سه ترم فیزیک :: نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

"دوباره به اون نقطه نگاه کنید. اون اینجاست، اون خونه‌ست، اون ماییم!"

سه ترم فیزیک

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۳۴ ق.ظ

قبل‌تر: یک ترم فیزیک، یک‌ سال فیزیک


 I.

احساس خیلی عجیبی دارم از اینکه انگشت‌هام دوباره دارن روی کیبورد می‌لغزن و دوباره چیزی برای تعریف کردن دارم. همزمان کمی هم می‌ترسم؛ از اینکه توانایی‌های نوشتنم رو از دست داده باشم و نثرم صمیمیت و روانیِ قبل رو نداشته باشه.



 II.

به سال 1905 می‌گن سالِ معجزه‌ی اینشتین. اون‌سال آلبرت چهارتا مقاله‌ی مهم و انقلابی نوشت که اون رو از یک کارمندِ گم‌نامِ ساده تبدیل کرد به یک فیزیک‌دانِ شناخته‌شده و بعدتر بخاطر یکی از اون مقاله‌ها نوبل فیزیک رو گرفت؛ گرچه هرکدوم از اون مقاله‌ها به‌تنهایی ارزش یک نوبل رو داشتن.

این ترم هم «ترمِ معجزه»ی من بود. من هیچ مقاله‌ی خاصی ننوشتم، یا کار مهمی انجام ندادم یا مطلقا هیچ درخشش یا دست‌آوردِ خاصی نداشتم که شانسم رو برای شرکت توی اون مدرسه‌ی تابستانه‌ی Perimeter Institute افزایش بده. من حتی خیلی‌خیلی کم‌تر از همیشه درس خوندم و بیشترِ وقتم رو صرف خوردن ویفر توت‌فرنگی با چای کردم، تازه با آهنگ‌های چاوشی آشنا شدم و دو جلدِ اولِ «آتش‌، بدون دود» نادر ابراهیمی رو خوندم؛ و گرچه با تمام این‌ها معدلم به‌طور چشم‌گیری بیش‌تر از ترم‌های قبل شده بود، اما می‌دونستم که واقعی نیست. من واقعا یاد نگرفته بودم. بجز قسمتِ نوسانِ مکانیک تحلیلی البته، و عملگرهای برداریِ دیفرانسیلی توی ریاضی‌فیزیک. اون‌ها رو واقعا یاد گرفتم. در مورد فیزیک مدرن واقعا مطمئن نیستم که چه‌قدر یادگرفتم؛ چون درواقع نمی‌دونم که معنی «فهمیدن» توی فیزیک مدرن چیه. منظورم اینه که خب من الان چهارچوب‌ ریاضی نسبیت‌ خاص رو بلدم و می‌تونم متوجه بشم که نتایجش از کجا ناشی می‌شه؛ اما به این معنی نیست که «واقعا» متوجه می‌شم چرا زمان برای ناظرهای مختلف متفاوت می‌گذره. 



III.

اما با تمامِ این‌ها، این ترم برای من «ترمِ معجزه» بود. من خالصانه‌ترین و معصومانه‌ترین احساساتم رو تجربه کردم. پاک‌ترین شادی‌ها و لطیف‌ترین و قشنگ‌ترین نوعِ غم رو توی قلبم احساس کردم، و گرچه این‌ها باعث می‌شد که فعالیت‌های ذهنیم شدیدا کاهش پیدا کنه، اما من بابت‌شون پشیمون نیستم. من توی این مدت کارهایی رو انجام دادم که تصورش رو هم نمی‌کردم، و توی دوراهی‌هایی قرار گرفتم که تا اون‌موقع حتی نمی‌دونستم وجود دارن. من دوتا بسته‌ی پستیِ شگفت‌انگیز توی دوتا روز برفیِ مختلف دریافت کردم و پنج‌ساعتِ جادویی رو با یک دوستِ وبلاگی گذروندم و برای یک دوستِ درخشان به انگلیسی یک شعر گفتم. من یک کادوی بی‌نهایت احمقانه و بامزه به یک‌نفر که دوستش داشتم دادم و بیش‌تر از هر زمانِ دیگه‌ای تنهایی توی خیابون‌ها پیاده راه رفتم و نهایتا یک مغازه پیدا کردم که قهوه رو توی این لیوان‌های دردارِ مقوایی-پلاستیکی به آدم می‌ده. مثل توی فیلم‌ها.



IV.

قهوه. توی این ترم من بیشتر به قهوه نزدیک شدم. نمی‌تونستم قهوه‌های خیلی غلیظ و تلخ رو تحمل کنم، و از طرفی من باکلاس نیستم و دوست دارم نوشیدنی‌ها رو توی حجم‌ زیاد بخورم. مثلِ چایِ عزیزم. آخه یک فنجونِ کوچیکِ قهوه به کجا می‌رسه؟ من هیچ‌چیز از قهوه‌ها نمی‌دونم. برای همین مدت خیلی زیادی اصلی‌ترین مسئله‌ی من این بود که توی فیلم‌ها چه‌جور قهوه‌ای توی اون لیوان‌های بیرون‌بر می‌ریزن که میشه توی اون حجم زیاد خوردش؟ یا درواقع باید برم درِ مغازه و چی بگم تا یک‌دونه از اون‌ها بهم بده؟ «سلام آقا؛ لطفا یک قهوه‌ی رقیق‌شده با حجمِ زیاد بهم بدین.»؟ خب، من در نهایت جوابش رو پیدا کردم: «اِمِریکانو». یا دست‌کم یکی از جواب‌ها این بود. مثل یک جوابِ خصوصی معادله‌ی دیفرانسیل. حالا که چنین چیزی رو پیدا کرده بودم واقعا خوش‌حال بودم. اما امریکانو گرون بود، برای همین من در تمام طول هفته پول‌هام رو جمع می‌کردم تا آخر هفته بتونم یک‌بار توی این‌لیوان‌های دردارِ مقوایی-پلاستیکی قهوه‌ی امریکانو بگیرم و از شیرینی فروشی پنج،شش‌تا دونه شیرینی کشمشی بخرم تا باهاش بخورم و هم‌زمان توی خیابون قدم بزنم. واقعا رویایی بود.

از نیمه‌های ترم یکی دیگه از جواب‌های خصوصیِ معادله رو پیدا کردم. بوفه‌ی خوابگاهمون اسپرسو می‌فروخت و اسپرسو خیلی ارزون‌تر از امریکانو بود. من یک شات اسپرسو رو توی این لیوان‌های کاغذی بزرگ می‌خریدم و بعد روش آب‌جوش می‌ریختم. مثل احمق‌ها به نظر می‌رسیدم اما واقعا از نتیجه‌ی کار و مزه‌ش راضی بودم. با پول یک امریکانو می‌تونستم دوتاونصفی اسپرسو بگیرم. معرکه بود. البته درنهایت فهمیدم که امریکانو هم در اصل نوعی اسپرسویِ رقیق‌شده با آبِ جوشه، پس خیلی هم کارم ابلهانه نبود.

اشتباه برداشت نشه؛ هنوز چای جایگاهِ خودش رو توی قلب چارلی داره، چون همه‌چیز به چای مربوط می‌شه. همه‌چیز رو چای شروع می‌کنه و همه‌چیز به چای ختم می‌شه.



V.

شب‌های برفی، من با یک لیوان اسپرسویِ رقیق شده، و با دمپایی‌های سوراخ سوراخ روی برف‌های توی حیاط خوابگاه راه می‌رفتم و به ماهِ توی آسمون نگاه می‌کردم. پاهام یخ می‌کردن و قرمز می‌شدن، و دست‌هام که دورِ لیوان بودن هم داغ می‌شدن و قرمز می‌شدن. گاهی فکر می‌کردم که می‌تونم تا ابد به اون برف‌های درشتِ درحال سقوط که زیر نور پروژکتور می‌درخشن نگاه کنم.



VI.

یکی از بهترین دوست‌هام رو احتمالا برای همیشه از دست دادم. دانشگاهش رو تغییر داد، و گرچه هنوز می‌تونیم باهم در ارتباط باشیم، اما به‌نظر من فاصله خیلی قدرت‌منده و به مرور چیزها رو محو و کم‌رنگ می‌کنه. البته این برای دوستی‌های بین‌وبلاگی صادق نیست احتمالا؛ چون اون‌ها از اول هم با وجودِ اون فاصله شکل گرفتن.

دوستم یک هدفونِ سفیدرنگ برام باقی گذاشت که به‌ اسمِ خودش نام‌گذاریش کردم. از بچه‌های هیئت بود. ازش پرسیدم که آیا مطمئنه که دوست داره این هدفون رو به من بده؟ بهش گفتم که من به‌چیزهایی گوش می‌کنم که ممکنه خوشش نیاد و اون‌ها رو نادرست بدونه. فقط خندید، و گفت که می‌دونه. 

موقع خداحافظیِ نهایی، وقتی توی ماشین نشست، بهش یک ویفرِ شکلاتی دادم. 



VII.

سر کلاسِ فیزیک مدرن داشتیم تابع موجِ یک ذره موقعی که یک سد پتانسیل وجود داره رو بررسی می‌کردیم. یکی از بچه‌ها پرسید که چی می‌شه اگر سد پتانسیل‌مون خیلی خیلی کوچیک باشه؟ و استادمون جواب داد که چرا باید اصلا چنین حالتی رو بررسی کنیم؟ و بعد ادامه داد که سوال‌های ما توی فیزیک باید به یک‌ دردی بخورن و گفت «فیزیک که برای هابی و سرگرمی نیست!».

و چارلی توی اون لحظه بی‌نهایت عصبانی شد. برگشت و به دوستش نگاه کرد و فکر می‌کنم دوستش تونست چشم‌های چارلی رو بخونه. «خدای من! فقط اگر فاینمن این‌جا بود و این رو می‌شنید! فقط اگر فاینمن این‌جا بود . . . ». اون موقع چارلی هنوز پیکسلِ فاینمن رو روی کیفش نداشت؛ وگرنه دستش رو می‌گذاشت روی پیکسل تا چنین کلماتی خاطرِ ریچاردِ عزیز رو آزرده نکنن. متاسفانه چارلی نمی‌تونست حرفی بزنه، چون هفته‌ی قبلش هم اون استاد رو عصبانی کرده بود. کوپن‌هاش تموم شده بودن.



VIII.

اخیرا کمی زیادی احساساتی شدم و این نگرانم می‌کنه. من قبلش هم احساساتی بودم یعنی، اما هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت گریه نمی‌کردم، حتی موقع غصه‌ها. اما الان یک‌جوری شدم. مثلا یک‌شب که داشتم می‌اومدم خونه و هدفون روی گوشم بود و یک آهنگِ بی‌کلام به اسم Flight داشت پخش می‌شد به آسمون نگاه کردم و ستاره‌ها رو دیدم. عجیب بودن، واضح‌تر و نورانی‌تر از همیشه بودن. چند ثانیه بهشون خیره شدم و بعد احساس کردم که پشتِ چشم‌هام داره داغ می‌شه. نزدیک بود بدون اینکه متوجه بشم گریه کنم. نکته‌ی جالب‌تر اینه که من خیلی به اسم آهنگ‌ها اهمیت می‌دم، توی ناخوداگاهم. مثلا اگر اسم اون آهنگ Turnip بود احتمالا هیچ‌وقت این‌قدر برام تاثیرگذار نمی‌شد که بخوام گریه کنم.

یا موقع دیدن Toy Story 4، همون اول‌های فیلم که بانی داشت با نهایتِ خوش‌حالی و معصومیت با وودی بازی می‌کرد من واقعا اشک ریختم. هیچ دلیلی مشخصی هم نداشت؛ و من گرچه اولش واقعا خوش‌حال شدم، چون دلم برای اشک‌ریختن تنگ شده بود، اما بعدش نگران شدم. فقط همین اشک ریختن رو کم داشتم. هربار دارم بیشتر اشتراکاتم با بقیه‌ی پسرها رو از دست می‌دم، این رو نمی‌خوام.



IX.

از من پرسید «می‌کشی؟» و اون استوانه‌ی کوچیکِ سفیدرنگِ درحال دود کردن رو بهم تعارف کرد. چندلحظه خیره شدم و بی‌اندازه وسوسه شده بودم که اون نخِ سیگار رو ازش بگیرم. به‌هرحال تابوی خیلی بزرگی هم نبود؛ می‌تونستم کارهای خیلی بدتری هم بکنم. ولی در نهایت لبخند زدم و بهش گفتم «نه. ممنونم»، بعد کمی صبر کردم و دوباره گفتم «بلدی حلقه‌ی دود درست کنی؟».

- آره.

- می‌شه برام حلقه‌ی دود درست کنی؟

- آره.

و بعد با شگفتی به حلقه‌های لرزانِ دود نگاه کردم که بزرگ و بزرگ‌تر می‌شدن و بعد توی هوا ناپدید می‌شدن. به لیست چیزهایی که می‌تونم تا ابد بهشون نگاه کنم اضافه‌ش کردم.



X.

امروز تولدِ من بود و من بیست‌ساله شدم.

می‌خواستم یک پست بنویسم و اسمش رو بذارم Tenteen. قرار بود یک‌جور عصیان باشه در مقابل ورود به دنیای بزرگ‌سالی. می‌خواستم بگم که من هنوز دوست دارم یک نوجوون باشم و هنوز عاشق رمان‌های نوجوانِ نشر افق هستم و دلم می‌خواد هنوز آخر سنّم به انگلیسی یک Teen باشه (برای همین چنین عنوانی برای پست انتخاب کرده بودم.) و بجز این‌ها چیزهای دیگه‌ای هم می‌خواستم بگم که یادم نیست.

اما فهمیدم که نیازی به این‌همه داد و قال نیست. دوستم بهم گفت که تصمیم داره تا سی‌وپنج‌سالگی نوجوون بمونه، و فکر کردم که من هم می‌تونم چنین تصمیمی بگیرم. به همین سادگی. دوستم خداوندگارِ ایده‌های نابه.

بجز این، نورا هم بهم گفت که باید برای بیست‌سالگیم اسم انتخاب کنم. بهم گفت اسمی که براش انتخاب می‌کنم محتویاتِ بیست‌سالگیم رو شکل می‌ده، پس خیلی مهم بود. من می‌دونستم که چی می‌خوام از بیست‌سالگیم. اما دلم می‌خواست قشنگ‌تر بیانش کنم. مثل اسم اپیزودهای سریال Anne با یه E.

اسم بیست‌سالگیم رو می‌ذارم «شجاعتِ قلبی، کلمات و ریاضیات». این‌ها چیزهایی هستن که دوست دارم امسال بیش‌تر داشته باشم.

دوست دارم شجاع باشم و کارهای بیشتری انجام بدم و چیزهای بیشتری بخونم و بنویسم و حل کنم. دلم می‌خواد مثل پلانک فیزیک‌دانِ خردمندی بشم و از تاریخ و سیاست و فلسفه چیزهایی بدونم.



پی‌شِنُفت: گوش بدیم :)

ذره‌ی غبارِ توی نور یکی‌ از چیزهای دیگه‌ی توی لیستمه که می‌تونم تا ابد بهش نگاه کنم.


عکس‌نوشت: چیزهایی که توی این چندماه از دوستانم هدیه گرفتم. بابت تک‌تک‌شون بی‌نهایت قدردان و خوش‌حالم. «ادام بید» هدیه‌ی تولدمه. هدیه‌هایی هم هستن که نمی‌شه ازشون عکس گرفت؛ فقط میشه بهشون لبخند زد :)

  • چارلی ‌‌‍‍‍‍‍

نظرات  (۶۰)

عاشق شالت شدم :)

بلاخره یکی تونست حس منو درک کنه

خب  بنده هم ۲۰ سالمه(بزرگترم ازت :دی)،رمانای نوجوانان رو بیشتر از نوجوونا خوندم و هنوزم دوست دارم،و یه چیزایی هست که دوست دارم تا ابد نگاهشون کنم

غبار توی نور

برف تو آسمون و نور پروژکتورای بزرگ 

شعله آتیش

دود عود

و شاید عجیب باشه ولی وقتی میریم کافه چیزایی رو سفارش میدم که حجمش زیاد باشه

و خیییلی رنگی رنگی باشه مثل بشقاب داغ،موهیتو،آیس‌پک،شیرموز بستنی :)

پاسخ:
سلام خانومِ نویسنده :)) 
من همیشه اسمِ شما رو اشتباهی می‌خونم Miss Winter :/ با زمستون که مشکلی ندارید، نه؟ :)

من خودم هم عاشق شالم شدم، وگرنه یک تعارف می‌زدم و می‌گفتم که قابل‌تون رو نداره :))

چه‌قدر اشتراک. خوش‌وقتم پس :) 
فقط بشقابِ داغ دقیقا چیه؟ اسمش خیلی ترسناکه D:

فقط می‌تونم بگم «پسر»

با همون لحنی که پسرها وقتی می‌خوان دوستشونو تشویق و ازش حمایت کنن و بگن خیلی باحالی و دمت گرم و چقدر مَشتی هستی و این چیزها :)

 

پاسخ:
چارلی هم فقط می‌تونه سرخ بشه و لب‌خند بزنه :) ممنونم :)

چارلی عزیز :)

نظرمو در مورد پستات میدونی‌ پس حرف تکراری نمیزنم :)

تولدت خیلی مبارک باشه D:  پرچم بهمنیا بالاس :))

پاسخ:
هریِ عزیز :)

با این بهونه‌ها از زیر نوشتن در نرو D: من همیشه از خوندن حرف‌هات خوش‌حال می‌شم، حتی اگر تکراری باشن :) 

خیلی ممنونم ازت :) می‌فرمایند که بهمن، فرِّ ایمانِ ماست D:

من نصفه خوندم پستت رو پس نظر خاصی نمیدم جز اینکه حقا داداش منی منم ترم سومم خاص‌ترین ترم بود.

اااع تولدت بهمنه؟ شوخی نکن یادم نبود چرا :/ چند بهمنی؟ 

پاسخ:
ای بابا، تا الان شک داشتید یعنی؟ :)

هشتِ بهمن :) عیبی نداره که. تولد فقط یه عدده D:

X. برایان آدامز یه آهنگ داره؛ till I die 18. از ژانر موسیقیش هیچ‌وقت خوشم نمیومده ولی اسم این آهنگش رو همیشه دوست داشتم. تا یک سال پیش هم معتقد بودم که منم ”تا آخر عمر ۱۸ ساله می‌مانم“ ولی ۲۳ سالگی عجیب غریب که تموم شد همه‌ی معادلاتم  رو به هم زد. تصمیم گرفتم تا آخر عمر ۲۳ ساله بمونم. (:

IIIV. اینکه فکر کنی چرا داره اشکت میاد خیلی بهتر از اینه که فکر کنی چرا اشکت دیگه نمیاد. پس به نظرم نگران نباش، نهایتش می‌تونی ربطش بدی به کمبود سروتنین و اینا. (:

 

+ همیشه در حال معجزه باش. (:

 

پاسخ:
X.
کاملا می‌فهمم :) 
من هم از اسم خیلی از آهنگ‌ها یا گروه‌ها خوشم میاد، ولی با خودشون حال نمی‌کنم :/ خیلی حیفه واقعا.
اگر این چیزیه که دوست دارید، من هم دعا می‌کنم همیشه 23ساله بمونید :)

VIII.
پیشنهاد خوبیه :) 
هرچند من اغلب احساس خوبی ندارم از اینکه احساسات رو تا حد برهم‌کنش‌های مولکولی تقلیل بدم، ولی خب :)


+ همیشه به چارلی سر بزنید :)
  • دُردانه ⠀
  • این لامپای کوچولو رو می‌تونستی یه جوری بچینی شبیه نقشه ایران بشه. الانم شبیهشه یه کم.

    عنوان پست بیست‌سالگی من دختر که رسید به بیست باید به حالش گریست بود.

    برای شما پسرا نمی‌گرین وقتی بیست سالتون میشه و هنوز مجردین؟! :)))

    نامگذاری سال تولدت (شجاعت قلبی و...) یه لحظه منو یاد لحظهٔ تحویل سال و پیام رهبری انداخت :))

    شال‌گردن زنبوریت خیلی قشنگه. می‌دونم قابل منو نداره. ولی صاحبش قابل داره :))

    پاسخ:
    دیگه تولدِ من این‌قدر هم یک رویداد ملی حساب نمی‌شه D:

    عنوانِ خیلی امیدبخشی انتخاب کردین :-" راستش هنوز که کسی برای من گریه نکرده. مگر این‌که در خفا گریه کنن و من ندیده‌ باشم D:

    خودم هم بعد از نام‌گذاری انتظار داشتم اسم بیست‌سالگیم رو کنار لوگوی شبکه‌ی یک ببینم مثلا :)) 

    خیلی ممنونم :)) و ممنون‌تر که از یک چنین مکالمه‌ای جلوگیری کردین خودتون و جواب دادین D: 
    هرچند زنبوری نیست و گریفیندوریه :-" کمی قرمزش تیره افتاده بخاطر نور کم فقط :)

    اول اینکه تولدت خیلی مبارک، من نمیدونستم که چارلی هم بهمن ماهیه، با اختلاف ۲ سال و ۸ روز از من کوچیک‌تری (فقط سنی البته) :))

    دیگه اینکه تو میتونی تا هر وقت بخوای نوجوون بمونی البته توی این راه سختی‌های زیادی هست چون آدم‌ها همیشه به زور میخوان مجبورت کنن شبیه جوون‌ها و حتی شبیه پیرها رفتار کنی و اسمش هم میذارن سنگین و باوقار بودن!!

    امیدوارم اسیر حرف‌ها و تفسیر‌ها و جملاتی که میگن "تو دیگه بزرگ شدی و نباید این‌کار و اون‌کار رو بکنی" نشی :)

     

    قهوه :) حتما شیرقهوه رو توی این زمستون امتحان کن، معرکه است :)

     

    +عکست هم خیلی قشنگ بود :)

    پاسخ:
    سلام فرشته‌بانو :) 
    خیلی خیلی ممنونم :) 
    من توی همه‌چیز کوچک‌ترم :) این یعنی شما اول بهمن به دنیا اومدین؟ :)

    ممنونم که چنین اطمینانی بهم دادین :) حواسم هست که گیرِ اون حرف‌ها و جملات نیفتم. چارلی باقی‌ می‌مونم.

    چشم :) برم ببینم می‌شه توی امریکانو شیر ریخت یا نه D:

    + قشنگ دیدینش :)

    تولدت مبارک :)

    پاسخ:
    ممنونم :)
    به تعدادِ ستاره‌‌های خوشه‌ی پروین :)
  • صـــا لــحـــه
  • سلام

    مثل قبل همون مشکل‌پسندی در انتخاب واژگان و ترکیبندی جملات...

    تولدت مبارک آقا چارلی. لذت بیست سالگی رو ببر که طعمش رو وقتی سی سالت بشه می‌فهمی!:)

    و چه دوستای خوبی که کادوهاشون اینقدر باحاله. من خوابگاه نرفتم که ببینم می‌تونم اینقدر دوستای خوبی پیدا کنم که کادوهای خوب بهم بد ن یا نه! :) قدرشون رو بدون!

    اون پیکسل از دور شبیه یه برلیان تراش خورده است. خیلی جالبه... نمی‌دونم شایدم من اینجوری فکر کردم!

     

    +گرچه من صفر ساعت در هفته موسیقی گوش میدم ولی واقعا در راستای آشناسازی جوان‌ها با موسیقی به نظرم لازم اومد آخر پست‌هام یه چیزایی بذارم برای شنیدن! :|  D: (صرفا شوخی بود)

    پاسخ:
    سلام :) 
    خیلی‌خیلی ممنونم صالحه خانوم :) حالا ولی این یک بشارت بود یا یک انذار؟ D:

    ولی این‌ کادوها که برای دوست‌های خوابگاهم نیستن :) توی خوابگاه جیبِ ما رو نزنن خودش کافیه D: این‌ها رو دوستانِ دیگه‌ای بهم دادن :)

    چه‌ جالب دیدینش :) برلیانِ تراش‌خورده نیست، ولی همون‌قدر ارزشمنده برای چارلی.


    + من یادمه که قبلا یک‌بار ازتون خواسته بودم که اون آهنگ‌های (سابقا) موردعلاقه‌تون رو معرفی کنید بهم، ولی مقاومت کردین و نگفتین :))
  • פـریـر بانو
  • می‌تونم راجع به هر قسمت چیزی بگم ولی بذار اون رو واگذار کنم به دوستان و حس کلی‌ام رو بگم. تو یه دنیای دیگه‌ای چارلی... واقعا یه دنیای دیگه. و هروقت از دنیات می‌نویسی، من شگفت‌زده با قلبی که انگاری پیچک آروم آروم شروع می‌کنه دورش پیچیدن و پروانه‌ها و زنبورها رو می‌کشونه سمت خودش، با روحی که انگار یواش یواش بهار می‌شه، دنیات رو می‌خونم و از اینکه وبلاگ دوستی به اسم چارلی بهمون هدیه داده، خوشحال و لبخندونه‌ می‌شم. 

    آه پسر! حیف نیست که اینقدر دیر به دیر می‌نویسی برامون؟ این نوشته اگر یه کتاب ۲۰۰ صفحه‌ای هم بود زمین نمی‌ذاشتم تا تموم شه...

    دوباره تولدت مبارک چارلی...

    دوباره ممنون بابت این حضور قشنگت...

    پاسخ:
    خیلی ممنونم حریربانو :)
    باز شما از این حرف‌های قشنگ‌‌قشنگ برای چارلی نوشتین و چارلی از خوش‌حالی و محبت فلج شده و نمی‌دونه چی باید بنویسه :/  :))

    من از وبلاگ بیشتر ممنونم که شما رو برام پیدا کرد. می‌دونید اولین پستی که از شما خوندم چی بود؟ :) پست قرارِ وبلاگی‌تون با هولدن بود :)

    من هم دوباره ممنونم بابت همه‌چیز :)
  • آندرومدا :)
  • تولدتون خیلی مبارک براتون آرزوی یه بیست سالگی شگفت انگیز میکنم پر از خنده و حس خوب ^_____^

    پاسخ:
    ممنونم خیلی :) 
    من هم امیدوارم خیلی خوب از پس کنکورِ پلید بر بیاین :)
  • سُولْوِیْگ .🌈
  • یادمه اوایل سال گفتید دلتون خوشه که هنوز آخر سنتون یه دونه teen هست. واقعا حرف دوستتون عاقلانه بوده و کشف جالبی کرده‌ن! درستشم همینه، ما خودمون باید برای زندگی تصمیم بگیریم نه این عددا.

    تولدتون مبارک باشه، امیدوارم به همون اسمی که براش انتخاب کردید برسید. =) 

    +فاصله واقعا قدرتمنده، اما بعضی وقتا هم برعکس عمل می‌کنه. گاهی فاصله آدما رو به‌هم نزدیک‌تر می‌کنه. این اتفاق برای من و دوستم افتاد چند سال پیش، و بعد دوباره اتفاق افتاد. ما از بار اول جون سالم به‌در بردیم، اما این بار دوم... نمی‌دونم واقعا. 

    +منم از قهوه خیلی بدم میاد، حتی رقیق شده‌ش. اون چیزی که من می‌خورم یه نسکافه‌ی رقیقه، با یه عالمه شیر و شکر. یعنی رد خیلی ناچیزی از قهوه موجود در اون نوشیدنی باقی می‌مونه. 

    +کتاب چارلی قشنگ بود؟ خیلی وقته تو کتابخونه‌مه، اما تا حالا نخوندمش. 

    پاسخ:
    آره :) برای همین می‌خواستم بجای بیست بنویسم Tenteen تا دلم خوش بمونه D:

    خیلی ممنونم :) من هم آرزو می‌کنم اون چالش سی‌روز رو به بهترین شکل تموم کنید، تا از پس چالش‌های مهم‌تر بر بیاین بعدا :)

    + می‌تونید از اول همون نسکافه رو هم نریزین، این‌طور که شما گفتین فکر نمی‌کنم فرق چندانی بکنه :))
    + هنوز فرصت خوندنش رو نداشتم :) ولی مگه میشه قشنگ نباشه؟ اسمش چارلیه بابا! :)

    هفته ای که گذشت، بس که شباهنگ تو کامنتاش به این و اون :| از فیلم چارلی و کارخانه شکلات سازی حرف زد و نوشت، وسوسه شدم ببینم نسرین از چی داره میگه و جا داره از همینجا ازش تشکر کنم و بگم :نسرین فیلم خوب بازم معرفی کن  ✋👌

    و شاید باورت نشه از اون قسمتی که داشتی در مورد احساساتت و اون بارش برف و دمپایی سوراخ سوراخت و کلا احوالاتت میگفتی، همش احساس می کردم اینا رو چارلی یی داره میگه که نشسته توی اتاق زیر شیروونی ش و از پنجره اتاقش آسمونو نگاه میکنه و با نور کم چراغ، خاطراتشو ثبت می کنه.. حس خوبی ازش گرفتم.. 

     

    دیگه اینکه تولدت مبارک

    بیست سالگی خوبی رو تجربه کنی.. اونطوری که خودت دوست داری 

     

    تصویرو *_*

    پاسخ:
    بله بله من کلی پولِ تبلیغات به شباهنگ‌بانو داده بودم تا صرفِ معرفیِ چارلی بکنه D: چارلی و کارخانه‌ی شکلات‌سازی شگفت‌انگیز بود، ولی من چارلی رو از شخصیتِ یک فیلم و کتاب دیگه برداشتم :-"

    خدا رو شکر که چنین حسی داشتین :) شاید یک روزی واقعا صاحب یک اتاقِ زیرشیروونی شدم و چنین کاری کردم :)

    خیلی ممنونم :)

    تولدتون مبارک آقای چارلی عزیز:)

    بیست سالگی من شگفت‌انگیزترین و دوست‌داشتنی‌ترین سن زندگیم بوده تا الان:)

    امیدوارم برای شما خیلی بیش‌تر از این حرفا باشه:))

    پاسخ:
    سلام مهتاب‌خانوم :) 

    خیلی ممنونم :) 
    واقعا؟ :) حالا این شد یک چیزِ امیدوار کننده. کاش برای من هم همین‌قدر خوب باشه :)

    + من فکر می‌کردم دوباره تا مدتی رفتین از بلاگستان. خوش‌حال شدم واقعا که بهم سر زدین :)

    تولدتون مبارک :) خیلی هم مبارک :)

    بیان رو دوست ندارم دیگه. ولی اغراق نیست اگه بگم تنها دلایلی که من رو هم‌چنان وصل نگه می‌داره به اینجا خوندنِ این همه حالِ معرکه‌ست. همینجا. خونه‌ی چارلی. من دونه دونه دوست‌هام رو از دست دادم. یدونه چارلی مونده فقط :)

    پاسخ:
    خیلی‌خیلی ممنونم حوابانو :)

    من واقعا ناراحت شدم از شنیدن این‌که دونه‌دونه دوست‌هاتون رو از دست دادین. اما می‌تونید مطمئن باشید که همیشه چارلی رو دارید، و می‌تونید روش حساب باز کنید :) من باید ممنون باشم که با وجود تمامِ این‌ها هنوز چارلی رو می‌خونید و بهش سر می‌زنید :) دوستِ ما بمونین.

    سلام بر چارلی و هزاران تبریک تولد بیس_تین بر او باد :)

    1. نگرانی بی موردی بود. نثر مثل همیشه صمیمیت و روانیش رو داشت :)

    مرسی از این پیشنهاد. منم یک غصه ی دائمی دارم که امسال سیکستین میشم و سه سال دیگه تین های آخر سنم تموم میشن :( ولی این پیشنهاد میتونه حل کنش =)

    و آخرشم تبریک به خاطر این کادو های قشنگ، اون شعر، اون شرکت توی اون مدرسه، معدل بالاتر، احساسات زیباتر و همه ی اتفاقات ترم سه‌ت :) 

    با آرزوی موفقیت و شادی و ایناها دیگه :)

    پاسخ:
    سلام بر پرنیان با یک N و هزاران تشکر :)

    1. خدا رو خیلی شکر :)
    آره، پیشنهادِ خیلی کاربردی‌ای هست :) من دوستانِ باهوشی دارم واقعا. مثل شما :)
    خیلی ممنونم دوباره :) هرچند اون مدرسه که فقط یک خیاله عملا :-" جای سطح بالاییه و از کلِ دنیا بیست‌نفر رو می‌گیره فقط :/ حالا احتمالِ ریاضیِ پذیرش رو حساب کنید :))

    با کلی تشکر و این‌ها :)

    سلام :))

    چارلی عزیز من که حدودا سه ماه دیگه از بیست سالگی خداحافظی میکنم هم میتونم برای این دهه یه اسم نامگذاری کنم؟ میشه؟

    چارلی تو خیلی باحالی و عجیب ، شاید عجیب ترین پسری که دیدم :)) و این خوبه .

    پاسخ:
    سلام :))

    البته که می‌تونید، چرا نتونید؟ :) اما چرا برای کلِ دهه؟ برای هرسال می‌تونید یک اسم بذارید :)

    واقعا؟ من خیلی دوست دارم که عجیب باشم :) و مسخره البته. مسخره بودن رو هم دوست دارم :)

    راستی تولدتم مبارک باشه ، امیدوارم بیست سالگی برات سرشار باشه از قشنگی هایی که میخوای و چیزهایی که بهت کمک میکنند حالت خوب باشه :))))

    پاسخ:
    خیلی خیلی ممنونم :) ماه‌های باقی‌مونده از بیست‌سالگی هم برای شما پر از همین چیزهای قشنگ باشه :)
  • امید ظریفی
  • من یه لب‌خندِ بزرگ بزنم و برم. 

    البته بذار تولدت رو هم تبریک بگم. (-:

    پاسخ:
    ببخشید که موز نداشتیم :)
    خیلی ممنونم آقاامید :) 

    + من هنوز هروقت می‌رم توی کوانتا مگزین می‌چرخم یاد شما هم می‌کنم :)

    II و III باهم : پس این ترم زندگی رو بیشتر لمس کردین و این خبر بشدت خوشحال کننده ایه پیرو جناب چاووشی اهنگ جهان فاسد مردم را رو بشدت توصیه میکنم یه حالت عصیانگری خاصی داره D: ادم بعدش دلش میخواد بلند شه و یه کاری انجام بده :")  حالا که از چاووشی خوشتون اومده نامجو رو هم پیشنهاد میکنم و به طور خاص ترک یارجانی رو . یکی از کتابهایی که بعد از کنکور باید بخونم اتش بدون دود نادر ابراهیمیه .

     

    IV . من دلم میخواد کاپوچینو با کف های روش رو تجربه کنم :")) به نظرم واقعا هوس انگیز میاد 

     

    VIII. نگران نباشین ما ربات نیستیم درواقع همین احساسات هستن که به ما معنی میدن فقط تنها چیزی که مهمه اینه که نذاریم اون ها مارو کنترل کنن :)

     

    X. فکر میکنم من هم باید برای ۱۸ سالگی اسم بذارم به نظرم ۱۸ سالگی باید برای من سال ِ جسارت سخت تلاش کردن و خیال بافی ها  باشه .

     

    اخیش دلم برای گذاشتن کامنت های طولانی تنگ شده بود D:

    پاسخ:
    II و III.
    آره :) وقتی که می‌گه «گلی نمانده، خودت گل باش» :)
    راستش من یکی‌دوتا چیز از نامجو گوش کردم و بعضی‌هاش رو دوست داشتم ولی هنوز بعضی از آهنگ‌هاش رو متوجه نمی‌شم که واقعا خونده یا دوربین مخفیه :| اون «عقاید نوکانتی»ش رو گوش دادین مثلا؟ :)) یک‌جوریه که آدم فکر می‌کنه به عنوان حقه‌ی روز اول آوریل منتشرش کرده :/


    IV.
    من ولی بطور کلی کف دوست ندارم :/ حالا چه روی کاپوچینو باشه چه روی آب‌هویج :)) 


    VIII.
    به‌نظرم ولی حتی گاهی بد نیست که بذاریم ما رو کنترل کنن :) گاهی فقط، یک کوچولو :)


    X.
    تایید شد. سال «جسارتِ سخت‌ تلاش کردن و خیال‌بافی‌ها» مبارکتون باشه :)

    من هم دلم برای خوندنشون :)

    اول بگم شماره‌گذاری‌ها چقدر خوبه :))

    یک دوستی داشتم که کوانتوم شده بود ده و نیم. بعد یه روز گفت بیا بریم من می‌خوام اعتراض بذارم روی نمره‌ام. سرخوش رفتیم تا دفتر استاد. بعد برگشت گفت که استاد به من دادی ده و نیم. من حقم نه و نیم بود. :| من می‌خوام بیفتم این درس رو. چرا پاس کردی من رو؟ استاد بیچاره چشمش از حدقه زده بود بیرون. من هم هنگ کرده بودم و در و دیوار رو نگاه می‌کردم. داستانی بود خلاصه. البته آخرش هم استاد واقعاً بهش داد نه و نیم و نفهمیدم چه مرضی بود واقعاً. : |

    .

    دیگه اینکه بیست سالگی سن خوبیه. به جای منم بیست ساله باش. :)

    پاسخ:
    سلام آقاگلِ عزیز :)
    من واقعا اعداد رومی رو دوست دارم :) خوش‌حالم که توی راهنمایی مجبورمون کردن بلد بشیم‌شون :/

    :)) من هم این‌ترم وسوسه شده بودم واقعا که برای چندتا درس اعتراض بزنم و بگم که نمره‌م زیاد شده. مثلا من ریاضی-فیزیک1 رو بیست شدم، ولی حاضرم به فاینمن قسم بخورم که یکی از سوال‌ها رو اشتباه حل کردم :/ 

    چشم چشم، نائب البیست‌ساله هستیم :)
  • Hurricane Is a little kid
  • شالگردن گریفندوری!

    (به نظرم نگران نباش. منم شبیه دخترا نیستم.)

    پاسخ:
    آره! :) 
    یک‌بار که داشتم توی خیابون می‌رفتم شنیدم که یک پسره گفت: «عه! هری‌پاتر!» :) اشک شوق حلقه زد توی چشم‌هام. فقط حیف که نمی‌تونم با این شال برم و یک مسابقه‌ی کوییدیچ رو از نزدیک ببینم.

    + ممنونم بابت دل‌داری‌تون D:
  • عاشق بارون ...
  • سلام٬ تولدتون مبارک! :)

    اصلاً نفهمیدم پست به این بلندی کِی تموم شد! :)

    چقدر بیست سالگی دور به نظر می‌رسه! امیدوارم دهه‌ی خوبی رو پیش رو داشته باشید! :)

    پاسخ:
    سلام! خیلی ممنونم :)
    لطف دارید :) ولی من دقیقا یادمه که نوشتنش کی تموم شد D: خیلی طول کشید برام.

    تشکرِ دوباره :) ولی اسم دهه خیلی ترسناکه :/ ترجیح می‌دم فعلا همین‌طوری سال‌به‌سال پیش برم :))
  • شاهزاده شب
  • من عاشق فیزیک مدرنم. انگار قسمتیه که فیزیک با جادو قاطی شده! 

    نسبیت محشره!. شاید چون اونموقع استادی که نسبیت رو برامون درس داد واقعا استاد خوبی بود. عاشق نسبیت شدم از اون موقع

    من انیشتینو خیلی دوست داشتم اما راستش وقتی سریالشو نگاه کردم یکم ازش دل چرکین شدم... وقتی دیدم بعضی ایده هاش مال خانومش بود و خانومش همیشه کمکش میکرده تو مقالات ولی این اصلا محلش نمیداده یکم باورهام فرو ریخت :(

    من اولین بار تو هری پاتر با کلمه "شکلات داغ" آشنا شدم . از بیرون شکلات میخریدم و مینداختم تو آبجوش و هم میزدم و انتظار داشتم بشه شکلات داغ :/ 

    من چند روز دیگه 27 سالم میشه (بله بهمنی هستم!) و هنوزم دارم کتابای نشر افق رو میخونم و بنظرم خیلیم کیف میده :)))

    تولدتون مبارک باشه :)

     

    پاسخ:
    چه‌خوب که خاطره‌ی خوبی ازش براتون مونده :) 
    ولی راستش من واقعا عصبانی‌ام از دست فیزیک مدرن. هم‌اینکه با استاد چندان خوبی نداشتیمش، هم اینکه واقعا به‌نظرم کرین کتاب خوبی نبود، و هم اینکه نسبیت رو خیلی با رهیافتِ ساده‌ای بهمون درس دادن. من منتظرِ فضای مینکوفسکی و چهاربردارها بودم. می‌خواستم حتی جلوجلو حسابِ تانسوری بخونم :/

    متوجه می‌شم :) راستش کمی پیچیده‌ست این موضوع. آلبرت مشخصا خیلی نسبت به میلوا بی‌توجه و گاها ظالم بوده، اما در زمینه‌ی نسبیت به نظر نمیاد میلوا واقعا کمکی بیشتر از ویراستاری یا چنین چیزهایی داشته باشه :) توی سریالش هم چیزی بیشتر از این نمی‌گه. هرچند، منظورم این نیست که میلوا واقعا باهوش نبوده :)
    اما خب، به هرحال آلبرت هم یک افسانه نیست. کلی اشتباه و خطا داشته :)

    خیلی جالبه! من هم دقیقا :)) من خودِ تکه‌های شکلات رو آب می‌کردم و می‌ریختم توی لیوان :/ بعد فقط خیلی غلیظ بود و متوجه نمی‌شدم که چطور می‌خورنش D: اولین بار عبارت «سوپ پیاز» رو هم توی هری پاتر دیدم من. رفتم کلی به مادرم اصرار کردم که برام سوپ پیاز درست کنه :))

    چه‌قدر عالی. پیشاپیش مبارک باشه تولدتون :) پس شما هم از خودمونید D:

    خیلی ممنونم :)
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • مگه هر کی راحت گریه کنه شبیه پسرها نیست؟!:-))

    هدیه‌ها هم خیلی خوشگلن‌ دست دوستان درد نکنه

    پاسخ:
    خب، بعضی‌ها اینطور می‌گن :)

    خیلی ممنونم :))

    سال ۷۸وقتی شمافقط۱۵ روزتون بوده من به دنیا اومدم:))))تولدتون مبارک باشه:) ان شاالله بیست سالگی براتون شروع خاص ترین وقشنگ ترین اتفاق ها باشه.ازنظرم ۲۰ سالگی خیلی خیلی خاصه.امیدوارم همین طورباشه واقعا.

     

    +کاش بیشتربنویسین برامون:)

     

    پاسخ:
    سلام :)

    این یعنی بیست‌وسوم بهمن؛ نه؟ :) خیلی ممنونم :) تولدِ شما هم پیش‌پیش مبارک باشه :) امیدوارم بیست‌سالگیِ شما هم خاص و قشنگ باشه.


    + چشم :)

    تولدت مبارک چارلی با انگیزه:)))

    امیدوارم صد سال زنده باشی و هر سالت پر شور و امیدتر از پارسالت باشه

     

    پاسخ:
    خیلی خیلی ممنونم :) 
    اگر قول می‌دین که هرسال چنین کامنتِ پرشوری برای چارلی بنویسید، قول می‌ده که صدسال رو زنده بمونه :)

    تولدت مبارک باشه چارلی، امیدوارم امسال پر از شجاعت قلبی، کلمات و ریاضیات باشه برات :)


    - منم یکی از اون کافه‌ها پیدا کردم تازگی. حس خوبی داشت که یه شب سرد رفتم یه لیوان هات چاکلت گرفتم و اومدم بیرون :) مرسی از اطلاعاتی که در مورد قهوه دادی :)) منم این یکی دو ترم به واسطه‌ی دوستام دارم یه کم قهوه‌خور می‌شم. لته رو هم خواستی امتحان کن، تو لیوان بزرگ میدن :دی ولی خب هیچی جای چایی رو نمی‌گیره :)

     

    - به نظر منم فاصله خیلی قدرتمنده. خیلی دارم حس می‌کنم قدرتشو این چند وقت.

     

    - متوجه نشدم، فاینمن به فیزیک چه دیدی داره مگه؟ ازم عصبانی نشو -من حتی نمی‌دونم سد پتانسیل چیه!- ولی من فکر می‌کنم باید مطالبو به خاطر کاربردشون یاد بگیریم. البته شاید این تفکر از ۶ سال مهندسی خوندن ناشی می‌شه :))

     

    - یه بار تو جاده بودیم و من برای اولین بار داشتم میکس آهنگ Near Light الافور آرنالدز که ماهان فرزاد درست کرده رو گوش می‌دادم. جاده‌ش چراغ درست حسابی نداشت و خیلی همه جا تاریک بود. داشتم به آسمون سیاه و ستاره‌ها نگاه می‌کردم و این آهنگو گوش می‌دادم و اشکم دراومد تو اون لحظه :)

    پاسخ:
    سلام فاطمه‌بانو :) خیلی ممنونم :)

    - آره، اتفاقا می‌خواستم لته رو هم امتحان کنم، تعریفش رو شنیده بودم :) 
    چایی که البته :) جاش محفوظه :)

    - خیلی جالبه که حتی ابزارهای ارتباطیِ جدید هم نمی‌تونن حریفش بشن.

    - نه‌ بابا چرا عصبانی بشم آخه :/  ولی ممکنه از این عصبانی بشم که بهم گفتین عصبانی نشم D:
    اوه، این یک بحث خیلی طولانی داره :) مهندسی مشخصا بر مبنای کاربرد شکل گرفته، اما علومِ پایه خب به‌نظر من فرق دارن :) شاید بعدا توی یک پست مفصلا صحبت کردم درباره‌ش. 
    فاینمن فیزیک رو بخاطر خود فیزیک می‌خوند. چون دوست داشت؛ همین. یک‌جور دیدگاه لذت‌گرایی :) فیزیک یک سرگرمی بود برای فاینمن، نه یک رسالتِ مهمِ بشری :)

    - چه‌قدر قشنگ بود واقعا :) کاش زمانش بیشتر بود :/ نگهش می‌دارم توی گوشیم و توی جاده من هم بهش گوش می‌دم. ممنونم بابتش :)
  • مائده ‌‌‌‌‌‌‌
  • وای چارلی! امروز صبح تو فکرو خیالات خودم یادت بودم و داشتم فکرمیکردم چرا پست نمیذاری!

    این حس ها خیلی برای من هم آشناست، پشت کنکور موندن، علی رغم همه ی اندوه هایی که داشت، یه همچین حس ها و زیبایی هایی رو هم بهم داده و شکرگزارش هستم.

    تولدت هم مبارک و آرزوی شادی، عشق و آرامش تموم نشدنی برات.

    پاسخ:
    شاید فکر و خیالاتِ شما نهایتا به چارلی رسیده و تصمیم گرفته که یک پست بنویسه :)

    چه‌قدر خوب که شکر‌گزارش هستین :)

    خیلی ممنونم بابت این آرزوهای قشنگ :)
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

    ۱. نصف ترم سه‌ی من هم به این گذشت که یک ضابطه به شکل ماه پیدا کنم :)) واقعا هم که تجربه‌ی عجیبی بود :)) واقعا متاسفم که در نهایت پیدا نشد.بیا راند دوم جست‌وجو رو شروع کنیم. ترم چهار بیش‌تر تلاش می‌کنیم و بیش‌تر می‌جنگیم که به دانشمند شدن برسیم.

    ۲. من بالاخره یه نشونه‌ای از خودشیفتگی‌ت پیدا کردم :)) پاراگراف اول، سطر چهارم.

    ۳. تو قطعا نظر من رو راجع به این می‌دونی. هر چیزی که قلبت بهش واقعا کشیده بشه، مهم‌تر از درسه. چه فایده‌ای داره که یک فیزیکدان بشی، ولی عاشق نشده باشی؟ :) 

    ۴. من هنوز بلیط *****، و کاور ویفر توت‌فرنگی رو نگه داشتم :)) تا چند روز پیش جلوی تابلوی نقاشی‌ای بود که کادوی تولدم بود، دیگه جمعش کردم و گذاشتمش توی یک جعبه، احتمالا واسه هم‌اتاقیام سوال پیش اومده بود که چرا من هر روز اتاق رو تمیز می‌کنم، ولی کاور ویفر رو بعد از یک ماه نمیندازم دور :))

    ۵. خیلی خوشحالم که دوباره سر اون کلاس بحث نکردی :)) احتمالا هم واست سخت و نفس‌گیر بوده :)) ولی چارلی، بهشون حق بده. هر کسی حق داره نگاه خودش رو داشته باشه. حتی افرادی که معتقدند علم رو باید بخونی که به کاربرد برسی. این صرفا نظر توئه، که از جهان‌بینی خودت ناشی می‌شه. لزوما درست یا غلط نیست.

    ۶. واقعا به تمام ناراحتی‌های این روزهای من و این که بعدش باز دوباره حالم خوب می‌شه، نگاه کن :)) واقعا غیرطبیعی نیست که گاهی اوقات بیش‌تر گریه کنی. به این فک کن که ممکنه به شرایط بدنی‌ت مربوط می‌شه. حتی من یه چیزی خوندم که می‌گفت که گاهی اوقات یک تومور توی مغز، ممکنه باعث بشه که یهو حال یک نفر عوض بشه. در نتیجه، لازم نیست نگران از دست دادن اشتراکاتت با پسرها بشی، ممکنه فقط یک تومور توی مغزت باشه :)

    ۷. اگه از حلقه‌های دود خوشت میاد، یک دوست پیدا کن که ویپ بکشه :)) خیلی خیلی حلقه‌های سفید زیبایی درست می‌کنه :)) و بوی بدی هم نمی‌ده. صرفا ممکنه سرطان بگیرید جفتتون. 

    ۸. من هم یاد اسم سال‌ها میفتم واقعا :)))) و این که تو واقعا شجاع بودی. می‌دونم که نوشتن اون پست‌ها، برات واقعا سخت بوده. (احتمالا به سختی نوشتن «برات» توی جمله‌ی قبل برای من، چون تازگیا از شکل این کلمه هم خوشم نمیاد، ولی خب، راه دیگه‌ای پیدا نمی‌کنم، نمی‌شه هم که تا ابد فرار کنم).

    باید انتقام می‌گرفتم ازت و کامنتم رو ساعت یک و نیم نصفه‌شب می‌دادم، ولی عمیقا دلم سوخت :))

    پاسخ:
    1.
    ببخش من رو، تقصیر من بود همه‌ش :) ولی نهایتا فهمیدیم که توابع قدر مطلقی چه‌قدر مسخره‌ن :/ چرا هیچ‌وقت شکلشون اون‌طوری که آدم پیش‌بینی می‌کنه نمی‌شه؟ D: باشه :) راندِ دوم رو شروع می‌کنیم. و آهان! باید مکانیک سیالات رو بهم یاد بدی بعدا. خوب بخونش :))

    2.
    آخه می‌دونی، من یک دوستِ - کمی - خودشیفته دارم. فکر می‌کنم از اون بهم سرایت کرده :))

    3.
    درست می‌گی. چه فایده‌ای داره واقعا؟ :)

    4.
    سارا، واقعا نگهشون داشتی؟ :) چه‌قدر خوش‌حال شدم :)
    اگر بخوای می‌تونم این‌جا کاور ویفرهای توت‌فرنگی‌ای که می‌خورم رو جمع کنم و برات پست کنم. نمی‌دونستم این‌قدر کاور دوست داری. 
    شوخی کردم، نزن من رو D:

    5.
    می‌دونم که درست می‌گی. ولی در این زمینه کاملا ترجیح می‌دم یک احمقِ خودخواه باقی بمونم :)) 

    6.
    این امیدبخش‌ترین چیزی که بود توی این مدت خوندم! اینکه ممکنه هنوز مثل باقیِ پسرها باشم و احتمالا فقط یک تومورِ مغزی دارم. معرکه‌ست سارا :)) ممنونم ازت D:

    7.
    من که دیگه از سرطان نمی‌ترسم، چون بهم گفتی همین حالا هم احتمالا یک تومور دارم D:

    8.
    من یادمه که یک‌بار بهم گفتی کادویی که دادم واقعا شجاعانه بود؛ و هربار یاد این حرفت می‌افتم احساس بهتری پیدا می‌کنم واقعا :)


    می‌دونستم که هنوز قلب توی سینه‌ت هست سارا، می‌‌دونستم :))

  • کروکدیل بانو
  • هشتگ قالب من کجاست؟ :| :)))

    پاسخ:
    هشتگ روم‌به‌دیوار.
    هشتگ شرمندگی.
    هشتگ روسیاهی.

    به فاینمن قسم کروکدیل‌بانو، هروقت که می‌خوام برم سمتش یک اتفاقی می‌افته و نمی‌شه :/ قولِ قول میدم تا قبل از شروع ترمم تقدیمش کنم. متاسفانه من به اون‌صورت سبیلی ندارم که بتونم گرو بذارمش، فلذا به همین قول اکتفا کنید لطفا :)

  • هلن پراسپرو
  •  وقتی انقدر نظر رنگ و وارنگ «تولد مبارک»،«امیدوارم....»،«خوشحالم که...»،«چه هدیه های قشنگی..» زیر پست تولد دو دهه ای شدن کسی هست، آدم هول می کنه که چی بنویسه که صاحب سخن بر سر شوق بیاد.

    تولدتون مبارک. ترم معجزتون مبارک. سه ترم فیزیک و قهوه آمریکانو و برف و ستاره هاتون مبارک. یه چارلی بیست ساله نوجوون بودنتون هم مبارک.

    +وقتی لغزش انگشت روی کیبورد انقدر خوشحالتون میکنه، چرا انقدر کم انجامش میدید :/

    پاسخ:
    صاحب‌سخن با صرفِ دیدنِ اسم شما توی کامنت‌هاش سر شوق میاد بانوی ساکورا :) لازم نیست که چیزی بگید حتی :)

    خیلی‌خیلی ممنونم بابت تمامش :) امیدوارم روزهای شما هم پر از شکوفه‌های گیلاس باشن :)

    + من نمی‌دونم. چرا از انگشت‌هام نمی‌پرسید؟ «انگشت‌ها! بیاین جوابِ خانوم رو بدین.»  :))

    نه ولی خب این حجم از تفاهم بی سابقه است :))

    پاسخ:
    دیگه بالاخره ما معرکه‌ایم :)

    وای وای وای تولدته؟!

    تولدت مبارک!!خیلی بیست سالگی خوبه خیلی :)

    واقعا وبلاگتو دوست دارم خیلی نوشته‌هات حس خوبی بهم میده

    به قول حریر بانو اینجا انگار یه دنیای دیگه‌اس :)

    پاسخ:
    سلامِ دوباره D:

    خیلی خیلی ممنونم :) 
    خوش‌حالم که دنیای چارلی بهتون حس خوبی می‌ده :)

    ۱. در مورد شما نه اما به طرز فجیعی با فیزیک احساس غریبی می‌کنم. نمی‌تونم به چشم قدیم بهش نگا کنم. ولی با وجود اینکه فیزیک و چارلی جزء جدا ناپذیر هم‌دیگه‌ن بازم این غریبی روی شما تاثیر نذاشته. D:


    ۲. ترم معجزه :)


    ۸. برای منم یک بار اتفاق افتاد چارلی. حتی نمی‌دونم اسمش رو می‌شه اتفاق گذاشت یا نه. نمی‌دونم... یه بازه‌ی زمانی عجیب غریب بود و وقتی که تموم شد از طرفی ذوق کردم و از طرفی نگران شدم. اینجوریا بود که به آسمون زل زدم و یه لحظه احساس کردم نیلی مُرد و یه نفر تو مایه‌های آنه‌شرلی جاشو گرفت و با چشم اون به آسمون نگاه کرد. اون روز اتفاق ناخوشایند یا خیلی خوشایندی نیوفتاده بود اما بغض کردم. 

    تا قبل از امروز به کسی نگفته بودم چارلی...چون حس می‌کنم این اتفاقا قشنگیشون اینه که یواشکی اتفاق بیوفتن و سکرت بمونن. :)

     

    ۱۰. چرا من برای بار دوم برای بهمنی بودنتون مثل بچه‌ کوچولوها ذوق زده شدم؟ :دی

     تولدتون مبارک چارلی! :)

    برای کسی که داره آخرین تینش رو می‌گذرونه حرفی ندارین؟ D:

    پاسخ:
    1. صبر کنید حالا، درست‌تون می‌کنیم :)) گرچه خوش‌حالم که اثری روی چارلی نداشته :)

    2. مطمئنم که شما هم به زودی یک ترم معجزه درپیش دارین :)

    8. می‌فهمم کاملا، باور کنید :) خوش‌حالم که چنین چیزی رو تجربه کردین. احساسِ خیلی قشنگیه، هرچند عجیبه، اما قشنگ و خالصه :)

    و درست فکر می‌کنید کاملا :) هرچند چارلی نمی‌تونه خوش‌حالیش رو انکار کنه که شما محرم دونستینش و چنین چیزی رو بهش گفتین :)

    10. شاید چون هنوز همه‌مون بچه‌ کوچولوایم؟ :))
    خیلی خیلی ممنونم نیلیِ عزیز :) 


    چرا. داغان نباشید. همین :)) خوب شد چنین چیزی رو پرسیدین از چارلی. چون من جای‌ دیگه‌ای توی صحبت‌هاتون پیدا نکردم که بتونم یک‌طوری داغان بودنِ شما رو مطرح کنم. ممنونم که چنین فرصتی رو بهم دادین :)


    + من واقعا خوش‌حال شدم با دیدن کامنت‌تون. دل چارلی براتون تنگ شده بود :) امیدوارم این روزها براتون خوب گذشته باشن، و حال دلتون خوب باشه :)

    1. سلاملکم:) خب همون قدری که تو می ترسی من هم دارم می‌ترسم که نکنه تواناییم رو در کامنت‌گذاری از دست داده باشم:| به هرحال که چه عجب از اینورا:دی
     2. به نظرم سارا ادبیات خیلی تاثیرگذاری داره! من که خیلی موقع‌ها احساس می کنم دارم شبیهش حرف می زنم و خبر خوب یا بد این‌که این بند رو تماما سارای درونت نوشته بود انگار:دی

    حالا جدا از این. یه بار گفته بودیم احتمالا دانشمندای بزرگ خودشون فکر نمی‌کردن آدم‌های بزرگی بشن و در واقع فقط داشتن با کارشون سر و کله می‌زدن که یهو دیدن ععع چه کار خفنی! و بله:) اینجا می‌تونیم یه مثال نقضش رو ببینیم. آلبرت یه روز که تو دفترکار مسخره‌ش نشسته بود تصمیم می‌گیره انقدر بیهوده نباشه و تبدیل میشه به اینشتین بزرگ:))
    3. و خب چارلی من می‌گم همه اینا، زندگی تو رو می‌سازن. چرا تو باید یه دانشمند بزرگ بشی بدون این‌که یه بار تو نوجوونی‌ت یه کادوی احمقانه و مسخره داده باشی به کسی که دوستش داری؟ در واقع من یه بار داشتم به سارا می‌گفتم که این خیلی خفنه که وقتی شماها دانشمندای بزرگی شدین من میام و میگم یه روز اون قدیما من به این می‌گفتم چارلی و شماها الان مجبورین با احترام باهاش صحبت کنین:دی. به هرحال تو اگه فقط درس می‌خوندی و این‌کارهای تمرکز پرت‌کن این ترم رو انجام نمی‌دادی هرگز چارلی نبودی!

    4.آه.بالاخره یکی این امریکانو رو توضیح داد! همش درگیرش بودم که دقیقا چیه:) البته لاته رو هم همین دیروز فهمیدم:|

    5. من دقیقا برام سوال پیش اومده که در چه مواقعی قرمز نمیشی:/ و دلم واقعا یه سرمای درست حسابی می‌خواد که تا مغز استخونم بسوزه از سرماش! :)) سرماهای تهران همش مسخره‌بازیه:دی

    6. ولی فکر می‌کنم دوست‌های دانشگاهی هیچ‌وقت توانایی تبدیل‌شدن به بهترین دوست‌ها رو ندارن! ://

    7. ولی حتی اگر کوپن‌هات رو تموم نکرده بودی باز هم نباید چیزی می‌گفتی. معمولا این‌جور بحثا اهمیتی ندارن و استادا تهش میگن"جوون منم که هم‌سن تو بودم خیلی کله‌م باد داشت"-_-

    8. آیم این لاو وید توی استوری4:))))) چون واقعا سرش خندیدم:| شاید من دارم اشتراکات زیادی با پسرا به دست میارم و اشتراکاتم رو با دخترا از دستم میدم:/// [جاشه که اون گیف زیبا فرستاده بشه:دی] 

    البته اینو گفته بودم ولی برای خالی نبودن عریضه گفتمش دوباره:دی

    9. من دوستی دارم که بهم پیشنهاد داد بریم و با قلیون برام حلقه درست کنه:| و دقیقا چون بهش نمی‌اومد که از پسش بربیاد قبول کردم بریم و حتا قرار شد اگه تونست پول قلیونش رو من حساب کنم:| و نهایتا کسی که ضایع شد کسی نبود جز نورا:|| به جز این پام هم به قهوه‌خونه باز شد:دی. تازه فحش هم خوردم که تو روی توانایی‌های دخترای سرزمینت خوب حساب نکردیا:/

    10. از اینایی که گفتن شبیه اسم سال‌هاست خواستارم مستدل یا با استقرا ثابت کنن که اون اسم مستقیما با محتویات اون سال در ارتباطه:|| نه این واقعا هرچی فکر می‌کنم خیلی هیجان‌انگیز تر و کارا تر از اونه:)))

    من هنوز برای١٩سالگیم اسمی انتخاب نکردم:(

     

    فاینالی فینیشد! :دی

    عکس‌نوشت: به محض این‌که شال‌گردنت رو بندازی دور گردنت یا اون یه چیزیش میشه یا تو:| چون واقعا خیلی چشمم رو گرفته:)) 

     

    پاسخ:
    الکمسلام :|  D:

    1. نترس :) من تا آخرِ این کامنت رو خوندم و بهت اطمینان می‌دم که تواناییت هنوز فوق‌العاده‌ست :)

    2. خب، من این فرضیه رو رد نمی‌کنم که ممکنه بعضی جاها نثرم از سارا تاثیر گرفته باشه، اما قبلش هم نثرِ من و سارا اشتراکات زیادی داشت :) اما هنوز خوش‌حالم که چنین احساسی بهت دست داده :) سارا واقعا مثل یک Fairy می‌نویسه.

    یادمه که درباره‌ش صحبت کردیم :) اینجا هم البته اینطوری نبود که آلبرت نشسته باشه و یکهو گفته باشه که خب! بیاین فیزیک رو بلرزونیم :| D: از خیلی قبلش داشته توی ذهنش سروکله می‌زده با مسائل :)


    3. حق با توئه نورا :)
    اما اگر فکر کردی که من و سارا درس می‌خونیم و دانشمند می‌شیم و تو فقط قراره بشینی ما رو نگاه کنی، باید بگم که کور خوندی خواهرِ من :)) نمی‌تونی این فرصتِ پز دادن با دوست‌های خفن رو از ما بگیری. من شخصا کلی روی پز دادن از اینکه دوستِ نورا بودم حساب کردم در آینده :) و فراموش نکن! من فیزیک می‌خونم :)

    4. واقعا مهم نیست که چی هستن. فقط کافیه خوشمزه باشن :)

    5. وقتی خوابم احتمالا فقط :/
    سرماهای این‌جا خوراکِ خودته پس. یعنی حتی تو نفس نکشی هم از دماغ و دهنت بخار میاد بیرون D:

    6. من هم گاهی فکر می‌کنم بهش :-" درهرصورت ولی می‌تونن به همکارهای خوبی تبدیل بشن که باهاشون شوخی کنیم :)

    7. یا حتی «من ده‌تای وزنِ تو فیزیک خوندم!» :))

    8. {گیفِ زیبا}

    9. به دوستت افتخار می‌کنم :/ 

    10. خب اسم سالِ کشور هم قراره مستقیما با محتویات اون سال در ارتباط باشه، برای فان که نیست :)) ولی متوجه می‌شم چی می‌گی، نگران نباش :)


    می‌تونی اسمش رو بذاری سالِ بسکتبال. می‌دونی که، خودش کلی فلسفه پشتشه :-"  :)


    عکس‌نوشت: ترجیح می‌دم من چیزیم بشه :/ به شالِ گریفیندوریم آسیب نرسون لطفا.

    2.چرا یادم رفت بگم؟

    چاوشیست شدنت مبااااارک:))

    اصلا همه چیزایی که باعث می‌شن بهت حس خوبی داشته باشم یه‌ور، این چاوشی گوش دادنت یه ور! :دی

    پاسخ:
    من واقعا چاوشی رو دوست دارم نورا، اما از این کلمه متنفرم عمیقا :/ چاوشیست شدنِ خودت مبارک :/  :)))

    سلام وقت شما بخیر

    امیدوارم همیشه حالتان خوب باشد

    تولد شما را هم تبریک عرض می کنم.

     

    کتاب آینه های ناگهان و بی بال پریدن آقای قیصر امین پور را هم توصیه می کنم.

    موفق و موید باشید

    پاسخ:
    سلام آقای کیتینگ :)

    خیلی ممنونم ازتون :) امیدوارم حال شما هم خوب باشه همیشه :)

    حتمن می‌رم سراغش. خیلی بده که تاحالا به‌طور جدی شعرهای قیصر رو نخوندم. ممنونم بابت معرفی‌شون :)

    من میتونم واسه ۲۱سالگیم یه اسم انتخاب کنم؟:دی

     

    همیشه دوست داشتم برم مغازه های قهوه فروشی و یکی از اون لیوانای در دار قشنگ که تو فیلمای خارجی دستشونه قهوه بخرم

    ولی نمیدونستم چیه اسمش.

    ممنون بابت اینکه معرفیش کردی!

    پاسخ:
    صبرکنید یک نگاهی به لیست بندازم ...
    خب، هنوز یک جای خالی داریم :) پس بله! می‌تونید :) می‌شه بعدا اسمش رو به ما هم بگین؟ :)

    آم، خواهش می‌کنم :) ولی البته امریکانو اسم اون لیوان‌ها نیست ها! :-" صرفا یک‌جور قهوه‌ست که چون حجمش زیاده اگر بخواین بیرون‌بر بگیرین توی اون‌ها بهتون می‌دن احتمالا :) اما به خودِ مغازه بستگی داره که از اون لیوان‌ها داشته باشه یا نه. بعضی جاها توی همون لیوان‌کاغذی‌های عادی می‌دن :)

    اول از همه تولدتون خیلى خیلى خیلى خیلى و حتى خیلى خیلى خیلى بیشتر از خیلى مبارک باشه و امیدوارم بهترین بهترین ها + کلى ماجراهاى خفن تر و فیزیکى تر براتون اتفاق بیوفته 

     

    ۲ . [ من واقعا یاد نگرفته بودم ] اینو توی پستتون نوشتید . ( سر کلاس دیفرانسیل بودیم یه سوال بود وحشتناک عجیب و غریب و معلمون یه جواب عجیب غریب تر براش نوشت و ازش رد شد و ما تا اخر زنگ خودمون رو کشتیم هزار بار در مورد اون سوال باهاش حرف زدیم و اون فقط تایید یا رد میکرد و لبخند میزد اخر کلاس بهمون گفت من عمیقا به این کلاس امیدوارم چون میخواد یاد بگیره و تا یاد نگیره تسلیم نمیشه ) 
    این حرف از یه دانشجوی فیزیک طالب علم ، اونم شمایی که اینقدر عاشق فیزیک هستید

    من حرفم اینکه برین دنبالشو تا نفهمیدنش دست نکشین ازش و تسلیم نشین  

    [ البته شاید برداشت من اشتباه بوده باشه ها و خب شاید هم نباید این حرفا رو میزدم چون من خیلی جنبه های دانشگاه رو نمیدونم و صرفا یه دانش اموز کوچیکم 
    خلاصه که من پیشاپیش معذرت میخوام خیلی دبیر دیفرانسیلم روم انگاری تاثیر گذاشته :/ ]

     

    ۳.چقدر خوشحال میشم وقتی میفهمم ادما دارن زندگی میکنند :) خوش به حالتون

     

    ۷.چجوری این ادم اصلا استاد شده ؟!

     

    چقدر کادوهاتون قشنگند :) مبارکتون باشه :)

    پاسخ:
    سلام آبانِ عزیز :) 
    خیلی ممنونم :) تاحالا هفت‌تا خیلی پشت‌سر هم ندیده بودم :))

    2. کاملا حق با شماست، و خیلی ممنونم که بهم یادآوری کردینش :) من هم دست نمی‌کشم از یادگیری، تمام تلاشم رو می‌کنم :)

    3. این روزهای خوب برای شما هم می‌رسه :) من مطمئنم :)

    5. حالا بیچاره این‌قدر هم بد نیست :) آدمِ خوبیه :)

    خیلی ممنونم بازهم :)

    تولدت مبارک باشه! و اکنون، چارلی با بیش از دو دهه تجربه. مسائل فیزیک خود را به ما بسپارید :)

    ایول، آتش بدون دود رو من هم دارم می‌خونم. همین نشرش رو! البته قبلاً تا جلد سوم خونده بودم، ولی دوباره از اول شروع کردم. یکی از فانتری‌هام اینه که زندگی رو ول کنم و چند ماه برم ترکمن‌صحرا توی چادر زندگی کنم ^_^

    پاسخ:
    سلام علی‌آقا :))
    خیلی ممنونم ازت :) ولی از این تبلیغ‌ها برای چارلی نکن جانِ کوپرنیک D: من هیچچی بلد نیستم هنوز :/ 
    آتش، بدون دود رو واقعا نمی‌شه با وقفه خوند. تمام اون اسم‌ها و نسبت‌ها رو فراموش می‎کنه آدم D: من هم واقعا عاشق صحرا شدم از وقتی خوندمش :)

    سلام :)

    خوشحالم اون موقع پیکسل اقای فاینمن رو نداشتید ^_!

    میتونم بدونم کتاب کنار ادام بید چه کتابیست ؟ 

    پاسخ:
    سلام :)
    من خودم هم خوش‌حالم D:

    بله که می‌تونید :) یک دیوانِ حافظه. البته نمیشه یک هدیه حسابش کرد، درواقع مال پدرم بوده که من تصاحبش کردم D:

    بله کاملادرسته:)بااینکه تبریک رو زورکی گرفتم(:دی) ولی یادم میمونه اولین نفر کی بیست سالگیمو تبریک گفت:))))تشکر!:))))))

    چشم شماپرنور:)))))

    پاسخ:
    زورکی چرا؟ :) چارلی از تهِ تهِ دلش بهتون تبریک گفت، و براتون آرزوهای خوب کرد. مطمئن باشین :) 

    نه هستم، شاید کم‌تر ولی :)

    من اون موقع‌هایی که گاهی می‌رم هم باز وبلاگ‌های به‌روز‌شده رو می‌خونم. صرفا نمی‌نویسم اون وقتا :)

    پاسخ:
    چه‌قدر خوبه که تنهامون نمی‌ذارید :) ممنونم :)

    راستی اون شال‌گردنه خیلی خفنه چارلی. مبارک باشه :)

    باید به تد بگم واسه کارمزد تدوین برام بگیره :/ :))

    پاسخ:
    خیلی ممنونم هری :))
    به تد بگو، مطمئنم که استقبال می‌کنه ازت با اون گیف‌هاش D:

    ازاون جهت میگمکه خودم اومدم گفتم:))))وگرنه ازچارلی خوش قلب چیزدیگه ای انتظارنمیره:) مطمینم!:)

    پاسخ:
    لطف دارین شما :) 
    عیبی نداره که، بالاخره هرکسی یک‌جوری تاریخ تولد دوستش رو متوجه می‌شه دیگه :)

    چه دوست تاثیرگذاری واقعا :))

    و این که راستش بهت حق دادم که خودخواه احمق باشی. هر کسی حق داره در یک سری مسائل خودخواه احمق باشه.

    و من واقعا با خوندن کامنت زهرا و جواب تو خوشحال و کاملااا ذوق‌زده شدم :)) جرات داری از سارای درونت بد بگو :)) یا انکارش کن :))

    پاسخ:
    بله بله، دوستِ معرکه‌ایه :))
    ممنونم بابت حق دادن :) حتی در زمینه‌ی زمین‌شناسی هم می‌تونم این‌طور باشم یعنی پس؟ D:

    من سارای درونم رو انکار نمی‌کنم، اگر اون من رو انکار نکنه :))

    خب خیلی ممنون،من حدود چندماه فرصت دارم که به اسم ۲۱سالگیم فکر کنم،وقتی انتخابش کردم حتما میام و بهتون میگم!

     

    اهان،فهمیدم!

    چندوقت پیش رفته بودم کافه و با تصور اینکه اسپرسو توی همون لیوان بزرگاس سفارش دادم ولی یه فنجون خیلی خیلی خیلی کوچیک اوردن که تو ذوقم خورد واقعا:دی

     

    +باید یه جای باکلاس پیدا کنم که امریکانو رو توی همین لیوان در دارای قشنگ بهم بدن!

    پاسخ:
    خوش‌حال می‌شیم از دونستنش :)

    نه، نه، اسپرسو رو اگر توی اون ابعاد بخورید احتمالا تا یک هفته نتونید بخوابید :))

    + امیدوارم پیدا کنید :)
  • بنیامین بیضایی
  • فقط اون قسمت قهوه پسر :))))))))

    پاسخ:
    قسمت مورد علاقه‌م بود D:

    سلااااااااممممم چارلی ^_^ خوبی؟ 

    چقدر خوشحالم که بالاخره ستاره‌ت روشن شد ^_^ پستات و کامنتاش پر از حس‌های قشنگه :) 

    .

    تولدت کلییییی مبارک ^_^ ایشالا سالی پر از خنده‌های از ته دل باشه برات :)) راستی منم بهمنیم ^_^ 

    پاسخ:
    سلامم آنه‌ :)) 
    من خوبم! شما چی، خوبه حالتون؟ :) همه‌چیز خوب پیش می‌ره؟
    من هم خیلی خوش‌حال شدم وقتی دیدم که برام کامنت گذاشتین :)

    خیلی خیلی ممنونم :) برای شما هم :) آره می‌دونستم بهمنی هستین؛ چوگویک بهم گفته بود و خوش‌حال شده بودم از شنیدنش :)

    بله من متولد اولین روز بهمنم :)

     

    امیدوارم قشنگ‌ترین‌ها برات رقم بخوره توی ۲۰ سالگی و ایضا سال‌های بعدش :)

    پاسخ:
    پس تولد شما هم با تاخیر مبارک باشه :) چارلی خوش‌حاله که خدا یک روزی تصمیم گرفته یک فرشته درست کنه :)

    خیلی ممنونم :) شما هم روزهای قشنگی داشته باشین :)

    بشقاب داغ یه بار خوردم چون حجمش خیلی زیاده نتونستم تمومش کنم اگه اشتباه نکنم توش سیب‌زمینی و پنیر و اینجور چیزا داره بسیارررر خوشمزه

    میس وینتر هم خوبه چون عاشق زمستونم :))

    پاسخ:
    اوه، پس واقعا به نظر خوش‌مزه میاد :)) 

    خیالم راحت شد پس :)  حالا می‌تونم بدون اینکه عذاب وجدان بگیرم اسمتون رو بخونم میس وینتر :))
  • احمدرضا ‌‌
  • تا بحث هری پاتر داغه بگم که من هم جذب اون نوشیدنی های زنجفیلی شده بودم و سعی میکردم با ترکیب زنجفیل چیزای مختلف بسازمش بعد یه روز تو اینترنت خوندم که تو مسکرات بکار میره اون لحظه حس *خجالتم نمیکشن فرت فرت الکل میخورن* بهم دست داده بود :)))) ولی بعد با ماءالشعیر درست کردم بسی دلچسب و خوش طعم بود :)))

    پاسخ:
    :))) 
    ولی مطمئنی که نوشیدنی‌ِ کره‌ای منظورت نبود؟ من یادم نیست نوشیدنیِ زنجبیلی توی هری پاتر خونده باشم آخه :-"
    به هرحال مهم اینه که اون معجونی که درست کردی بهت چسبیده D:

    داشتم تو نظرات ارسالیم دنبال جایی می‌گشتم، و متوجه شدم که: عه! تو کامنت قبلیم ۸ رو برعکس نوشتم. ():

    پاسخ:
    عیبی نداره :)) 
    من فکر کردم که ادیتور سرِ فارسی و انگلیسی قاطی کرده و برعکس نشون داده :)
  • احمدرضا ‌‌
  • یه ترجمه ای  من دارم (از تندیس نیست) نوشته زنجفیلی (زنجبیلی هم نه! زنجفیلی :))) یه جور اسم خاص مثلا

    پاسخ:
    من از همین تریبون اعلام می‌کنم که تمام ترجمه‌های هری‌پاتر بجز ترجمه‌ی ویدا اسلامیه، از حیِّز انتفاع ساقط هستن :))

    من خوبم ^_^ خوب؟ آممم آره ولی خا باید بهتر باشه! 

    :)))

     

    عه میدونستی؟ ولی من نمیدونستم وگرنه حتما زودتر میومدم تبریک درست و حسابی میگفتم! :)

    پاسخ:
    بهتر هم می‌شه. نگران نباشید :)

    مهم نیست که. حالا هم یک تبریک درست و حسابی گفتین به چارلی :) ممنونم خیلی :)

    سلام آقای چارلی :))

    امشب تو اخبار دیدم نوشته ۱۶ نفر در قم‌ مبتلا به کرونا شدند :(

    شما خوبید ؟ خانوادتون خوبن ؟ 

    مراقب خودتون باشید :) و نکات ایمنی رو رعایت کنید :)

    ناشناس نیستم‌ فقط خجالت کشیدم راجع به همچین‌ چیزی دوباره مزاحم بشم :-" ( این ایموجی هم از شما تقلید کردم D: اشکال نداره؟)

    پاسخ:
    سلام خانومِ ناشناس :)

    من و خانواده‌م خوبیم همه :) خیلی ممنونم که از چارلی سراغ گرفتین، نگران نباشید :) مراقب هستم. شما هم مراقب خودتون باشین :)

    خجالت چرا؟ چارلی همیشه خوش‌حال میشه از دیدن پیامِ دوستانش. معلومه که هیچ‌وقت مزاحم نیستین :)
    و البته که اشکالی نداره :) راستش من خودم هم اون رو از یک دوستِ قدیمی تقلید کردم. مال دورانِ یاهومسنجره :))

    خوب و سلامت باشین :)

    میدونم یک ماه از تولدت گذشته ولی من نمیدونم چرا فراموش کردم برای این پست کامنت بذارم.

    انتخاب کلماتت عجیب و صمیمی و مسحور کننده است..و من عحیب از این سادگی و صمیمیت لذت میبرم ..

    برای تبریک تولد که خیلی دیره ولی امیدوارم اولین ماه از بیست سالگیت قشنگ بوده باشه..

    پاسخ:
    سلام :)
    می‌دونید؟ برای گفتن این‌چیزها هیچ‌وقت دیر نیست. خیلی ممنونم ازتون :) 
    و خوش‌حالم که کلماتِ چارلی رو این‌طوری می‌بینید :)

    خوب و روشن باشید همیشه :)

    باید اول بگم به به. چه وب محبوبی. چقدر همه مطالبتون لایک و کامنت هاش زیاده

    و دوم باید اعتراف کنم که خب چون واقعا قشنگ مینویسید. 

    با اینکه طولانی محسوب می‌شد این پست، آدم از خوندنش ذوق میکرد. 

     

    شماره چهار :)) من قهوه های تلخ دوست ندارم.

    قهوه شیرین. یا نسکافه رو اما خیلی دوست دارم. 

    و حتی از عطر خیلی شدید قهوه هم خوشم نمیاد

    یه دوستی داشتم قهوه خور حرفه ای. اون بهم میگفت تو اصلا در مورد قهوه حرف نزن :)) راست هم میگفت. در مورد نسکافه حرف زدن که مشکلی نداره دیگه؟ :)) 

     

     

    شماره 8 :))

     

    کلا چقدر این خاطره دوست داشتنی و لطیف بود.

    حس دوست داشتنی ای داشت

     

    ان شاءالله در مورد 27 سالگی تون هم همینقدر صمیمی بنویسید. 

    (27 رو به صورت رندوم بین اعداد انتخاب کردم و دلیل خاصی پشتش نبوده :))) 

    پاسخ:
    خیلی ممنونم از لطف‌تون :)
    من هم واقعا خوشحالم که کلی دوست و همراه دارم این‌جا :)


    البته من یک‌ذره تلخی رو دوست دارم :)
    نسکافه آزاده، راحت باشید D: نسکافه با این پودرهای Creamer خیلی خوب می‌شه :)

    خیلی خوشحالم که حسِ خوبی داده بهتون :) ممنونم که خوندین.

    تشکرِ دوباره :) ان‌شاءالله شما هم توی 32 سالگی شاد و خوشحال باشین :) من هم 32 رو بصورت تصادفی انتخاب کردم D:

    به جمع قهوه خوران خوش اومدی "با تاخیر" هرچند که هرفرد فقط خودش میتونه قهوه موردپسند خودشو تهیه کنه به نظرم.و کم کافه یا سوپر مارکتی ای دیدم که قهوه اش به خوبی قهوه هایی باشه که ادم خودش درست میکنه.

    خود من از 7سالگی تصمیم گرفتم نوجوون شم.و همچنان هستم.و احتمالا تا سی و چندسالگی لفتش بدم.هرچند که تا چندسال دیگه نمیتونم عددteen بنویسم سنمو و این کمی از لحاظ کلماتی منو به واقعیت برمیگردونه.

    پاسخ:
    ممنونم :)
    راستش قهوه هنوز اون‌قدر جایی توی زندگی من باز نکرده که بخوام این‌قدر برای تهیه‌ش وقت بذارم :)) فعلا که مهر چای توی دلمه و بیشتر حجمش رو اشغال کرده D:

    آه همیشه می‌شه هر عددی رو با teen نوشت. فقط آدم باید خوب فکر بکنه بهش :))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی