه که اعداد رو اختراع کردیم :))
پاسخ:
بسیارخب :))
توی این چمدونهای چوبیِ گنده جا میشین؟ :)
پاسخ:
لطف دارین، ممنونم خیلی :)
من همیشه دلم میخواست مجموعهش رو بخونم :) یک سریال قدیمی فقط ازش دیدم توی تلوزیون :)
خب، راستش فکر نکنم کتابی دقیقا با این چیزها خونده باشم :)) کلیّاتِ قضیه شبیه نارنیاست ولی D: هرچند اونجا کمد لباس بود نه زیرزمین :-"
اعداد همیشه جواب میدن :))
پاسخ:
اینها هم جلوی چشم من نبودم خب D: من راه افتاده بودم وجببهوجب میگشتم تا ببینم چی چشمم رو میگیره برای عکس گرفتن :)
قصد جسارت ندارم، ولی هیچ طرفدار واقعیِ هریپاتری بقیه رو به دیدن فیلمهاش دعوت نمیکنه D: نه تا زمانی که کتابهاش رو میشه خوند :) همیشه کتاب بینهایت بار بهتره، بجز توی موارد انگشتشماری :))
پاسخ:
مواظب خودتون باشین :))
پاسخ:
سلام :) خیلی ممنونم :)
راستش خیلی با خوب فاصله دارن، ولی شما لطف دارین :)
پاسخ:
خیلی ممنونم که تماشاگر بودین خانومِ سولویگ :))
+ اسم وبلاگتون کلی پتانسیلِ بازی با کلمات داره واقعا :-"
پاسخ:
خیلی ممنونم :)
آره، کاش میشد بعضی از عکسها رو متحرک کرد :)
پاسخ:
لطف دارین، ممنونم :))
دیگه بابت اینها باید به مادر طبیعت آفرین بگید D: من از توی منظرهیاب دوربینم رنگها رو نمیدیدم درست :))
پاسخ:
:))
ویژگی زاویهی پایین همینه، چیزها رو بزرگ و باابهت نشون میده. شکوه و اقتدار میاره :)
پاسخ:
کدوم ابرها خواهرِ من؟ یک چندتا ابر اون گوشهی سمت چپ هست دیگه. اصلا اون هم مال شما :)) تازه تعاریفِ شارپ رو هم تغییر دادی D: چطوری چیزی که توی فوکوس نیست میتونه شارپ باشه؟ :-"
راستش من خودم هم باورم نمیشه آسمونش واقعیه :| با اون گزینهی Dehaze لایتروم آشنایی؟ یکذره بردمش سمت راست، دیدم ئه! چه آسمون معرکهای بوده و نمیدونستم D:
فضای منفیِ جلوش کمه و راست میگی :) ولی میدونی، احساس کردم اینطوری پویایی بیشتری داره. انگار واقعا داره حرکت میکنه و از کادر بیرون میره. شبیه یک صحنه از فیلمه که متوقفش کردی مثلا :))
با برادرم درستش کردم :) ابتدایی که بودم یک کشتیِ چوبی هم باهم ساختیم با چوب بستنی. یک سالِ تموم من داشتم چوب بستنی جمع میکردم D:
پاسخ:
خداروشکر، خیلی ممنونم :)
پاسخ:
خیلی ممنونم :))
خونهی ما معمولیه. من دنبال کادرهایی میگردم که قشنگتر دیده بشن :)
بله دیگه :) وقتی نمای تراس راهآهنه یعنی خونهمون هم کنار راهآهنه D:
پاسخ:
سلام :)
خدا رو خیلی شکر :)
اتفاقا من عکسهای شما رو نگاه میکردم از اول و خیلی دوستشون داشتم :) فرصت نوشتن نداشتم ولی، به زودی میام و مینویسم براتون :)
پاسخ:
ممنونم :)
من خوم هم اینها رو بیشتر دوست دارم :)
پاسخ:
سلام بانوچهی عزیز :)
خیلی ممنونم! خوشحالم که دوستشون داشتین :)
پاسخ:
خیلی ممنون بابت کمک به پیدا کردن این دنیای گمشده :)
من یک جلدش رو دارم اتفاقا. ولی خب سیچهل جلده مجموعهش و اونی که من داشتم برای آخرهاش بود انگار. از مرحلهی آشنایی با دنیای جدید گذشته بودن D:
عشقِ من نیست که :) عشقِ همهست. فقط جوریه که من میبینمش :)
پاسخ:
چشمتون روشن :))
۱. اوه، اون گروههای سنی برای اینه که بچهها چیزهای نامناسب نخونن، نه برعکسش :) همه میتونن کتابهای کودکونوجوان بخون. باید بخونن اصلا D:
۲. مطمئنم که همینطوره :) گفتم که، همیشه کتاب بهتره :)
۳. خیلی ممنونم :)
۴. نه، من این رو نگفتم :) گفتم که کتابهاش تقدم دارن فقط. اگر قرار نیست بخونیدشون خب لااقل فیلمها رو از دست ندین :)
پاسخ:
دور نزدم احمدرضا :))
قرار نبود از چیزی که عاشقشیم عکس بگیریم. قرار بود جوری که عشق رو میبینیم و احساس میکنیم رو نشون بدیم. یکطور اکسپرسیونیسم مثلا :))
و این دقیقترین تصور من از عشق بود. ویفر توتفرنگی و نور خورشیدِ ظهر و سایهروشنهای شدید و رنگهای گرم و پارچهی نخیِ روشن :) حتی اون احساس ملایم خوابآلودگی که ظهرها به آدم دست میده.
ویفر توتفرنگی هم برای من یک پیشینه داره و توی ذهنم تبدیل به نماد عشق شده. برای همین انتخابش کردم :)
پاسخ:
خلوص از خودتونه D: :)
پاسخ:
شاید بهشت بوی عشق میده.
احساس میکنم اصالتِ عشق بیشتره :)
پاسخ:
به زمستون و تابستون خیلی میخوره :)
لطف دارین، خیلی ممنونم :)
پاسخ:
پس بهتون حسودیم میشه :)
من اغلب حاضرم هرکاری بکنم تا بتونم هری پاتر رو از اول بخونم. لذتِ اولین بار خوندنش :)
پاسخ:
باز خوش اومدین :)
خیلی ممنونم :)
با یک دوربین نیکون D7100 گرفته شده اینها :) ولی لانگاکسپوژر رو گوشیها هم میتونن بگیرن. حالا یا خودشون تنظیماتش رو دارن، یا اگر ندارن هم میشه با نرمافزارها این کار رو کرد :) مثلا عکس خیلی قشنگ نیلی رو ببینید:
اسم نرمافزارش رو هم زیرش گفته :)
پاسخ:
پس باهم مساوی شدیم :)) قبلا یکبار هم شما تمام تصورات من رو دگرگون کردین D:
پاسخ:
ببخشید. نمیخواستم دلی رو بسوزونم :)
من هم جام آتش و شاهزادهی دورگه رو ندارم و pdf خوندمشون :) ترجمهی سایت جادوگران رو. ترجمهی خیلی خوبی هم بود و هست.
و میدونم که خیلی گرون شدن کتابهاش، ولی امیدوارم یک روز دوباره بتونید نسخههای چاپیش رو جمع کنید :)
پاسخ:
نورا :))
تو واقعا همیشه میتونی از عکسهای مسخرهی من چنین تفسیرهای قشنگی در بیاری :) ممنونم ازت :)
راستش رو بخوای من خودم به ندرت عاشقِ عکسهای خودم میشم، اما این عکس عشق رو واقعا دوست دارم :) چون دقیقا همون چیزی شده که احساس میکردم.
پاسخ:
قیافهت کنار کشیده. من هنوز با قدرت ادامه میدم :))
پاسخ:
خیلیخیلی ممنونم که تلاش کردین فقط جنبههای مثبت رو بگین. میدونم که خیلی سخت بوده براتون. کنترلِ اونهمه داغانی کار آسونی نیست :))
{به روی خودم نمیارم که چهقدر خوشحال شدم از این تعریفها :-" }
لوراکس :) من عاشق درختهای پشمکیش بودم. یعنی اگر درختهای واقعی هم مثل اون انیمیشن بودن من روزِ درختکاری به تنهایی تمام شهر رو آباد میکردم D:
من هم هنوز چادرِ مادرم رو میکشم که یعنی من بستنی میخوام :-"
پاسخ:
خیلی ممنونتون میشم :) وِردش هم Obliviate هست. خوب تمرینش کنید که اشتباهی چیزهای دیگه رو پاک نکنید D:
1. خیلی ممنونم :)
و فکر میکنم متوجه بشم :) ولی فکر میکنم بیشتر از این که به کیفیت مربوط باشه به اختلالات صفحهنمایش مربوطه. مخصوصا توی خطوطِ راهراه و نزدیکِ هم خیلی بیشتر مشخص میشه. دیدین گاهی راهراهها توی مانیتورها یک جوری دیده میشن؟ انگار پیکسلهاشون باهم تداخل میکنن. یک جایی خونده بودم که برای همینه که مثلا مجریها و اخبارگوهای تلوزیون هیچوقت لباسهای راهراه نمیپوشن :-"
2. راستش تقریبا هیچچی D: داشتم دنبال یک گوشه میگشتم که دیدم ئه، یه قمری نشسته روی گوشهی پشتبوم همسایه، و ازش عکس گرفتم. همین D:
پاسخ:
پس شما هم بوی اون کاغذهای قدیمیِ نمخورده رو حس کردین؟ :) سحرآمیزه بوشون :)
درواقع توی کامنت قبلی توضیح دادم که خیلی هم آسون بود :)) میتونیم اسمش رو بذاریم شانسِ تازهکارها :-"
و یک چیز خوب دربارهی قمریها اینه که اگه بشینن به این سادگیها بلند نمیشن دیگه D: باید خیلی خیلی نزدیک بشین بهشون تا بالاخره احساس خطر کنن و برن.
خیلی ممنونم :)
پاسخ:
اشتباه گرفتین خانوم محترم؛ زنگِ بالایی رو بزنین :))
پاسخ:
تقریبا هیچچی D:
آره قمریه :) اصلا فلسفهی خلقتش این بوده که من ازش عکس بگیرم :))
راستی اسمش انگلیسیش میدونی چیه؟ خیلی بامزهست :)) Laughing dove.
پاسخ:
چیزی که ما اینجا زیاد داریم قمریه D: این هم برای شما :)
فقط مواظب باشین که گربهی آیندهتون نخوردش :-"
پاسخ:
راستش الزاما نیازی نیست که دوست بشن. مطمئنم بالاخره جایی وجود داره که گربههای گیاهخوار بفروشه D:
پاسخ:
حالا مطمئنید که مال هویج خوردن بود؟ :-"
منظورم اینه که اینطور چیزها خیلی پیچیدهست برای نتیجه گرفتن. ممکنه مثلا هویجه به چیزی آلوده بوده یا قبلا خود پیشوک دزدکی توی حیاط چیزی خورده. نه؟ {اون اموجیِ عرقِ شرمِ تلگرام}
پاسخ:
بله خب، قوانین مورفی همهجا صادق هستن :))
پس خدا رو شکر. نگران بودم که بوی کاغذش رو درست منتقل نکرده باشم :)
پاسخ:
نگران نیستم. بهتون اعتماد دارم :)
1. آمم، راستش من درست متوجه منظورتون نشدم، ولی کلا هم نگفتم که هیچ ربطی به کیفیت نداره. منظورم این بود که حتی اگر با کم و زیاد شدنِ کیفیت هم این اتفاق بیفته، در نهایت مشکل از سمت صفحه نمایشه؛ و زوم کردن هم درواقع کاری که میکنه اینه که فاصلهی اجزای تصویر رو از هم بیشتر میکنه و اون خطوطِ نزدیک به هم فاصله میگیرن، و درنتیجه صفحهی نمایش دیگه مشکلی نداره توی نشون دادنش :) و البته که اینها حدسهاییه که دارم از روی هوا میگم D: وگرنه من تخصصی ندارم دربارهی عملکرد مانیتورها یا تصویرها :)
:-" یه آدمیه که داره سوت میزنه :) اموجیِ معادلِ خوبی من براش ندیدم این روزها، ولی یاهو مسنجر یه اموجیِ سوتزن معرکه داشت :)
ولی خلاصه توی استفاده ازش محتاط باشین، ممکنه با بوس اشتباه گرفته بشه D: دیدم که میگم :| :))
+ تجربه بر تئوری مقدمه همیشه :) همینکه بهش فکر کردین و حدس زدین، خیلی خوبه :)
2. بله :)) عکسِ فوری :-"
پاسخ:
نه :))
کبوتر اونهاست که توی حرمها خیلی زیادن :) البته خب طبق ویکیپدیا قمری هم از نظر جانورشناسی یکجور کبوتره، ولی خب ظاهرش فرق داره و خرمایی رنگه و پرهای خاکستریِ مایل به آبی داره. توی عکس هم معلومه این :)
تازه قمریها اینجا معروفن به اینکه خیلی خنگن D:
پاسخ:
زشت که نبود و باعث افتخار میبود :) ولی حالا خوشحالترم که این تصمیم رو گرفتین :)
پاسخ:
ای بابا اینجا مگه خودش صاحاب نداره؟ [رو به حراست] لطفا این خانوم رو با حفظ کرامتِ انسانی به بیرون راهنمایی کنید.
+ ایش. خود ویکیپدیای خیلی معتبر هم دربارهی رنگ قمری همون رو گفته {اموجی چشمغرّه}
+ نهوسهچهارم میره هاگوارتز و طرفهای اسکاتلند و اینها. باید از سکوی شیشوهفتدهم بریم.
بروبابا، خودش هردفعه مرزهای عکّاسی رو جابجا میکنه بعد میاد اینجا ادای حسودها رو در میاره :))
اون بوی کهنگی خیلی برام مهم بود. خوشحالم که تونستم منتقلش کنم :)
درکت میکنم واقعا. من خودم سالهای سال گشتم تا بالاخره فهمیدم که به اونجای کتاب که همیشه میخواستم بهش اشاره کنم ولی نمیدونستم چی بگم، میگن «عطفِ کتاب». و باید بگم که من عاشق عطفِ کتابهام :)) حتی بیشتر از جلدشون.
ای خدا، باشه من تسلیمم. آدم رو مجبور میکنه که اعتراف کنه همیشه.
راستش رو بخوای خیلی طول کشید. من یکساعتِ تمام نشستم روی اون گوشهی پشتبوم و صدای قمریِ ماده درآوردم تا بالاخره یک قمریِ نر جذبم شد و اومد نشست اونجا. من هم سریع یک اسپری تافت - که توی جیب پشتیِ شلوارم قایم کرده بودم - درآوردم و تافت زدم به قمریه تا تکون نخوره و بتونم ازش عکس بگیرم.
پاسخ:
چهقدر قشنگ میبینید :)
بوی کاغذهای قدیمی حتی از لمسشون هم لذتبخشتره :)
+ خیلی ممننونم که سر زدین بهم :) راستش من هرروز پستم رو بهروزرسانی نمیکنم. چراغخاموش عکس اضافه میکنم :)
پاسخ:
این که ربطی به هوش نداره، من هم خیلی طول کشید تا ارتبای دی: و D: رو بفهمم :) حتی همین :-" رو هم یک دوستی داشتم که خیلی استفاده میکرد و من از اون یاد گرفتم :)
+ بسیارخب :) پس اجازه بدین من دوتا چیز رو بگم قبلش. اینکه منظور من از تجربه، آزمایش و Experiment بود، و اینکه اصولا داشتم دربارهی پدیدهای مثل همین خطوط مانیتور صحبت میکردم؛ که یعنی مثلا تجربهی یک پیرِ فرزانه دربارهی زندگی و عشق مدنظرم نیست D: اون تجربه فرق میکنه و حتی شاید درست نباشه لزوما.
منظورم از تقدمِ تجربه، اینه که تجربه اصالت داره و سنگ محکِ نهایی هر نظریهای هماهنگیش با تجربه و آزمایشهاست. چون خب تجربه که نمیتونه اشتباه باشه! وقتی چیزی رو با کمک ابزارهای دقیقمون مشاهده میکنیم و مشاهدهمون رو تکرار میکنیم، یعنی که واقعیه و واقعا وجود داره. این وظیفهی نظریهست که بتونه خودش رو سازگار کنه با حقیقتِ تجربه. و با اینکه خیلی پیش اومده که اول تئوری یک چیزی رو پیشبینی کنه و بعد توی آزمایش آشکار و اثبات بشه، اما باز هم این باعث نمیشه که مهمتر بشه. چون تجربه، چیزیه که هست، طوریه که طبیعت رفتار میکنه و خب چهچیزی میتونه مقدم بر این بشه؟ :) مثلا، شما اون ناهنجاری و خطوط رو توی مانیتور دیدین، درسته؟ این یعنی تجربه. تجربهی شما میگه که چنین اتفاقی افتاده و شما مطمئن هستین از وجودش، حالا باید ببینید که چرا، و این «چرا» میشه تئوری. ممکنه چراهایی که براش پیدا میکنید درست باشه، یا نباشه اما در هر صورت این «چرا» قراره مشاهدهی شما رو توجیه کنه. پس این مشاهده و تجربهست که تقدم داره و اصله. تئوری قراره در خدمت اون باشه :)
یکی از ایرادهایی که به ریسمانکارها میگیرن توی فیزیک همینه D: بعضیها حتی میگن کاری که شما دارید میکنید علم نیست، فقط دارید یکسری ریاضیات رو گسترش میدین و از توش چیزهای قشنگ در میارید بدون اینکه موفقیت خاصی توی توجیه پدیدهها داشته باشید. و اصلا حتی اگر راست باشه هم معلوم نیست که حالاحالاها بشر بتونه به انرژی لازم برای آشکارسازی ریسمانها برسه.
+ بله کاغذه :) خیلی ممنونم :)
پاسخ:
ایش :/ چشمهاتون رو بشورید دوباره ببینید :-"
پاسخ:
قابل شما رو نداره D: هرچند قمریه :-" ولی لطفا نپرسید که فرقشون چیه، چون دیگه خسته شدم از توضیح دادنش :))
نه دیگه قبول نیست اون. باید به نیت گوشه میگرفتینش، ولی شما به نیت کبوتر گرفتین و چون الاعمال بالنیات، نمیشه خلاصه :))
بله :))
من داشتم میزدم توی سر خودم که هیچ درِ جالبی اطرافم ندارم، بعد تصمیم گرفتم یکی خودم بسازم اصلا. سفارشات هم پذیرفته میشه، با رنگهای متنوع. متالیک هم داریم D:
پاسخ:
به نظر من که باهم منافاتی ندارن ولی. میتونیم توی خونهمون هم کاغذ داشته باشیم هم از این آزمایشگاههای فیلمهای علمیتخیلی :))
پاسخ:
تازه کجاش رو دیدی! اون عکسِ اسباببازی هم درواقع یک دایناسورِ پلاستیکیه که از این زاویهای که من گرفتم شبیه خرس پارچهای شده :)))
پاسخ:
من که بهت گفتم چیکار کنی :)) حالا دیگه دیر شده. باید صبر کنی تا ماه دوباره کامل بشه :-"
نه دیگه، طلسم تاکسیدرمی میشه پتریفیکوس توتالوس D:
تازه ربطی نداره، خود دامبلدور به این عظمت هم چراغها رو با فندک خاموش میکرد :|
پاسخ:
هشتگ زود قضاوت نکنیم، هشتگ نه به گوشتخواری و غیره D:
+ ولی معمولا اینهایی که آخرشون «مسئله این است!» دارن باید اولش با فرمتِ «فلان یا بهمان؟» باشه :)))
پاسخ:
چون میدونستم که ارادت خیلی ویژهای به گیاهخواری دارید این رو گفتم D:
+ آهان، حالا درست شد :) مطمئنم که روحِ ویلیام هم یک لبخند زد الان :))
پاسخ:
آقا مراقب باش اشتباهی ما رو گاز نگیری دردسر بشه D:
+ خب بیهوش بشه که همونجوری نمیشینه، میافته. فیگورش خراب میشه :))
++ والا خب :))
پاسخ:
کاملا تصادفی :) دیدم نشسته، من هم سریع عکس گرفتم D:
راستش سرم رد نمیشد از دره، وگرنه خودم دالی میکردم :)
ممنونم :))
پاسخ:
:))
البته از نظر فنی آدمها رو هم میتونیم دیکتاتور گوشتخوار حساب کنیم D:
ناراحت نباشین :) انشاءالله که خوبه جاش الان :)
پاسخ:
میدونم :)
من کلا گفتم. همیشه خوبه که اول بحث، مفاهیمی که ازش حرف میزنیم رو روشن کنیم. مقدمهی بحث خیلی مهمه :)
خداروشکر :) من هم ممنونم که دربارهش حرف زدیم :)
پاسخ:
حسودی نداره که، شما هم یکی دوتا عکس دارین که من قراره بیام بهش حسودی کنم :))
درواقع محل اصلی دره، روی میزمه D: بین دوتا کتاب :)
+ خودم هم :) اونطوری که میخواستم نشد.
+ خوشحالم اگر تونسته خوشحالتون کنه :)
پاسخ:
هاگوارتز همیشه، همهجا زندهست D:
دیده بودم از اون وبلاگها :) خیلی بامزه بودن! ولی هیچوقت توشون فعالیت نکردم. توی دمنتور بودم اون زمان :)
پاسخ:
آقا اون گیفِ شهاب حسینی که توی جدایی نادر از سیمین داره خودش رو میزنه لطفا :))
موسیکوتقی همین قمریه :) به خراسونی ولی :-" یاکریم هم به همین قمری میگن :) ولی ویکیپدیا نوشته یککم فرق دارن و دقیقا یکی نیستن.
کبوتر ولی فرق داره. اونهایی که کفتربازها دارن کبوترن D:
+ خیلی ممنونم :)
پاسخ:
نه دیگه؛ شما چی کار به من دارید خب :/ :))
درواقع چشم داره، ولی از این زاویهای که من گرفتم معلوم نیست D: پشتِ دماغ (پوزه؟) قایم شده.
پاسخ:
نه آقا پس همون گاز رو بگیر. گاز ارزونتره :| :))
بشنو از وِی چون حکایت میکند...
پاسخ:
:))
من اون کاپ رو امانت نگه میدارم چون قراره در آینده دوباره به خودتون بدمش :))
پاسخ:
:))
خوشمزه هم هستن یککم D:
پاسخ:
اگر هم الان نیستین قراره که یک روزی باشین :) من نگهش میدارم تا اون روز :)
ولی اصولا دربارهی موضوعی مثل خلاقیت - با تمام احترام - نظر خودتون هیچ اهمیتی نداره D: بیشتر آدمهای خلاق فکر میکنن که خلاق نیستن :))
پاسخ:
خیلی ممنونم :)
ئه، از این ترافلها دوست ندارید؟ حتی روی بستنی؟ نمیشه که :| :)
+ نمیدونم چرا بهشون میگن ترافل البته :| Truffle که سرچ میکنم یک خوردنی دیگه میاره. به این رنگیها میگن Sprinkles توی انگلیسی.
پاسخ:
قشنگ میبینی :)
دست بچههای طراحی صحنه درد نکنه D:
چی قراره توش بذاری؟ :) میمبلوس میمبلهتونیا؟
پاسخ:
سلام :)
خیلی ممنونم :)
اتفاقا همین احساس رو میخواستم منتقل کنم. خوشحالم که موفق شدم :)
پاسخ:
{بعد از پاک کردن اشک و فین کردن در دستمال، تشویف میکند.}
میدونم :) میتونید عکسهاش رو نگاه کنید. قاب کنید اصلا D:
پاسخ:
نه راستش اون شیشههای مات نداشت، ولی شبیه همونه :-" کل پنجرههای خونهی ما عین هم هستن :)
من اصلا نمیدونستم پتوس چیه، سرچ کردم و فهمیدم :)) ولی خب اسمش ترسناکه یککم D: انگار بهش Devil's ivy هم میگن. پیچکِ شیطان!
+ دیگه اونقدر خوب نیست واقعا :))
اون بخشهای تار توفیق اجباری بود درواقع D: حتی اگر میخواستم هم نمیتونستم کاری کنم که تمامش توی فوکوس باشه :-" آخه لنزم تا آخر تله بود و یه عدسی Close up هم گذاشته بودم و دیافراگمم هم تا جای ممکن باز بود چون نور نداشتم. تمام این رنگیها هم توی یک نعلبکی بودن آخه، باید خیلی نزدیک میشدم :))
پاسخ:
من اگر جای تو بودم و جونم رو دوست میداشتم، از پیشوکِ حریربانو درست حرف میزدم :)))
راستش فکر نمیکنم جا بشه :-" میتونی به قلمهی شیطان فکر کنی. همون که اون یارو رو توی سنتمانگو خفه کرد. جلد پنجم :-"
پاسخ:
ریشِ نداشتهی فاینمن! موز؟ انگار خیلی اختلاف سلیقه داریم پس :))
+ آره :) ولی خیلی جالبه که وقتی به انگلیسی سرچ میکنیم Sprinkles گوگل توی توضیحاتش خودش توی پرانتز به فارسی مینویسه (ترافل). شاید چیزی هست واقعا، شاید هم چون مردم خیلی استفادهش کردن گوگل به رسمیت میشناسدش :-"
پاسخ:
سلام :)
خیلی ممنونم! خداروشکر که لذتبخش بوده براتون :)
شما هم همینطور :)
{گل را داخل یک گلدانِ تانیمهآب میگذارد.}
پاسخ:
سلام :)
هعییی نداره که. گوشیتون رو بردارین و بلد بشین :))
پاسخ:
خب، حالا قابلقبولتر شد :)
بله بله، اگر هری پاتر رو بخونید بهش عادت میکنید. اونجا به تنبونِ مرلین هم قسم میخورن D:
+ باید هم خوشگل باشن :)) چون قراره بقیهی خوراکیها رو خوشگل کنن D:
پاسخ:
ببخشید :))
این روزهام کمی بههمریخته بود و از دستم در رفته بود :)
پاسخ:
نچنچ. حالا شما خواهری کنید از خونش بگذرید :-"
پاسخ:
سلام نورا :)
تو از اینایی هستی که منتظرن ساعت رند بشه تا درس بخونن؟ و هیچوقت موفق نمیشن؟ D:
اون اسمارتیزهات که درهرصورت مال من هستن و قبلا صحبتش رو کردیم و دیگه قرار نیست باهات مذاکره کنم سرش. حقّ قانونی و شرعیمه :-" ولی میتونم در ازای یک چایکیسهایِ وانیلی برات از اون رنگیرنگیها بیارم. قبوله؟ :)
هی، تو نمیتونی همینطوری عکسهای من رو بذاری روی دسکتاپت. باید اکانت Premium تهییه کنی اول D: ولی خب عیبی نداره، همین الان بهت 30 روز بهطور آزمایشی اکانت Premium میدم :) اما بعدش باید پول اشتراک بدی :-"
ولی بدونِ شوخی، مطمئنم که دوربینم (آلبرت) به خودش افتخار میکنه که یکی از عکسهاش بکگراندِ لپتاپ نوراست :) اگر میدونستم بیشتر روی پرسپکتیوش کار میکردم :-"
آره بابا مگه داستانش رو بهت نگفتم؟ یک شب من خواب بودم (آره، یک موقعهایی من شبها میخوابیدم :| ) که از پنجرهی اتاقم نور خیلی شدیدی اومد (در جریانی که، اتاق من پنجره داره، از نوع خیلی بزرگش هم :| ) من از شدت نور چشمهام رو بستم ولی بعد که بازشون کردم دیدم این خرسه روی تختمه و داره بهم نگاه میکنه.
+ اما این فیلم ترسناکها رو با بزرگترت ببین D:
++ راستی، کامنتت 214مین کامنت بود. و شاید فکر کنی که عدد خیلی مسخره و کسلکنندهایه، ولی بهنظر من خیلی هم عجیب و خاصه. آدم پیش خودش فکر میکنه حتما کلی مقسومعلیه داره، ولی واقعیت اینه که بجز خودش و یک، فقط به 107 و 2 بخشپذیره. فقط همین!
(تلاش مذبوحانه برای درآوردن ادای رامانوجان :-" )
پاسخ:
جواب، از شربتِ خاکشیره :)
پاسخ:
سلام پرتوخانوم :)
خیلی ممنونم از لطف و دعوتتون :)
ولی راستش من قبلا
اینجا توی یک چالش مشابه از آیندهم نوشتم. برای همین فکر نکنم دیگه بنویسم، چون هنوز همون تصور رو دارم D:
من ممنونم :)
پاسخ:
بله بله :)
بخاطر اینه که زیبا میبینید خب :)
پاسخ:
بله :)
ولی راستش توصیه نمیکنم که توی خونه امتحانش کنید، لااقل نه اگر روزه هستین یا نه سرِ ظهر D: خیلی عذابآور بود :-"
+ خودم هم اینطوری میبینمش :) همیشه چیزهای معلق توی باد رو دوست دارم :)
پاسخ:
رییسرؤسا که نداریم ما البته ، ولی خیلی عذر میخوام ازتون :-" سعی میکنم زودتر بذارم دیگه :)
خیلی ممنونم :) گرچه لیوانِ خاکشیر نبود، درواقع پارچ خاکشیر بود D: مجبور شدم بریزمش توی پارچ تا فضای بیشتر داشته باشم.
پاسخ:
اونهایی که پشت در هستن رو من خبر کردم نیمساعت پیش. مقاومت نکن گیلبرت، باهاشون برو؛ کمکت میکنن. من هم قول میدم یکشنبهها بیام ملاقاتت :)))
اصلا میدونی چیه؟ من یه رگه از اجدادم به دلفینها بر میگرده، برای همین میتونم با چشم باز بخوابم D:
+ دیگه خود کلمهی انتزاعی معلومه دیگه :)) چیزی که مابهازای واقعی نداره مثلا؟ :-" اینجا رو بخون :
https://bit.ly/3cj3Z4z
پاسخ:
راستش فکر کنم اشتباهی شده چون من عکسی اضافه نکردم O_o
درواقع بعد از جواب دادن به کامنتِ شما میخوام عکسم رو بذارم تازه :)
پاسخ:
ممنونم :)
راستش توی این مورد کمی ابهام پیش اومد D: مشخص نبود که منظور «بعد از تاریک شدن هوا» هست یا «بعد از تموم شدن تاریک». من اولی توی ذهنم بود از اولِ تمرین :)
پاسخ:
لطف دارین شما، ولی آخه واقعا حرفهای نیست D: هرکسی با یک لنز تله میتونست این رو بگیره. تازه من کمی زوم کردم عکس رو، لنزم خیلی تله نبود :)
به نظر من عکس حرفهای باید چیزی بیشتر از صرفا قدرتِ ابزارها داشته باشه :)
پاسخ:
ممنونم :)
نه راستش، تا همون شبی که عکس گرفتم اصلا قرار نبود از ماه عکس بگیرم. اتفاقی شد :))
پاسخ:
ما که بخیل نیستیم خب، اصلا شما خودِ هابل :)))
عکسِ معرکهتون رو نشون ما هم میدین؟ :)
پاسخ:
خیلی بهتر و نزدیکتر باجزئیاتترش رو از روی زمین هم میگیرن :)
خیلی ممنونم :)
نه، این رو یک پری برام آورده :))
پاسخ:
سلام :)
نه :)) Merlin. افسانهی شاه آرتور و اینها رو نخوندین؟ مرلین یک جادوگر قدرتمند و معروفه توی یکسری افسانههای انگلیسی و ولزی و اونطرفها :) و خانوم مونرو هم درواقع اسمشون مریلین هست :-"
خیلی ممنونم :) قشنگ دیدینش :)
پاسخ:
خوشحالم که به این بصیرت از وبلاگ من دست پیدا کردین :))
پاسخ:
اشتباه نکردین :) لطف دارین :)
+ خب، نمیتونم این رو قایم کنم که چهقدر خوشحال شدم از حرفتون :) احساس این پسرکوچولوها رو دارم که وقتی دارن گریه میکنن یکی بهشون بستنی میده :) ممنونم ستوده.
پاسخ:
مال شماست چون :)
مبارکتون باشه :))
پاسخ:
حتما عکس شمارهی 9 بابتش خیلی خوشحاله :)
پاسخ:
ایول بابا، حتی تا باز بودنِ پنجره هم دقت کردی؟ :))
فکر کنم که واقعا داشت میخندید چون :) ازش خواستم که لبخند بزنه. میدونی؟ حتی موقع عکس گرفتن از چشم هم لبخند مهمه :)
ایدهی خیلی خوبیه گیلبرت :) من هم میتونم برای شعری که ساعتها صرف نگفتنش کردی، پیانو نزنم D:
چون این محمدی نیست آخه، رزه D: محمدی که اینطوری رگههای رنگی نداره. داره؟ O_o
+ آره :)) یک شب بعد از ابرماه. همیشه فکر میکردم ماه شب چهارده و پونزده عملا فرقی ندارن، ولی خب توی عکس مشخص شد که دارن :-"
پاسخ:
خلقتِ خداست دیگه :))
پاسخ:
شاید حستون درست باشه خب :)
راستش تاحالا کسی بهم نگفته که چشمهام شبیه مادرمه؛ ولی کسی هم نگفته که نیست :)
پاسخ:
سلام نورا :)
این همه عجله چرا؟ اول صبر کن تیتراژ شروع برنامه تموم بشه خب D:
اون عکس انتزاعی درواقع کمر من رو هم شکوند. با زبون روزه هی پارچِ خاکشیرِ خنک رو هم میزدم و هی قلپقلپ صدا میداد. اون حجم از اراده و تقوایی که من از خودم نشون دادم اون روز، با ارادهی یوسف در برابر زلیخا برابری میکرد عملا :)))
دیدی؟ بالاخره خودت هم اعتراف کردی که لنزت کوچولو و مسخرهست :-" ولی واقعا با سرعت 1/320 اینها گرفتمش :)) نوردهی طولانی نبود D: برای فوکوسش اما فقط کافیه که حلقهی فوکوس رو روی بینهایت بذاری. اون لنزهای گرون و خفن خودشون علامت بینهایت دارن روی حلقهی فوکوس، ولی لنزهای کیتِ ما که عملا لنز حساب نمیشن ندارن D: باید تجربی به دستش بیاری. تقریبا یکذره قبل از اینه که تا آخر بچرخونی حلقه رو، اونجا فوکوس بینهایته. کلا از هر چیز دوری که بخوای عکس بگیری اون بهترین نتیجه رو میده. از آسمون یا کوههای دوردوست، یا آتیشبازیها. اگر دلت خواست اینجا رو ببین :)
https://b2n.ir/631280
ممنونم :) خدا مالِ تو رو هم حفظ کنه :))
به فاینمن قسم اون هم شانسی بود :| درواقع من اصلا فرصت تنظیم کردن رو نداشتم؛ فقط تمام تلاشم این بود که چشم فوکوس بشه. آخه اون عکس رو با یک عدسی کلوزآپ گرفتم؛ لنزم به اندازهی کافی براش تله نبود. و مشکل اینه که چون این عدسیها چندان استاندارد نیستن و فقط نصب میشن جلوی لنز، درواقع دیگه کاری از حلقهی فوکوس بر نمیاد. باید به طور احمقانهای دوربین رو خودت عقب و جلو کنی تا اونجایی که میخوای فوکوس بشه و کلا خیلی سخته، یک میلیمتر هم تکون بخوری کلا تار میشه. من نفسم رو حبس کرده بودم موقع عکس گرفتن :| خلاصه که میبینی حتی اکسیژن کافی هم نداشتم برای فکر کردن به چیزهایی که گفتی :))
و اونا شاخهامن دیگه؛ مگه نگفتم بهت؟ تازه دم هم دارم D: انعکاس شاخههای گلدونهای زیر پنجرهست :)
افتخار خالی میخوام چیکار کنم آخه. یک جایزهای چیزی بده بهم. میتونی خامههای روی آیسپکم رو بهم ببخشی :))
چشم :) عجالتا یککم قطره بریز توی چشمت یا پیاز خردکن که خشکی چشمت برطرف بشه D:
+ راستی این کامنتت 235مین کامنت بود :) برات از خواصش بگم یا خودت میدونی دیگه؟ :-"
پاسخ:
{صدای گریهی حضّار}
خب قرنطینگاری داره تموم میشه، هنر عکاسی که نابود نمیشه :)) میتونید بازهم عکسهای قشنگتون رو بذارید تا ببینیم :) این تمرین هم برای همین بود دیگه، قراره به تجربههای بعدی کمک کنه.
پاسخ:
هریِ عزیزتر، همیشه کلی پیشنهاد خوب داری :)
خودم اصلا بهش فکر نکرده بودم که میتونم چاپش کنم و بذارم توی اتاقم. ممنونم ازت :)
پاسخ:
من پیانو نزدن رو بیشتر دوست دارم :))
ولی فکر کنم ما باهم تیم خیلی فوقالعادهای نمیشیم گیلبرت D:
من دیگه پرچم سفید نشون میدم. میترسم بیشتر ادامه بدیم بهم بگی که خیار هم یکجور موزه درواقع :))
پاسخ:
تقصیر من نیست :) از اولش همینطوری بود. تازه من از کتابفروشی تا خونه مثل یک گلبرگ لطیف باهاش برخورد کردم و مراقبش بودم. حتی بیشتر از همیشه، چون مال خودم نبود :)
دقیقا من هم بخاطر اون شکستگی سمت چپ گذاشتمش. سوهانِ روحه اصلا :))
اون موقعی که جملهی آخرت رو خوندم فکر میکردم خوشحالترین آدم روی زمینم :)
پاسخ:
کیک نیست، نون سوخاریه :)) این عکس رو اختصاصا برای این گرفتم که توی عملکرد کنکورت تاثیر منفی بذاره. وقتی که دفترچهی اختصاصیها رو باز کردی یکهو این عکسه میاد جلوی چشمت و دیگه نگم برات D:
یک لحظه احساس گالینگور بهم دست داد :)) من نمیشناسمش اصلا، میرم ببینم چیها داره دیگه. ممنونم ازت :)
پاسخ:
سلام محمدعلی :)
برخیز فرزند، بخشیده شدی :)
واقعا خوشحالم که دوست داشتی این تمرین رو. ممنون از خودت که تا آخر دیدی :) { اینهمه تاکید کردم که تمرینه، باز میگه چالش :/ :) }
قرار بود آخرش خودت هم یک سری عکس بهم نشون بدی، نه؟
+ عکسهام مفتخر میشن :) بعدا یادت نره شیرینی لپتاپ رو هم بدی :-"
++ نه دیگه، قبول کن که این کلکها تکراری شده. باید پنجتا رو به ترتیب نام ببری :)
پاسخ:
نورا هم یکیش رو برای پسزمینه گذاشته بود آخه :)
پاسخ:
خیلی ممنونم و خوشحالم که اینطوری بوده :)
ایول به خودتون :)
پاسخ:
من مطمئنم که خیلی هم چیز خاصیه. اما باشه، نمیخوام اذیت بشی :)
+ فلافل و اینها منظورته دیگه؟ چون فکر نکنم بعد از لپتاپ خریدن آدم دیگه پول خریدن چیز بیشتری رو داشته باشه. تازه باید پیاده هم برگردی احتمالا D:
+ من تسلیمم :| :))
ایبابا. یک لحظه غلفت، یک عمر پشیمونی :))
پاسخ:
شما که دیگه جلو زدین، رفتین توی کار عکاسی نامحسوس خیابونی D:
دم شما گرم که دیدین و همراهی کردین :) من اینستاگرام ندارم راستش :) ولی خب اونجا اینقدر عکس قشنگ ریخته که اگر میداشتم هم اون تهمهها گم میشدم و فرقی نمیکرد :-"
بخاطر هردو :) درواقع اینکه یک نفر کلی اونها رو مرتب و خوشگل بچینه، بعد گوشهی یکیشون پریده باشه. فکر کردم که نقصها موقع نظم و ترتیب بیشتر به چشم میان :)
نه، انتخاب عکاس برای یک دوست خیلی عزیز بود :) به قول معروف میخواستم از این تریبون استفاده کنم و حرفم رو بزنم D:
خیلی هم خوبه :) احتمالا استاد عکاسیمون خیلی این روحیهتون رو دوست میداشت :) چون کلا اینطوری بود که هروقت یک عکس رو بهش نشون میدادم میگفت «خب که چی؟» و من پوکرفیس بهش نگاه میکردم و میگفتم «خوشگله دیگه!» D: احتمالا برای همین عاشق ژانر عکاسی مستند بود، به مفاهیم خیلی اهمیت ویژهای میداد.
پاسخ:
همین اول اعتراف میکنم که یادم نبود وِرد اِوَنسکو! چی کار میکنه و سرچ کردم :/ مرلین من رو ببخشه :-"
امیدوارم که هرچی زودتر دوباره برگرده :)
راستش اطلاع درستی ندارم که چندنفر توی این تمرین(یوهاها بَک!) شرکت کردن، ولی خب اونهایی که شرکت کردن و من رو لینک کردن اول پست، و کسی از طریق اون لینک توی وبلاگ من اومده رو میتونم از توی قسمت «ترافیک ورودی» آمارگیر ببینم :) که خب احتمالا همهی افراد نیست.
آمم، فکر کنم متوجه نشدم درست :-" یعنی عکس تصمیم بگیره که چی توی کادرش باشه؟ D:
پاسخ:
شاید شما معرکه دیدینشون :)
اما انکار نمیکنم که از این تعریف سرخوسفید شدم :))
پاسخ:
واقعا خوشحالم که اینطوری فکر میکنید :)
یک نفر دیگه هم بهم این پیشنهاد رو داده بود. اگر بتونم حتما :) ولی فکر نکنم که بیشتر اوقات بتونم؛ چون هرکدوم از این فعالیتها خودش کلی زمان و انرژی میبره از من. اما حالا که بهم گفتین احساس خوبی دارن، سعیم رو میکنم :)
پاسخ:
نه دیگه، حق میزبانی من سر همون «آسمان صبح» تموم شد :-" این جزو حقوق بشره D:
پاسخ:
اما من ترجیح میدم که فکر کنم وبلاگ نورا غیب نشده، و فقط شکسته. اینطوری میشه با Reparo درستش کرد دوباره :)
چون من هرچهقدر دیروز گشتم، طلسمی پیدا نکردم که برعکس اونسکو باشه و ظاهر بکنه چیزها رو.
یک هیئت ژوری راه بندازیم برای داوری؟ :)
راستش من خیلی موافق نیستم. چون از اول خیلیخیلی تاکید داشتم روی «تمرین» بودنش. اگر بخوایم چنین کاری بکنیم خب احتمالا اونهایی که تجربه و ابزار بیشتری داشتن انتخاب میشن.
+ من میخواستم مثل این جشنوارههای خفن بینالمللی یک کتابچهی عکس درست کنم بعدش، و برای هر سوژه همهی عکسها رو از وبلاگها جمع کنم و با صفحهآرایی و اینها بذارمش در دسترس همه. ولی بعد حساب کردم که حجمش خیلیخیلی زیاد میشه و خب کار بهصرفهای نیست اصولا.
پاسخ:
سلام مهتاب خانوم :)
دیر و زود نداره که. چارلی همیشه خوشحال میشه از کامنتهاتون :) و چهقدر خوشحالم که حس خوب براتون داشتم :)
خیلی ممنونم :)
مبارک باشه :) امیدوارم که کیفیتش خیلی بد نشده باشه، چون برای وبلاگ مجبور شدم خیلی کم کنم از سایز و حجمش. اگر که خواستین میتونم با کیفیت بیشتری براتون آپلود کنم بعدا :)
پاسخ:
سلام :)
به شدت قشنگ دیدین :) خیلی ممنونم!
پاسخ:
سلام :)
همیشه خوشخبر باشین :)) اُف هم نداره، نصف کیف هریپاتر به دزدکی و با عذابوجدان خوندنشه اصلا. من هم موقع امتحانها هریهام رو از مادرم قایم میکردم D:
میدونم که خیلی از این کامنت گذشته، ولی واقعا امیدوارم که کنکورتون رو خوب داده باشین :) کاش بعدا بهم بگین.
+ چرا میشه، ولی کمی سختش میکنه ادیتور بیان :/
پاسخ:
سلام :)
میدونم که از زمان این کامنت خیلی گذشته، ولی من هنوز دلم میخواد بهش جواب بدم و بگم که چرا، به زودی دوباره مینویسم :)
ممنونم که منتظرم بودین :)
پاسخ:
سلام :))
عیبی نداره، در عوض من هم دیر دارم جواب این کامنت رو میدم و خب فکر کنم بیشتر Shame on me :))
خوشحالم که براتون جالب بودن :)
تمام عکسها ادیت شدن، و البته این معنیش دستکاری نیست. صرفا نور و رنگ و یا کج بودنشون کمی اصلاح شده. تغییرات معقولی بودن یعنی. تمام عکسهایی که یه دوربین میگیره نیاز داره به حداقل کمی ویرایش :) چون اصلا فرمت اصلی خروجی دوربین درواقع یه عکس نیست، فقط یکسری اطلاعات خام از نور و رنگه.
عکس انتزاعی رو هم از یک پارچ شربت خاکشیر که جلوی یه پنجره گذاشته بودمش گرفتم :))
پاسخ:
خوشحالم که براتون حس خوبی داشته :)
پاسخ:
خیلی خوشحالم خورشید :)
ولی کاش بهم میگفتین که کدومها رو بیشتر دوست داشتین، خیلی بابتش کنجکاوم آخه :)
پاسخ:
خوشگل میبینید :)
هری همیشه چشمگیره :))
پاسخ:
ممنونم خیلی :)
مثل همیشه لطف دارین. من هم خوشحال میشم :)
پاسخ:
سلام :)
بله دیگه، تمرین عکاسی بود :)
پاسخ:
سلام :)
آه خب اونها که واقعی نیستن :)) اون فیل تقریبا دو بندِ انگشته، و اون کشتی هم طولش اندازهی یک گوشی موبایله :)
پاسخ:
سلام :)
با کلی تاخیر، باید بگم که خیلی لطف دارین و خوش اومدین :) امیدوارم عکسهای خوبی گرفته باشین :)
پاسخ:
سلام :) خوش اومدین :)
پاسخ:
اول از همه ببخشید که اینقدر دیر دارم جواب میدم، احتمالا دیگه فاصله گرفتین از عکاسی، ولی خب باز من میگم :)
راستش من با گوشی عکس نگرفتم و درست نمیدونم، ولی دوستان زیادی این کار رو کرده بودن. اما فکر میکنم برنامهای مثل Camera FV-5 Lite بتونه انجامش بده، یا کلا برنامههای مشابهش توی گوگل پلی که دوربین رو manual میکنن و امکان تنظیمات بیشتری میدن.
پاسخ:
توضیح خاصی نداره، مفهوم وسواس رو سعی کنید توی یه عکس نشون بدین :) طوری که وسواس رو تداعی کنه.
پاسخ:
و منی که فکر میکنم خیلی لطف دارین :)
هی! انقدر نژادپرست نباش. گوشیها هم میتونن عکسهای با نوردهی طولانی بگیرن:))
بعد از این که لنز من رو مسخره کردی، هنوز توبه نکردی؟ ~_~