بلوف :: نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

"دوباره به اون نقطه نگاه کنید. اون اینجاست، اون خونه‌ست، اون ماییم!"

بلوف

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۲:۰۲ ب.ظ

اینکه پوستر بزرگ مریم میرزاخانی و شهدای هسته‌ای و کنفرانس سولوی 1927 - با حضور 15 تا برنده نوبل - رو به دیوار اتاقم بزنم و زندگی و کارای علمی همشون رو از بر باشم و هر هفته ارتفاع کوه مجلات علمیم چند سانتی متر بیشتر شه اما نتونم از پس یه آزمون 4 ساعته دبیرستانی بر بیام نشون میده که تمام این مدت داشتم خودمو مسخره میکردم! نشون میده که چارلی یه پسر جوگیر و فانتزی اندیشه که فقط ادعای الکی داره! فقط بلوف میزنه! براش جالبه که نتیجه فلان تحقیق مجله نیچر رو بخونه، ولی توی ریاضیات پایه مدرسه مونده! علم رو فقط از دور دوست داره، هیچوقت عرضشو نداره که حتی بهش نزدیک هم بشه! کل زندگیش فقط رویا و خیاله!

  • چارلی ‌‌‍‍‍‍‍

نظرات  (۱۵)

حس بدیه وقتی آدم با واقعیتای این شکلی مواجه میشه. ولی گاهی نیازه. باعث میشه آدم به خودش بیاد. یه تکونی بخوره.
پاسخ:
ولی شایدم باعث بشه آدم به خودش بیاد و دیگه تکونی نخوره. دیگه نره دنبال اهدافش :/ 
البته همینطوری گفتم، قرار نیست دیگه تکون نخورم :)
  • نیوشا یعقوبی
  • من دیس لایک زدم که دفعه بعد انقدر بی رحم نباشی با خودت

    این نشون میده که چارلی یه پسر عاشق علم و دستاوردهای علمی آدمای باشعور و دانشمنده و برای اینکه بتونه مثل اونا بشه نیاز به تلاش بیشتر داره تا یه روزی یکی هم عکس اون رو بزنه دیوار اتاقش و زندگینامه اش رو از بر باشه

    چارلی فانتزی و ... نیست فقط تلاش میخواد، با خودت خوبتر از این باش پسر خوب
    پاسخ:
    ممنونم از حرفای دلگرم کنندتون :)
    + چشم.
    این صداقت و صراحتت با خودت، خودش یه قدم‌ به سمت‌ جلو واسه شروع حرکتت برا رسیدن‌ به اهدافته. خیلیا یه عمره دارن خیال‌پردازی میکنن فقط. تو خیلی جلوتری که زود به خودت اومدی و میتونی همه چیو درست کنی. غمت‌ نباشه. فقط شروع کن.
    پاسخ:
    ممنونم :)
    +ایشالا بعدش میام باهم بریم سرزمین میانه :)
    سلام :)) فکر کنم امروز حالِ همه‌ی پیش‌هایی که آزمون دادن بد شده،من خودم هم دقیقا همین حال رو داشتم که دختر جان ببین فقط ادعای این رو می‌کنی که می‌تونی از پسِ کارهات بربیای اما گند زدی رفت،بعدشم که برگشتم به سرعت چشمام رو بستم و گرفتم خوابیدم که یادم بره مثلا[فرار از واقعیت برای مدتی کوتاه شاید]
    ولی چه‌قدر خوبه که الان به دیدِ عمیق‌تری از خودت رسیدی و می‌دونی کم‌کاری هات زیاد شده و باعث شده نتیجه‌ی دل‌خواهت رو نبینی،به قول یک فردی می‌گفت دو حالت داره یا شما می‌رید آزمون می‌دید و خوب هم می‌شه و خوش‌حال بر می‌گردید یا آزمون می‌دید بد می‌شه اما با این‌حال برای آزمون بعدتون با تلاش بیشتری می‌رید و نتیجه‌ی قبل‌تون رو جبران می‌کنید،سال کنکور هم مثل تمام سال‌هایی که قراره زندگی کنیم پستی و بلندی داره،منتهی خب مسئله‌ی مهم اون گیوآپ نکردن و هربار قوی‌تر بلند شدن‌ست ^^
    شاید علت‌ بد شدن‌ش ساعت‌هایی باشه که به جای درس خوندن به کارهای فرعی‌تری اختصاص می‌دیم که هزارویکی‌ن،فقط باید کنارشون بذاریم فقط همین :)
    امیدوارم با این یه آزمون خودت رو قضاوت نکنی و نذاری ناامیدی جلوی تلاش هات رو بگیره.
    پاسخ:
    سلام :)
    موضوع این آزمون نبود فقط آخه. حتی موضوع فقط کنکورم نبود! من کلا از راهنمایی روند نزولی داشتم. بدتر از همه اینه که من همه درسایی که خرابشون میکنم رو دوست دارم! اگه مثلا در آینده میخواستم نقاش بشم، یا برم تو کار بیزینس یا خبرنگار بشم یا ... برام اصلا مهم نمی‌بود! چون اصلا کاری ندارم با این درسا بعدا. اما من عاشق رشته ای هستم که این درسا ابزار کارشه! اونم در سطوح خیلی پیشرفته تر! قراره باهاشون زندگی کنم! نباید اینقدر توشون افتضاح باشم :/
    البته الان که نگاه میکنم میبینم درست میگی :) من از موقع آزمون تیزهوشان کلاس پنجم به بعد هیچوقت تمام سعی و تلاشم رو نذاشتم رو یه چیزی. شاید حتی اون موقع بیشتر از الان تلاش میکردم! 
    ممنونم :) 
    + و نمیذارم :)
    خوب شد گفتی روند نزولی،واقعا من هم هرچی به عقب نِگاه می‌کنم یه روندِ به شدت نزولی بوده و واقعا هم فکر کنم بیشترین تلاش همه‌مون همون آزمون ورودی راهنمایی بود و همین که رد شدیم کشیدیم کنار،البته همه یه جورایی اغراقِ،ولی خب شاید خیلی‌ها براشون اینطوری بوده باشه!
    حالا با این‌که اون‌قدرا هم از جوونی فاصله نگرفتم ولی یه حسِ حسرت و اینایی دارم نسبت به سال‌های راهنمایی و دبیرستان که چه‌قدر می‌تونستم کارای باحال‌تر و مفیدتری انجام بدم که انجام هم ندادم :)) الان‌م بزرگ‌ترین دغدغه‌م شده کنکور و حس ترس‌ش داره دیوونه‌م می‌کنه :)
    اقلا این دوماه رو خوب باشیم که بعدا حسرت همین دوماه رو نخوریم :)))

    پاسخ:
    البته من قبول شدم D: شایدم همین کارو خراب کرد اصلا! چون منی که تا ابتدایی شاگرد اول و نورچشمی بودم، یه دفعه دیدم اون آخرای کلاسم! دیگه بهترین نبودم، دیگه متمایز نبودم. دیگه برام مهم نبود که نیم نمره کم و زیاد شدم، چون خوشحال بودم که نمرم ازین بدتر نشد! با آدمای بهتر و قویتر از خودم روبرو شدم و اعتماد به نفسم از بین رفت! البته که تقصیر خودم بود، باید تلاش میکردم برگردم و رقابت کنم ولی همونطوری معمولی موندم و هر روز معمولی تر شدم! و من از معمولی بودن متنفرم! دوست ندارم یکی باشم مثل چند صد نفر دیگه!

    اون قدرا از جوونی فاصله نگرفتی؟ :| تازه وارد جوونی شدی :))) تا الان رسما نوجوون حساب میشدیم :|

    برای ترس و استرس کنکور، مشاورمون یه چیز خوبی گفت که بچه های سال قبل هم میگفتن خیلی بهشون کمک کرده. مشاورمون میگه واسه رتبه خیلی خوب بخونید ولی وقتی میرید سر جلسه واسه رتبه صد هزار آزمون بدین! بالاخره که صد هزار میشی! سوالا رو ریلکس بخون و جواب بده. استرس نداشته باش چون قراره صد هزار بشی نه بهتر! اینجوری دیگه هیچ استرسی نداری :)) البته خب به قدرت تلقین زیاد نیاز داری ولی جواب میده:)))
    + موافقم :)
  • هولدن کالفیلد
  • ایلان ماسک یه جمله ی خدا داره: "دانشگاه رفتن را با یاد گرفتن اشتباه نگیرید، من به هاروارد نرفتم ولی اکثر کسانی که برای من کار میکنند از آن فارغ التحصیل شده‌اند"
    علم آموختن با تحصیل کردن فرق داره، من به تو توصیه میکنم تا آخر عمرت در تحصیل رسمی شاگرد متوسطی باش! در همین باب جک ما سوپر میلیاردر چینی هم میگه به پسرم گفتم: "نیازی نیست جزء 3 شاگرد برتر کلاس باشد. شاگرد متوسط بودن خوب است! زیرا فقط شاگردان متوسط وقت خالی دارند تا مهارت های دیگر هم بیاموزند". وقتت رو پای درس  و مدرسه و دانشگاه حروم نکن! اندازه خودش براش وقت بذار و از علم لذت ببر!
    پاسخ:
    تشکر! :)
    اطاعت میشه! 

    کامنت هولدن رو خوندم یاد یه چیزی افتادم. یکی از بچه های دانشگاهمون بود که توی رشته ش خیلی آدم خفنی حساب میشد. بعد معدلشم خیلی پایین بود. میگفت یه بار تصمیم گرفتم درس بخونم معدلم شد ۱۹/۹۶  یا همچین چیزی. یادم نیست. ولی میگفت واقعا دیدم میتونم. اما نیاز نیست. اون وقت رو روی کارای دیگه م میذارم.
    البته میدونم شمام ناراحتیتون سر چیزاییه که بالاخره بش نیاز دارید. ولی خب اینم هست.
    پاسخ:
    خیلی ممنونم :) حرفای الهام بخشی بود :)
    منم قبول شدم خب D:
    وای چه‌قدر این جمله‌تون عین جمله‌ای ه که بارها تکرارش کردم و می‌کنم،منم از معمولی بودن متنفرم حقیقتا متنفررر :)) شایدم این طرز تفکر رو مدیونِ مدرسه‌های جداشده‌مون از بقیه هستیم نمی‌دونم!
    نوجوون :)) خب بالاخره نصفِ سالایی که می‌شد معمولی نبود رو از با معمولی بودن از دست‌ دادیم :))
    پاسخ:
    آها، من فکر کردم منظورت از «رد شدیم»، رد شدن تو آزمون بود! نه عبور کردن D:
    شاید! ولی با اینحال من پشیمون نیستم از سمپاد رفتن. شاید اگه نمیرفتم هم بازم معمولی میبودم! سمپاد یه خوبیش این بود که اونجا همه جور آدم و استعدادی بود! از مخ کامپیوتر بگیر تا کسی که زنگای تفریح همش کتابای فلسفه کانت دستش بود! این بودن با آدمای مختلف خیلی خوب بود. حتی بر خلاف تصور بقیه اغلب بچه ها اونجا اصلا درس نمیخونن یا شب امتحانین! بیشتر به کارای جنبی میپردازن. یا حداقل مدرسه ما فقط اینجوری بود!
    +در هرصورت هنوزم دیر نشده! میتونیم از الان معمولی نباشیم :))
    من‌م پشیمون نیستم ولی به شدت دلم براش تنگ می‌شه :)) ۷-۶ سال عمرمون رو با این مدرسه و آدم‌هاش گذروندیم :))
    درآخر اگر اتفاق خوبی نیوفته احتمالا از درختِ بزرگ و نیمکت و همه‌ و همه‌ چی ه اون‌جا خجالت بکشم :)) 🤦🏼‍♀️
    پاسخ:
    منم همینطور :)))
    سمپاد!! سال سومی هستید؟

    پاسخ:
    نه، سال چهارمم. کنکوری به عبارتی :)
    انشاءالله کنکور رو خوب بدید و موفق باشید.
    پاسخ:
    خیلی ممنونم :)
    دووم بیار!
    تازه اول ماجراس...
    ریاضی رشتتون؟ب این دلیل پرسیدم ب خاطر پوستر هایی کب دیوار زدید:)
    چون خودمم ریاضیم مدل منم این شکلیه ک گاهی ادم های اون جوریم می پرستم:|
    منم جمعه حس کردمزهی خیال باطل ...ولی واقعیت محکومیم ب ادامه اگ هم پشت کنکوری باشی محکوم تر..
    امیدوارم موفق بشیم همه کنکوری ها...

    پاسخ:
    چشم D: 
    الان حالم خیلی از موقعی که این پست رو نوشتم بهتره :)
    بلی ریاضیم. فقط گاهی؟
    یا به صورت خیلی خوش بینانه ترش محکومیم به موفقیت!
    ممنون! منم امیدوارم :)
    گاهی ک رو‌مدم می پرستم:)وقتاییم ک قاطیم ازدست خودم میگم من کجا و ان ها کجا...من پوستر انیشتین :))
    اره موافقم محکومیم ب موفقیت:))
    پ شمام ریاضی هستید...
    خوبه ک بهترید ،این بهترین گزینس واسه ادامه دادن...
    پاسخ:
    آها از این نظر D:
    تشکر! ایشالا شما هم موفق باشین، همین پوسترا رو از دیوار اتاقتون بردارید بزنید به دیوار خوابگاه دانشگاهتون D: البته اگه خوابگاهی شدین :-"
    الآن بعد کنکوره و یادآوری پستای کنکوری طبعا دردناک‌تر.

    وای وای! منم همون پوستره رو دارم. هم اونی که انیشتین وسط نشسته، هم اونی که مای کوری به شدت درگیره فکرش و بکرل بهش زل زده. نشستن دانشمندا کنار هم قشنگ شبیه crossover دو تا سریال و گفت‌و‌گوی شخصیتای خیالیش باهمه؛ منتها خیالی‌تر!

    واقعا دغدغه‌ت به‌جاست. ولی همه‌ش هم تقصیر تو نیست. حتی اگه به کسی که عاشق شیمیه و می‌خواد توش غرق بشه، بیست تا تست استوکیومتری با یه ساختار بدن که همه رو تو زمان مشخص حل کنه و حتی اونایی که نیاز به خلاقیت و درگیری و وحدت وجود با درس داره رو بیخیال بشه، زده می‌شه از درسش. منی که زیست رو دوست دارم مثلا، دفعه اول که می‌خونم و می‌بینم اوه، turn on مرغ جولا، محاسن نره است، می‌گم چه جالب. دفعه دوم که می‌خونم شونه بالا می‌ندازم و دفعه سوم آه تلخی می‌کشم و "حفظ" می‌کنم بسیاری از نرهای دم کوتاه موفق به جفت گیری نمی‌شن. عدم علاقه من تقصیر کنکوره، نه من!
    پاسخ:
    اتفاقا این از اون خاطراتیه که اگه بعدا بهش نگاه کنی چندان دردناک بنظر نمیاد :) و خب چیزِ خاصی هم نیست هرکسی یه زمانایی دچار break down میشه , و طبیعیه :))

    اون کراس اور رو خیلی خوب گفتی :)) بعضی اوقات فکر میکنم که خودِ سولوی چه حالی میکرده که این همه دانشمندِ پیشگام دعوتش رو قبول میکردن و تو کنفرانسی که به اسم خودش هم هست شرکت میکردن!
    + اینکه اوشون هم بکرل نیستش D: بکرل نوزده سال قبل از اون تصویر مرحوم شده بوده :)) اونی که داره به مادام کوری نگاه میکنه پائول ارنفست هست. 

    راستش من اصلا حرفم این نبود و از عدم علاقه صبحت نکردم. اتفاقا من این درس‌ها رو خیلی هم دوست دارم ( حتی همین مدل مدرسه‌ای‌شون رو ). من شاکی بودم که چرا توی درسایی که عاشقشونم خوب نیستم!
    دقیقا! -_- مثلا ادعام میشه عاشق ریاضیاتم ک با فلسفه قاطی شده باشه.تو کتابخونه  جرعت نمیکنم کتاب شهریاری رو بزارم تو کیفم و در برم.چون کارت ندارم.نه جرئت دارم.اما فقط دلم میخاد بدونمش بدون اینکه بخونمش.و هیچ تلاش مزخرفی براش نمیکنم.فقط میگم باشه فیزیک عالیه.اره.بیاین از من بپرسین براتون ثابت کنم چرا فرمول فلان چیز اینطوری شده.ولی تو ی تست میمونم.حوصله ندارم حتی نگاش بکنم.واقعا وقتی اینقدر اونی نیستم ک هستم چطوری میتونم ی استاد دانشگا بشم و مفهوم توضی بدم.اقا من تو خودمم موندم من تست فیزیک میبینم در میرم من بدممیاد وقتمو بزارم پای فرمول نویسی که اصل ریاضیه.
    هشتگ اعترافات یه کسی که ادرس وبش physicsgodعه.
    پ ن : هورا.
    پاسخ:
    احساس این کشیش‌ها بهم دست داد که به اعترافات گوش میدن D: شما بخشیده شدین! :))

    این خیلی پدیده‌ی خطرناکیه! باید یک‌بار برای همیشه بشینید، کتاب‌های فیزیک و قاب‌عکس دانشمند‌ها رو بذارید جلوتون، و حل کنید قضیه رو با خودتون :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی