ده عکسِ کاملا معمولی از آدم‌های کاملا معمولی‌تر! :: نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

"دوباره به اون نقطه نگاه کنید. اون اینجاست، اون خونه‌ست، اون ماییم!"

ده عکسِ کاملا معمولی از آدم‌های کاملا معمولی‌تر!

چهارشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۴۰ ق.ظ
من هیچوقت به عکاسیِ خیابانی و به طورِ کلی عکاسی مستندِ اجتماعی علاقه‌ای نداشتم. به دو دلیل. یکی اینکه معتقد بودم که آدم‌ها ارزشِ عکس گرفتن ندارن. منظورم از نظرِ فلسفی و این‌ها نیست، منظورم اینه که خب آدم‌ها همه جا هستن و همیشه میشه دیدشون و بیشترشون هم هیچ چیزِ خاص و ویژه‌ای ندارن. حتی بعد از سفر‌ها هم همیشه با من دعوا میشد که چرا همش از دار و درخت عکس گرفتی؟ پس ما کوشیم؟  
دلیل دوم این بود که این شاخه‌ از عکاسی به مقادیرِ زیادی اعتماد به نفس و کمی پررویی نیاز داره. دلیلش هم مشخصه؛ چون قراره با آدم‌ها سر و کله بزنیم و باهاشون تعامل داشته باشیم؛ و منِ خجالتی این دوتا پیش‌نیاز رو نداشتم. 

اما با تمامِ این‌ها ساعت 9 صبحِ بعد از کلاس آموزش رانندگی و بعد از شنیدنِ غرغرهای مربی که «موقعِ گرفتن کلاچ برای دنده دو پات رو از روی گاز بردار!» دوربینم رو برداشتم و از خونه رفتم بیرون تا اولین تجربه‌ی جدیِ عکاسی خیابانیم رو رقم بزنم.


عکس 1 - اولین عکسم رو از این گلدون گرفتم. از فروشنده اجازه گرفتم که از گلدونش عکس بگیرم و بعد از اینکه کارم تموم شد و داشتم دوربینم رو میذاشتم توی کیفم آقاهه گفت «یعنی ما از یه گلدون کمتریم؟ از ما عکس نمیگیری؟». با نیشِ باز یه عکس ازش گرفتم و وقتی بهش نشون دادم خوشحال شد و ماچم کرد! متاسفانه وقتی داشتم چندتا عکس رو پاک میکردم عکس ایشونم اشتباهی پاک کردم. برای همینم بجاش عکسِ گلدونش رو میذارم. ولی برای اینکه بتونید تصور کنید، یه آقای مسنِ سبیلوی مهربون بود!

عکس 2 - توی کوچه پس کوچه‌های نزدیکِ حرم داشتم از یه کتابفروشی عکس میگرفتم که این آقا اومد و گفت «داری بدونِ اینکه صاحبِ مغازه باشه عکس میگیری؟» اولش فکر کردم که با عکس گرفتنم مخالفه ولی بعدش که دیدم چهارپایه رو آورد جلوتر و نشست روش و فیگور گرفت فهمیدم که میخواد خودشم توی عکس باشه. موقعی که داشتم تنظیماتِ دوربین رو درست میکردم اینقدر که هولم کرد و گفت «بگیر دیگه!» ، «پس چیکار داری میکنی؟» و اینا که آخرم عجله کردم و درست فوکوس نکردم روش. و خب تارهای سبیلش تار شد :/ ولی کلا آقای شوخ و باحالی بود. از چهره‌ش هم کاملا مشخصه :)

عکس 3 - بعد از اینکه عکسِ قبلی رو گرفتم، یه آقای کتابفروشِ دیگه هم اومد و دستِ منو گرفت و برد توی مغازه‌ی خودش تا از اونجا هم عکس بگیرم. مغازه‌ش چیزِ خاص و جالبی برای عکس گرفتن نداشت ولی همینطوری چندتا عکس گرفتم که یه وقت ناراحت نشه. و این عکس رو هم اونجا از خودم توی آینه گرفتم. ولی خودِ آقاهه خیلی گرم و صمیمی بود و لهجه‌ی ترکی‌ و بامزه‌ای هم داشت.

عکس 4 - داشتم از یه آقای کفاش عکس میگرفتم، بعدش که دوربین به دست راه افتادم سمتِ خیابون یه راننده‌ی تاکسی ازم پرسید که «از ما یه عکس نمیگیری؟» منم لبخند زدم و یه عکس ازش گرفتم!

عکس 5 - تو یه پاساژ طلافروشی که رفته بودم دنبال سوژه بگردم، این آقایون منو دوربین به دست دیدن و گفتن یه عکس ازشون بگیرم :)

عکس 6 - یه ورزشگاهِ کوچیک و درب و داغون نزدیک خونمون هست که رفتم اونجا تا عکاسی‌ِ ورزشی با سوژه‌های متحرک رو امتحان کنم. این آقا پسر اومد جلوی دوربین و ژست گرفت تا ازش عکس بگیرم :) بعدا عکسش رو چاپ کردم و رفتم بهش دادم. میخواستم پشتِ عکس بنویسم «بیرانوندِ آینده!» 

عکس 7 - یه آقای سوهان‌فروشِ مهربون که نزدیکِ حرم مغازه داشت و ازم خواست ازش عکس بگیرم و منم با کمالِ میل این کار رو کردم!

عکس 8 - داشتم از نمای یه مغازه عکس میگرفتم که از اونور خیابون یکی داد زد «آقا پسر!». نگاه کردم و دیدم یه آقایی از اونطرفِ خیابون داره اشاره میکنه که ازش عکس بگیرم! تا آخر زوم کردم و ازش عکس گرفتم و بعد براش علامت دادم که عکستو گرفتم! انتظار داشتم مثلا بیاد اینورِ خیابون تا عکسش رو ببینه، ولی لبخند زد، به نشانه‌ی تشکر دستش رو تکون داد و رفت :)) انگار صرفِ همین که عکسشو گرفتم براش کافی بود D:

عکس 9 - داشتم توی بازارِ نزدیکِ حرم از یه دوچرخه عکس میگرفتم که این آقایونِ پاکستانی با ایما و اشاره و تکرارِ کلماتی مثل «پاکستان... برادر...» ازم خواستن که ازشون عکس بگیرم :) 

عکس 10 - چندتا آقای خارجی توی پیاده رو که چهره و لباسشون بنظرم جالب اومد و اجازه گرفتم که ازشون یه عکس بگیرم :)

البته همه چی هم به این خوبی و خوشی نبود! خیلی‌ها میخواستن بدونن که برای چی دارم عکس میگیرم و انگار اصلا عبارت «عکاسِ آزاد» براشون مفهومی نداشت. یه آقایی حتی اجازه نداد من از سبدِ هویج‌هاش عکس بگیرم درحالی که من قبلش از ویترینِ طلافروشی هم عکس گرفته بودم! یا داشتم از یه کانکس تو پشت بوم یه خونه‌ای عکس میگرفتم که یه آقایی از در اومد بیرون و پرسید که برای چی و از چی دارم عکس میگیرم؟ براش توضیح دادم که رنگِ نارنجیِ کانکس توی آسمون آبی قشنگه ولی هرچقدر نگاه کرد نتونست زیباییش رو ببینه برای همینم قانع نشد.
یه موردِ جالب دیگه هم این بود که وقتی رفتم توی بستنی فروشی تا از بستنی‌های توی یخچالش عکس بگیرم ازم خواستن که از اونا هم عکس بگیرم و براشون تلگرام کنم. یکیشون میگفت که خیلی به عکاسیِ علاقه داره و ازم خواست که چندتا عکس با دوربینم بگیره. منم دوربینمو گذاشتم روی حالتِ اتوماتیک و دادم بهش. موقع رفتن هم یه لیوان شربتِ تگری بهم دادن :)

این عکس‌ها کاملا معمولی هستن، حتی با دوربینِ یه موبایل هم میشه اینا رو ثبت کرد. عکس‌هایی نیستن که توش از نهایتِ قدرتِ یک دوربین حرفه‌ای استفاده شده باشه؛ حتی از نظر ترکیب بندی و فوکوس و اصولِ عکاسی هم مشکل دارن. اما من همچنان از گرفتنشون خوشحالم. چون باعث شد بدونم که هر آدم، حتی معمولی‌ترین و تیپیکال‌ترین آدم‌ها هم ارزشِ عکس گرفتن دارن. نه فقط بخاطرِ ظاهرشون، بخاطر بک‌گراند و داستانی که دارن. از یه آقای کتابفروش که همیشه کتابامو از اونجا میخرم عکس گرفتم و بعدش برام تعریف کرد که یه زمانی با دوربینِ کنونِ آنالوگش عکاس جنگ بوده. و با توجه به تیپش من اصلا انتظارِ همچین سابقه‌ای رو ازش نداشتم.
و اینکه عکاسی بهم نشون داد که چقدر قضاوت‌هام میتونه اشتباه باشه. مثلا وقتی چهره‌ی عبوسِ یه آقای کفاش رو دیدم با خودم گفتم که محاله اجازه بده ازش عکس بگیرم. اما بهم یه لبخند زد و گفت هرچندتا عکس که دوست دارم میتونم ازش بگیرم، و بعد دوباره مشغول کارش شد :) یا حتی برعکس، یه آقایی که وقتی دیدمش با خودم گفتم که حتما اجازه میده ازش عکس بگیرم اما اجازه نداد و حتی بدخلقی هم کرد.
حرف‌آخر هم اینکه من از گرفتنِ این عکس‌های معمولی خوشحالم، چون باعث شد که لبخند رو لبِ آدم‌ها بیاره و یه روزِ خسته‌کننده و ملال‌آورِ کاری رو - حتی اگه شده برای چند دقیقه - براشون جالب و هیجان‌انگیز بکنه. و عکاسی به خودِ من هم کمک کرد تا کمی از لاکِ خجالتیم در بیام و برم بینِ آدم‌ها و به حرفاشون گوش بدم و اعتماد به نفسمو بیشتر کنم. و فکر کنم مشخصه که الان به عکاسی مستندِ اجتماعی علاقه‌مند شدم!

پینوشت‌جات:

پ.ن1: این عکس‌ها در طولِ سه روزِ مختلف گرفته شدن :)

پ.ن2: گرچه من به قصدِ عکاسی مستند بیرون رفتم، اما عکس‌هایی که گرفتم خیلی‌هاشون خارج از چهارچوبِ این سبک هستن.

پ.ن3: اینا فقط عکس‌هایی هستن که بقیه خواستن تا ازشون بگیرم (بجز شماره 10 البته)، بجز اینا عکس‌های فنی‎تر و جالب‌تری هم گرفتم. ولی اینجا قرارشون نمیدم تا یه وقت این پست فخرفروشانه به نظر نرسه :)
  • چارلی ‌‌‍‍‍‍‍

نظرات  (۵۴)

از اونجایی که آدمای توی عکسا معمولاً برام جذاب نیستن و این ربطی به خوب یا بد بودن عکس نداره، عکس گلدونه رو خیلی دوس داشتم!
پاسخ:
:))))
منم تا چندوقت پیش دقیقا همینطوری بودم :-"
و یکی از دلایلی که میگن برای عکسا Caption یا یه توضیحِ خلاصه‌ بنویسید هم همینه. ممکنه خودِ عکس برای مخاطب خیلی ساده و غیرِ جذاب باشه ولی توضیحاتش جالب باشن :) 
چقدر عکس شیشتونو دوست دارم ، خیلى خیلى خوبه اصن
میدونید وقتى گفتید که لبخند رو رو لب ادم ها اوردم کاملا حستون رو درک کردم ، این بهترین حسى بود که موقع عکاسى خیابانى یا مستند برام پیش میومد   
فکر کنم عکساتون بیشتر پرتره یا خیابانى بود تا مستند ، البته به جز عکس شماره ى ده که خودتونم اشاره کردید ( من ادم حرفه اى نیستم صرفا فقط نظرم رو بیان کردم ، بى ادبى تلقى نشه یه وقت )
اقا بفرستید عکس هاى حرفى تر تون رو :) 
اولین تجربه ى عکاسیتون با دوربین هم بهتون تبریک میگم 
+ داشتم فکر میکردم اگه یه روزى بخوام از ادماى شماره ى نه عکس بگیرم اصلا با لبخند رو به رو نمیشم اصن روم میشه عکس بگیرم ؟! :/ [ از مزایاى عکاس مرد بودن ]
پاسخ:
حدس میزدم از اون خوشتون بیاد :)) چون فوتبالی بود D:
راستش تا جایی که من میدونم خود عکاسی خیابانی هم زیر مجموعه‌ی مستندِ اجتماعی حساب میشه. در هر حال توی پینوشت دوم گفتم که بیشترِ این عکسا ممکنه اصلا مستند حساب نشن! و کلا عکاسی پرتره هم من خیلی دوست ندارم، این عکسا فقط چون برام ارزش معنوی داشتن نگهشون داشتم، وگرنه همون موقع پاکشون میکردم :-"
 و اینکه من نیم ساعته هرجور دارم تلاش میکنم که حرفتونو بی‌ادبی تلقی کنم نمیتونم! اصلا چطوری میتونه بی‌ادبی باشه؟ :))) تازه شما هم تجربه‌تون از من بیشتره؛ اتفاقا من خیلی ممنونم که نظراتتونو میگین :)

راستش یه جور حسِ پز دادن بهم دست میده که عکسا رو نشون بدم :/ 

خیلی ممنونم :) البته اولین تجربه‌ی خیابونیم بود D:

+ اگه مثل من خودشون بهتون بگن که ازشون عکس بگیرید حتما بازم با لبخند مواجه میشین :))
و تازه من همیشه فکر میکردم که خانوما برای عکاسی راحت‌ترن، چون هم میتونن از مردا عکس بگیرن هم زن‌ها. ولی الان مثلا من نمیتونم برم بگم «خانوم چه لباسِ قشنگی پوشیدین، میشه ازتون یه عکس بگیرم؟!» چون من پسرم و سوءتفاهم پیش میاد :) دخترا کافیه یدونه از اون لبخندای دلبرانه بزنن تا بقیه بهشون اجازه‎‌ی عکاسی بدن D: و تازه کمتر از پسرا هم بهشون بدبین هستن!
من همشونوووو دوست داشتم
اصلا توی همش حس خوب جاری بود. خیلی هم قشنگ بودن از نظر بصری :)
+ یه فوتوبلاگ بدردت میخوره هاا یا تگ برای پستای عکسی :)
پاسخ:
ممنونم :))
خودتون قشنگ دیدین :) چون من فکر میکنم جذابیت بصریشون کمه :-"

+ فوتوبلاگ چیست آیا؟ تاحالا نشنیده بودم :)
درمورد تگ هم من یه گندی زدم و اشتباهی باکسِ کلماتِ کلیدی رو از توی کدهای قالبم پاک کردم :| و الان نمیدونم چیکار کنم D:
عکسارو خیلی زیاد دوست داشتم ^_^
خصوصا یک و سه رو :)))

پاسخ:
ممنونم :)) 
عکس سه که چیزی نداشت! فقط یه چارلیِ ساده بود :-"
در هر صورت به نظر من همینجوریشم خیلی پست فخرفروشانه‌ایه :))))
پاسخ:
موضوع اینه که ما اینجا به نظراتِ کسایی که به پاک کردن وبلاگشون حتی فکر هم میکنن اعتنا نمیکنیم :)))
یه چیزی یادم اومد:
توی یه دوره همه عشق و آرمان من شده بود خرید یه دوربین عکاسی.
البته نه فقط به خاطر کیفیتش، بلکه به این خاطر که بتونم دوربین رو دستم بگیرم و خود دوربین جواب خیلی سوالا که "چرا عکس میگیری؟" یا " چیکار میکنی؟" باشه. [من عاشق عکاسی از مردمم :)) ]
همینا عکسایی که به نظرت معمولین رو نمیشه با گوشی یا دوربین معمولی گرفت :)
پاسخ:
راستش منم که دوربین دارم هنوز کلی با این سوالا مواجهم :) و بدتر اینکه جوابی هم براش ندارم! یعنی دلیلی برای عکس گرفتنم ندارم؛ از یه صحنه خوشم میاد ازش عکس میگیرم :/ که اغلب هم دلیلِ قانع کننده‌ای نیست D:

و اینکه میدونم شرایطِ شما با من فرق داره، ولی هنوزم به هیچ‌وجه دیر نشده اگه بخواین برید سراغ عکاسی :) همش پنج، شیش سال شما از من بزرگترین :)
  • صـــا لــحـــه
  • چارلی این کارات منو یادِ امیرعلیِ وضعیت سفید می‌اندازه...
    منتها تو از اون منطقی‌تری :D
    پاسخ:
    من وضعیت سفید رو با اینکه دلم میخواست ولی هیچوقت فرصت نشد ببینمش :/ برای همینم نمیدونم یادِ چیش افتادین دقیقا D: ولی خب امیدوارم امیرعلی همون پسر خل و چله نباشه :))
    مثل چی همذات پنداری می‌کنم با این پست. با این تفاوت که شما رفتین و عکس گرفتین و من هنوز اندر پیچ و خمِ ذهنِ خودمم که برم یا نرم. ولی واقعا با دیدن عکسا و حال و هواش و توصیفاتون، هر کسی باشه قلقلک می‌شه که بره تو کارش :)))
    فقط عکس پنجمی *_*
    *آقا شما هم موقع عکس گرفتن با دوربین، دهن و اون یکی چشمتون مثل سکته‌ای‌ها کج می‌شه؟! :| یا عضلات صورت من خرابن؟! :|
    پاسخ:
    مثلِ چی؟ D:

    اگه همینطوری هی بهش فکر کنید تا ابد اندر پیچ و خمِ ذهنِ خودتون میمونید :) یه یاعلیِ بلند بگین دوربین رو بردارین و از خونه بزنید بیرون! البته دخترا شاید شرایطشون سخت‌تر باشه یه کمی؛ ولی در هر حال چندتا عکس که بگیرید اون ترستون میریزه :) من اولاش اصلا روم نمیشد تو خیابون دوربین رو از تو کیفم در بیارم حس میکردم همه دارن نگاهم میکنن! اما الان اصلا میرم تو صورتِ طرف برای عکاسی D:

    احیانا منظورتون ششمی نبود؟ :-"

    * در داغان بودنِ شما که بحثی نیست :)) ولی خب نه من قیافم خیلی کج و کوله نمیشه D: شما با کدوم چشم نگاه میکنید مگه؟
    چه کار باحالی:))
    عکسا خیلی حس خوبی منتقل میکردن:) 
    پاسخ:
    خوشحالم که حسِ خوب داشت :)) 
    عکس ۳ اوخیی :دی :)
    خیلی باحاله آخه من همیشه واسم سوال بود عکسایی که از مردم میگیرن یهویی بعضی عکاسا چه فیدبکایی میگیرن که احتمالا بعضی ها استقبال میکنن بعضی ها دعوا :دی
     
    + عجیبه که فقط خواستن ازشون عکس بگیری اما عکسشون رو نخواستن یا بعضیا حتی کنجکاو نبودن بدونن واسه کجا میره این عکسا۰ جالبه۰۰۰

    + اینکه داستان هرعکسی رو نوشتی باحال بود :)
    پاسخ:
    آره عکسِ 3 خیلی نازه D:

    بخشِ خیلی زیادی از فیدبکای بد بخاطرِ فضای شبکه‌های اجتماعیه که پر شده از دروغ و تهمت؛ و مردم برای همینم میترسن که ازشون عکس گرفته بشه. وگرنه کیه که بدش بیاد تصویرش ثبت بشه؟ :)

    + درموردِ اینکه کجا میره اتفاقا زیاد ازم می‌پرسیدن :) مثلا فکر میکردن خبرنگاری چیزی هستم. حتی چند نفر پرسیدن کی پخش میشه :| D: 

    + یکی از ترفندای عکاسیه :)) که اگه عکسِ کم‌جون و غیرجذابی گرفتین، میتونین با تعریف کردنِ داستانِ جالبش ضعفِ عکس رو جبران کنین تا حدی :)
  • פـریـر بانو
  • من خیلی طبیعت رو دوست دارم اما همیشه عکس‌گرفتن از آدم‌ها رو بیشتر دوست داشتم. اینکه بری تو خیابون و ازشون عکس بگیری. اینکه بتونی لبخند به لبشون بیاری و از اونایی که یهو می‌گن ازمون عکس بگیر، عکس بگیری. اینکه هربار به عکسی نگاه می‌کنی یه قصه یه خاطره به ذهنت بیاد. جالبه. جالب نه... بی‌نظیره! نه؟ می‌دونی چارلی؟ آدم‌های این روزها شاید همشون خوب و عالی نباشن اما هر آدمی وقتی لبخند می‌زنه و حس خوب داره، موجود دوست‌داشتنی و نازنینیه! :)
    البته تا حالا فقط یه بار تجربه‌اش کردم. پل طبیعت بودیم و دوربین دوستم دستم بود. یهو یه زن و شوهر اومدن گفتن ازمون عکس بگیر :)) 

    :: چون کاری که کردی رو خیلی دوست دارم این پست دوست‌داشتنی‌ترین پست وبلاگته برای من. خوندنش خیلی چسبید. :))

    :: فکر کنم دوربین از اون آرزوهایی باشه که خیلی دور بهش برسم. اینقدر گرون شدن که کلیه‌ات رو هم بفروشی نمی‌شه پولش رو جور کنی! :| :)))
    پاسخ:
    درسته؛ دقیقا همینقدر بی‌نظیره :) و اونقدر خوب توصیف کردین که دیگه جای حرفی باقی نمونده :)

    کلا اینکه مثلا یک نفر اومده به شما اعتماد کرده تا ازش عکس بگیرین و این لحظه‌ از زندگیش رو ثبت کنین خودش حسِ خوبیه :) حالا فارغ از کیفیتِ عکس.

    :: کاملا باعثِ افتخاره برای من که یه پستِ «حریرپسند» تونستم بنویسم :))

    :: اوضاع خیلی خرابه، ولی خب اینقدرم دست نیافتنی نشده هنوز D: مثلا من چون دوربینِ خودم رو دست دوم خریدم تا حدودی از التهاباتِ بازار در امان موندم :-" ولی کلا اگر یه آشنای دوربینی داشته باشید میتونید دوربینای خیلی خوبی رو تا زیرِ 5 میلیون بخرید :) که البته همچنان زیاده، ولی خب در حدِ کلیه نیست دیگه. اندازه‌ی یه طحال یا آپاندیس مثلا قیمتشه D:
    چه آدم هاس خوش عکسی در مسیرتون پیدا شدن!
    •ิ.•

    پاسخ:
    هنر عکاسشه D: 
    ولی بی شوخی بنظرِ من همه میتونن خوش عکس باشن؛ فقط زاویه و مدلِ عکسشون مهمه :) الان شما از رونالدو هم بیاین با زاویه‌ی بد عکس بگیرید قیافش افتضاح میشه!
    عکساتون حس خوبی رُ منتق میکردن
    بسیارسپاسگو میباشم
    بابت انتقال این حس خوب
    پاسخ:
    منم ممنونم بابت دریافتِ این حس خوب :))
    فوتوبلاگ، وبلاگیه با محوریت عکس و عکاسی
    قبلا سرویس ایرانشو دیدم ولی متاسفانه اسمش یادم نمیاد.
    الان یه سرچ کردم، انگار‌ نوشته رایگان نیست...
    حالا باز خودتون هم یه جست و جو کنید. فکر کنم به درد بخوره :)

    غیر‌ تگ میشه به طبقه بندی موضوعی، عکاسی رو اضافه کرد :)

    سوال که هست، ولی با گوشی و دوربین غیرحرفه ای خیلی بیشتره :))

    دیر نه... ولی اون علاقه قبل رو ندارم :)
    پاسخ:
    خیلی تشکر که گفتین :) سراغشو میگیرم حتما! خودم دوست دارم توی اون سایتِ unsplash که بهتون گفتم یه صفحه بسازم و عکسامو بذارم :) ولی خب عکسام هنوز به اون مراحل نرسیده :/


    + حتما موضوعشو میسازم پس :) بازم تشکر خیلی!

    بله درسته؛ ولی بجاش میشه با اونا دزدکی عکس گرفت D:

    ایشالا که علاقه‌ی هرچی رو دارین بهش برسین :)
    همیشه انقدر نظرات مختلف میگیری که تا من بیام نظر بذارم میبینم قبلش یکی همون نظر من رو گفته، منم شونه بالا میندازم و از وبت رد میشم :)

    این پستت خیلی جالب بود،فکر نمیکردم که آدم های تحت فشار این روزها تا این حد از یک بهانه استقبال کنند و لبخند روی لبشون بیاره :)

    من گاهی ویترین و ترکیب بعضی از مکان های عمومی برام جالب هست و دوربین گوشیم هم خوبه اما متاسفانه اصلا روم نمیشه که عکس بگیرم :|
    پاسخ:
    ای بابا چرا رد می‌شین؟ اصلا نظرِ تکراری بدین خب :) من در هر صورت خوشحال میشم :))

    شاید اصلا همین فشارها باعث شده که دنبالِ یه بهونه برای شاد بودن باشن :)

    متاسفانه این خجالت درمانی نداره، تنها چاره‌ش اینه که عکس بگیرین! من حتی روم نمیشد دوربین رو از توی کیفم در بیارم اولش :))
    من همیشه به این نوع عکس گرفتن ارادت خاصی داشتم :)) اما همون خجالت جلوم رو گرفته همه‌ی اون چندباری که سوژه‌ش بوده... ولی جالبه که بعضیا، خودشون میخوان ازشون عکس گرفته بشه، حتی اگه عکسشونو نبینن و از اون‌طرف، یکی هم سبد هویجش رو سکرت می‌بینه :|
    پ.ن۳ :| خب عکاسید. طبیعیه که عکس خوب بگیرید :))
    پاسخ:
    برای خجالت رجوع شود به پاسخ کامنت‌های «نیلی» و « ^_^ khakestari»  :))
    دقیقا خیلی جالبه :/ تنها توجیهی که من تونستم پیدا کنم این بود که مثلا توی هویج‌هاش هروئین جاسازی کرده و نمیخواد لو بره D:

    پ.ن3: موضوع همینه دقیقا :) من هنوز عکاس نیستم؛ هنرجوی عکاسی هستم D: این چیزیه که استادمون تاکید داره روش، میگه نباید به این زودی اسمِ عکاس رو بذاریم روی خودمون، و راست میگه بنظرم :)
  • احمدرضا ‌‌
  • اتفاقا منم معتقدم وقتی چیزای دیگه هست چرا آدم باید از آدما عکس بگیره :)
    یعنی تقریبا هرجایی که میریم؛ اگه دوربین دست من باشه عکس هر چیزی اعم از ماده، انرژی، ذرات کوانتومی، ارواح شیطانی، ارواح غیرشیطانی و حتی ارواح نیمه شیطانی رو تو دوربین پیدا می‌کنید غیر از عکس آدم :)

    + بالاخره موهای فیزیسیست قرن 21 پیدا شد :) نمیدونم چرا فکر می‌کردم موهات فر هست :))) همین حالا برو موهاتو فر کن با تصورات جوون مردم بازی نکن D:
    پاسخ:
    آقا من خیلی کنجکاو شدم، یکی از عکسایی که از ارواحِ نیمه‌شیطانی گرفتین رو میشه ببینم؟ D:
    حستون رو کاملا درک میکنم، ولی بنظرم اگه یه دوربین دست بگیرید و تنهایی برید توی دلِ جامعه، نظرتون عوض میشه :) 

    + خب شما فکر کن موهام فره ولی با اتوی مو صافشون کردم :))) و اینکه بسیار خوشحال شدم که یکی فیزیسیست رو به کار برد D: اغلب اشتباهی میگن فیزیشن :| که معنیش میشه طبیب :/
  • پشمآلِ پشمآلو
  • عه مستشار توییییی؟:دی
    عکسای خیلی خوشگلین .. همه که بت حال دادن چی چی غرغر میکنی پسرم؟:دی
    من جزو اونام ک از سبد هویجمم نمذارم بگیریا:))
    پاسخ:
    نه من چارلیم مادرجان D: {پس از گفتنِ «مادرجان» فرار میکند}

    کسی از هویجای شما عکس نمیگیره، از نودل‌های شما عکس باید گرفت :))
    عکساتون رو دوست داشتم کپشن هاش رو هم :)
    منم تو سفر هیچ علاقه ای به عکاسی از آدما ندارم در جهت ثبت خاطره و اینا ولی از عکاسی از آدمایی که نمیشناسم بخاطر اینکه داستانی دارن که قابل دیدن نیس و اون عکس یکمیش رو نشون میده خوشم میاد 
    پاسخ:
    نظرِ لطفتونه :)
    هرچند کپشن‌هاش کاملا خودمونی و غیراستاندارد بود D: 
    منم موافقم :) بنظرِ منم عکاسی از آدما وقتی یه داستانی رو روایت میکنه خیلی قشنگتره!

    + بسیار خوشحال شدم از یافتنِ وبلاگِ کسی که داره Feynman lectures on physics رو میخونه :))
    نامرد :|

    مسائله همون دختر بودنه. احتمالاً اگه برم یه نفرو با خودم می‌برم.  این سفری که قراره بریم به خودم قول می‌دم از پیچ و خم ذهنم بیرون بیام. :)))
    هر ده‌تاشون دلمو بردن...ولی پنجمی چیزی فراتر از دل‌بردن توشه. علامت دستاشون -_-
    *الان دفاعی برای داغان بودنم ندارم؛ در فرصت مناسب تلافی خواهد شد.
    با هر چشمی که نگاه کنم گوشه‌ی لبم مثل حالت پوزخند، بالا می‌ره! :| کاملاً ناخودآگاه. البته خیلی وقتا حواسم جمع می‌شه و از سکته‌ای شدنم جلوگیری می‌کنم.
    پاسخ:
    دنیا بی‌رحمه خواهرم D:

    ولی به جاش من فکر میکنم که درهای بیشتری به روی دخترا بازه برای عکاسی :)) رجوع شود به پاسخِ کامنتِ «aban :/». در هرحال بعد از سفر ما منتظریم که ببینیم سرِ قولتون موندین یا نه :))

    + خودم هم انتظار همچین علامتی رو نداشتم :/

    * مشخصه که دفاعی ندارید. حرفِ حق که جواب نداره خب :)))
    والا من دیگه نمیدونم :/ شاید یهو اتصالی میشه اینطوری میشه D:

  • صـــا لــحـــه
  • اصلن هم خل و چل نبود! 
    تازه میشد باهاش هم‌ذات پنداری هم کرد!
    پاسخ:
    انصافا یکم شیرین می‌زد دیگه D:
    چه حس خوبی داش این پست :))
    حیف اون عکسه پاک شد -_-  یه حالت جک گرفته که بنده خدا اخرم  از گلدون کمتر بود انگار :| :))
    و راجع به پ.ن 3 بذار بگم که اول که واکنشم این بود لوس بازیا چیه :| :)) بقیشم میذاشتی دیگه. بعد تازه یهو دیدم حتی این حرفی که زدی حالت فخر فروشی داره اتفاقا که انگار کارت عالی تر همس برا همین فک میکنی اگر بذاری فخر فروشیه! وگرنه اگر میذاشتی خود عکسا رو بی هیچ حرفی اصلا این حسو نمیداد :| :دی خلاصه بذار بقیشم. این فکرا چیه میکنی خداوکیلی :| :))
    پاسخ:
    ممنونم :))
    راست میگین! تاحالا به طعنه‌آمیزیِ این قضیه فکر نکرده بودم :)) 

    و راجع به پینوشت هم تاحالا به این موضوع دقت نکرده بودم :| الان یعنی چوبِ دو سر طلا شدم من؟ چه بذارم چه نذارم فخر فروشیه؟ :| عجب گیری افتادیم ها D: 
  • صـــا لــحـــه
  • شیرین نمی‌زد! 
    عاشقِ شیرین بود!
    عاشق...

    + بعدم مگه نگفتی فیلم رو ندیدی؟
    پاسخ:
    به طورِ جدی دنبالش نکردم ولی خب هرازگاهی اینور و اونور که میرفتیم بقیه میدیدن؛ منم یه چیزایی تماشا میکردم باهاشون :))
     نه دیگه! بذارین فخر فروشی نیس. بذارین بذارین :))
    پاسخ:
    بسیار خب :)) مسئولیتش با شماست پس D:
    اوکی چارلی...از قانع‌شدگانیم :)
    پاسخ:
    خا... :))
    بالاخره یه تیکه از چارلی رویت شده خودش نکته مهمیه :))
    پاسخ:
    اینقدر چارلی مهمه یعنی؟ :)
  • صـــا لــحـــه
  • تازه وجه تشابه‌تون رو کشف کردم
    جفتتون عاشقید :D
    اون عاشق شیرین
    تو هم عاشق عکاسی 
    پاسخ:
    من در درجه‌ی اول عاشق فیزیکم :)) عکاسی عشقِ دوممه D: 
     آقا از ما یه عکس نمی گیری؟
    [ژست گرفته و منتظر]


    پاسخ:
    اینجا نورش بده، میشه برید توی سایه وایستین؟ :))
  • رضا `پسر از جنس پدر`
  • برای اولین بار این مدل سبک عکاسی تجربه خوبی بود . تشکر
    پاسخ:
    همینطوره :)) منم تشکر که این پست رو خوندین :)
    چه‌قدر پست خوب و متفاوتی بود هم عکس‌ها و هم توضیحات‌شون برام جذاب بود ولی دوست داشتنی تر از همه عکس شماره‌ی ۶ بود :)) “بیرانوند” آینده :د
    اولین تجربه‌ی عکاسی با این سبک رو هم تبریک می‌گم :)) فیزیکدانه عکاس مثلا :))
    پاسخ:
    خیلی ممنونم :)) 
    من خودم امیدوارم که اون عکس خوشحالش کرده باشه و بهش انگیزه داده باشه :)
    منم یه بار که رفتیم مسافرت همدات این حرکتو زدم واااااااااااقعن عالی بود. اونموقه ای که مامانم اینا رفته بودت خرید من رفتم تو فرعی های بازار و حتا یه چایی هم مهمون شدم تو یه رنگرزی:)))) یکی از مهم ترین دلیلا بود برا تبدیل شدنش به بهترین مسافرت عمرم ^-^
    آخه معمولن هم روم نمیشه برم اجازه بگیرم و از همین سوال و جواب برا چی؟ میترسم و همیشه از دور عکس میگیرم یا از سوژه های غیر آدمیزاد. اما حقیقتن عکاسی مستند اجتماعی رو از اعماق وجودم عاشقم*-*
    پاسخ:
    من رنگرزی‌ها رو خیلی دوست دارم :)) جون میده برای عکاسی! اون همه نخ و پارچه‌ی رنگی رنگی!

    فعلا که روی کنکور تمرکز کنید، اما تابستونِ بعدی وقتشه که جرئت پیدا کنید و برید توی دلِ جامعه :)) و بعدش هم عکساتون رو بهمون نشون بدین :)
    خدا قوت عکاس مملکت...
    چه عکسای بسی زیبایی...
    انرژی خوبی داشت نداشت ؟ 
    بسی موفق باشید جناب چارلی
    پاسخ:
    ممنونم :)) هرچند من همچنان تاکید دارم که عکاس نیستم هنوز D:

    چرا :) اینکه شما بعد از مدت‌ها دوباره کامنت گذاشتین هم انرژی خوبی داشت :))

    تشکر! شما نیز :))
    چه سوالی 🙃
    خب چارلی موجود دوست داشتنییه 
    دیدنش خالی از لطف نیست
    پاسخ:
    به خودم امیدوار شدم :))
  • کلمنتاین ‌‌
  • من ۶ رو بیشتر از بقیه دوست دارم :)
    پاسخ:
    خود هم بیشتر از بقیه دوستش دارم :))
  • هولدن کالفیلد
  • عکس شش رو منِ عکاسی نفهم خیلی خوشم اومد ازش!
    حالا نمیدونم خوبه یا نه، ولی خیلی خوبه! :|
    پاسخ:
    اصلا مهم نیست که از نظرِ فنی چقدر خوبه، مهم اینه که مخاطب خوشش بیاد :))
    و تشکر که گفتی :)
    وای که من چقدر همیشه دلم می خواست عکاس باشم:') [هنوز هم دلش می خواهد باشد.]
    مشخصه که هیچ وقت نشده تجربه کنم چه حسی داره تو خیابون راه رفتن و عکس گرفتن از آدما،اما این پستت باعث شد لمسش کنم.و خب،حس خیلی قشنگی بود:)
    پاسخ:
    و هنوز هم فرصت دارید که باشید :))

    خیلی خوشحالم که حس قشنگی رو بهتون منتقل کرده :) ایشالا که خودتونم یه روزی تجربش کنین :)

    + Anne with an E :))
    صدالبته من نگفتم شما به خودتون بگید عکاس! اما خب ما میگیم :)) 
    به‌صورت کلی، انتشار عکس خوب، برای مخاطب خوب، خوبه! بلاگرها معمولا اهل دلن. دوست دارن :دی
    + این خجالت مزمنِ درآوردن دوربین رو بنده هم دچارم. اصلا گوشیم رو هم نمی‌تونم بگیرم سمت جایی که کسی داره رد میشه، منتظر می‌مونم رد بشه. چپ و راست رو نگاه می‌کنم. تا کسی نیست سریع عکس رو میگیرم. دوباره چپ و راست رو نگاه می‌کنم. گوشی رو میذارم توی جیبم و خیلی عادی به مسیر ادامه میدم. :| 
    پاسخ:
    بسیار خب :)) اما اگه دیدین یهو یکی با چماق افتاده دنبالتون، اون استادِ بنده‌ست D:
    اینکه بعله :) اصلا بنظر خودم وبلاگ بستر بهتریه برای انتشار عکس نسبت به اینستاگرام :/ نمیدونم چرا اصلا با اینستا حال نمیکنم :/

    + تازه اینجوری که مشکوک تره خب برادر :)) ولی گفتم که، درست میشه! شما پول رو واریز کنید به حساب، یکی دو جلسه هم بیاین قم حله D:
    عکس های 5 و 9 و 10 عالیییییی بودن
    اصن این عکسارو باید بدید روزنامه ها چاپ کنن :)
    پاسخ:
    ممنونم :))
    واقعا تا این حد یعنی؟ D:
    تا این حد ینی که من کلا اهل طبیعت و مینیمالم ولی کارای عکاسای خیابانی رو هم خیلی پیگیری می‌کنم و خیییییلی کم پیش میاد که خوشم بیاد(فقط یه خارجی که الان اسمش یادم نیس معمولا عکسای جالبی می‌گیره). هروقتم تو خیابون کسی رو دوربین به دست می‌بینم با خودم می‌گم آخه ینی الان این داره از چی عکس می‌گیره؟ 😒
    ولی لامصب اینا خیلی نفس‌کش بودن. *_* تبریک می‌گم واقعا نوش‌جونت این عکسا که  انداختی (:
    فقط تو کادربندی بعضیاشون اگه یکم بیشتر دقت می‌کردی بهتر می‌شد. بازم چیزی از ارزش‌های زنده‌بودنشون کم نمی‌کنه (:
    پاسخ:
    منم عاشق طبیعت و مینیمالم :)) فقط مشکل اینه که عکسای مینیمال رو به هرکس نشون میدم پوکر فیس نگاه میکنه :| 

    و اینکه خیلی ممنونم :) هرچند بنظرم اینقدر هم نفس‌کش نبودن :-" میخواستم فقط ده تا عکسِ کاملا معمولی بذارم :)

    تشکر که گفتین :)) من آخر پست هم گفتم که کلا از نظرِ فنی داغونن این عکسا D: صرفا ارزش معنوی دارن :)
     راجع به اخلاق توی حیطه‌ی کاری دوستم واقعا نمی‌تونم نظر بدم( چون هر اطلاعی ممکنه باعث شه تصویر از حالت مستند دربیاد) فقط می‌تونم بگم به نظر میاد روال صحیح‌ش این باشه که "بعد" از ثبت عکس، جویای رضایت فرد بشی. واقعا هم نمی‌دونم اون فرد تا چه حد باید در تصویر نقش داشته باشه که کسب رضایتش مهم باشه ، مثلا یکی از دفعاتی که این بزرگوار کتک خورده بود ، توی یکی از بازارهای قدیمی شهر مشغول به عکاسی از مغازه ها بوده انگار، دقیقا خاطرم نیست.
    این مسئله‌ی اخلاق در عکاسی ، حالا چه در ثبت چه در نشر، جالب شد برام .
    پاسخ:
    بله منم فکر میکنم اینی که میگین درست باشه :) کسبِ رضایت بعد از گرفتن عکس. و اتفاقا موضوع جالبی رو هم مطرح کردین! من بعدش رفتم نظر استادم رو پرسیدم و ایشون گفتن حتی اجازه هم نیازی نیست، فقط اگه یه نفر متوجه شد که شما عکس گرفتین و اومد گفت که راضی نیست عکسش رو پاک کنید. به عبارتی عکس‌برداری مجازه مگر اینکه یکی بیاد مخالفت کنه D: 
    و اینکه من ابدا قصدِ جسارت به دوستِ شما رو نداشتم‌ها، یه موقع اشتباه برداشت نشه :)

    مشکل اینجاست که تا جایی که من میدونم چیزی به اسم مثلا «مانیفست اخلاق در عکاسی» وجود نداره؛ برای همینم چارچوبِ مشخصی رو نمیتونیم تعیین کنیم براش. ممکنه برای هر شخص تعریفش فرق بکنه :)
    ما یه رفیق داریم، هیچی در مورد موسیقی و نواختن ساز نمی‌دونه ولی اگر مرحوم بتهوون هم جلوش ظاهر شه و یه قطعه بزنه، میگه: «یه چندتا فالش داشتی ولی در کل میشه گفت خوب بود.» :دی
    حالا منم با همون حساب میگم یه چندتا اشتباه فنی عکاسی داشتی ولی در کل میشه گفت عکسات خوب بودن! :)))
    البته که منظورم اینه که من هیچی از عکاسی نمی‌دونم؛ بد برداشت نشه. -__-

    و البته کار خوبی کردی که عکس بستنیا رو نذاشتی چون من با کسایی که با روح و روانم بازی کنن بد برخورد می‌کنم! :))
    پاسخ:
    آخه واقعا هم کلی اشتباه داشت :-" اصلا فنی نبود این عکسا، بیشتر ژورنالیستی بود D: فقط چون داستانِ جالبی داشتن گذاشتمشون، وگرنه که ارزشِ تکنیکیِ چندانی ندارن :)) 
    + ندیده عاشقِ اون دوستتون شدم D:

    عکسِ بستنیا خیلی خوب نشد وگرنه از گذاشتنشون هم ابایی نداشتم :))
    بعد از کامنت قبلم یه ساعت نوشتم یدفه گوشیم خاموش شد /:
    یه سری کامنتا رو خوندم دوباره کامنتم گرفت؛
    -اولا امیرعلی نه و امیرمحمد، دوما من عاشق کاراکترش بودم، سوما اگه وضعیت سفید رو دیدی و عاشق امیر نشدی به چارلی بودنت باید شک کرد|:
    - عکاسی که حتما نباید حرف یا هدف بخصوصی داشته باشه، به‌قول کتاب بسیاار خواندنی ”لذتی که حرفش بود“... منظور عکس اینه که ”دیدم، ببین!“
    - حالا من از اونام که اگه کسی ازم اجازه بگیره که سبد هویجام عکس بگیره، اول میرم نگاه می‌کنم ببینم چه جذابیتی داشته که من ندیدم، بعد اگه پیداش کردم می‌گم: بیخود، لازم نکرده، هویجا خودمه خودم   می‌گیرم، چرا تو بگیری؟ 😒
    پاسخ:
    لعنت به این تکنولوژی D:

    - به چارلی بودنِ من شک نکنید، چون سریالش رو ندیدم D:
     
    - منم نظرم همینه، ولی خب استادم کمی مفهوم‌گرا هست، برای همینم به مستندِ اجتماعی علاقه‌ی بیشتری داره :) ولی از نظرِ من یه عکس میتونه فقط زیبایی بصری داشته باشه و اصلا مفهوم هم نداشته باشه!

    - خب کاری نداره که، اول از شما اجازه میگیریم که از حیاطِ پشتیِ خونتون عکس بگیریم، بعد که شما رفتین حیاطِ پشتی تا خودتون ازش عکس بگیرید ما هم سریع میایم و عکسِ هویجا رو میگیریم :))
    10 جالب تر بود!
    پاسخ:
    تشکر :))
  • احمدرضا ‌‌
  • ارواح نیمه شیطانی گفتن موقع عکس گرفتن لباس درست و حسابی نپوشیده بودیم؛ عکسمونو به کسی نشون نده وگرنه به جان آدلفم قسم، من میخواستم عکسا رو بفرستم ولی اینا نذاشتن :))
    پاسخ:
    ای بابا، امان از این ارواحِ نیمه شیطانی :/ نسلِ عجیبین D:
  • عاشق بارون ...
  • چه پست خوب و لبخندانه‌ای بود. :)
    و چه جالبه که آدما خودشون می‌گن ازمون عکس بگیر. :) من دوست ندارم ازم عکس بگیرن! :))
    این حس‌ها و داستان‌های پشت عکس‌هاست که عکس‌های آدما رو جالب می‌کنه. :) 
    پاسخ:
    خداروشکر :))
    راستش منم ترجیح میدم عکس بگیرم تا اینکه خودم توی عکس باشم D: 

    دقیقا :) بعضی اوقات یه عکس معمولی میتونه صرفا بخاطر داستانش جذاب باشه :))
    ی سوال بی ربط میپرسم ..
    شما ک تو جو کنکور و انتخاب رشته اید ب نظرتون کسی با رتب منطقه دو
    ۳۰۰۰فیزیک دانشگاه تهران یا مواد و متالوژی دانشگاه تهران رو میاره واینک بوم تهران هم نیس؟؟
    پاسخ:
    سلام :))
    بنظرم فیزیک رو با احتمال کم ممکنه بتونید بیارید، ولی برای متالورژی بعید میدونم :-" ولی اتفاقای عجیب زیاد میفته تو کنکور، امیدوار باشین کلا :))
  • خورشید ‌‌‌
  • چارلی ما ترم اول معماری، یک کلاس داشتیم به اسم درک و بیان محیط، که چند هفته‌ی اول رو به عکاسی گذروندیم. این‌طور بود که عکس‌هامون رو می‌بردیم، دایره‌وار می‌نشستیم و همه تک‌تک راجع به عکس‌ها، حسی که به ما می‌ده و برداشتی که از اجزای تصویر داشتیم حرف می‌زدیم. خوبی‌ش دقیقا همین بود که خیلی کاری به تکنیک نداشتیم و بیشتر حرفی که تصاویر داشتند برامون مهم بود. خیلی دید آدم رو وسعت می‌ده و در این کاوش‌ها جریانی از تفکر بین ذهن‌ها شکل می‌گیره که نتیجه‌ی بسیار لذت‌بخشی داره. اگر دلت خواست باز هم این کار رو بکن. خیلی خوبه.
    پاسخ:
    این جمع‌های اینطوری خیلی خوبن :)) 
    اینجا هم همون کلاسی که من میرم، سه شنبه‌ها یه جلسه‌ی نقدِ عکس دارن که شرکت برای عموم توش آزاده. عکاسای مختلف میان اونجا و کارهاشون رو نشون میدن و بقیه دربارش نظر میدن و صحبت میکنن. گرچه اونجا بحثِ فنی هم مطرحه، ولی محتوا اهمیت بیشتری داره :)

    و چشم حتما بازم از این کارا میکنم :) بیشترِ روزا من اصلا هدفِ خاصی ندارم، دوربین به دست از خونه میرم بیرون تا ببینم چی شکار میکنم D:
  • خورشید ‌‌‌
  • حالا راجع به عکس‌ها... اولا که چه مردم باحالی دارید. چه‌قدر لذت‌بخشه که خودشون دوربینت رو فرامی‌خونند. من هیچ‌وقت شهامت به سراغ مردم رفتن رو ندارم. سخته. هرچند که خیلی دوست دارم عکس گرفتن از روزمرگی‌های مردم رو.
    عکس یک، زاویه‌ای که پایه‌ی گلدون با خط پایین مستطیل کادر داره، توجه من رو جلب کرد. اگر تو از راست‌تر این عکس رو می‌گرفتی و سمت و سوی پایه‌ی گلدون به طرف تو بود، از دید عابری بود که به سمت گلدون می‌اومد و گلدون او رو به خودش دعوت می‌کرد. اگر از پشت گلدون می‌گرفتی، زاویه‌دید گلدون به عابر می‌شد. ولی تو از پهلو گرفتی. من به این می‌گم دید سوم شخص. داری قصه‌ی گلدون رو می‌گی و اون فاعل ماجراست. ولی از دید خود گلدون یا از دید کسی که در مسیرش اون رو می‌بینه و تاثیر می‌گیره ازش روایت نمی‌کنی؛ خارج از ماجرا، گلدونی رو نشون می‌دی که نشسته سر یک پایه‌ای که زاویه گرفته رو به مثلا معبری و... . 

    من ترکیب‌بندی رو در عکس‌های دو و چهار دوست دارم. :) عکس دوم، ستون عمودی کتاب‌ها، خطوط بین ابرو و پوست گردن مرد، زیر چشم‌هاش، آفتاب و سایه روی پیرهنش و طنزی که توی چهره و ژستش هست. و عکس چهار، عبور ماشین پشت سری، ماشین سفید ته کوچه، راننده که آفتاب‌گیرش رو باز کرده و انگار یک لحظه صداش کردی و عکسش رو گرفتی، از میون شیشه‌ی نیمه‌باز جلو در حالیکه شیشه‌ی عقب بالاست؛ و ان یکاد سبز و آبی که آویزوونه و بقیه‌ی خط‌های عمودی تاثیرگذار همه اون پشت سرند، میله‌ی تابلوی راهنمایی و خطوط عمودی تا انتهای کوچه. رنگ زرد بی‌نظیر تاکسی و نور توی کوچه...
    این پسره‌ی عکس سوم چه موهاش هری پاتریه. :دی من رو یاد یک نوشته از هوشمندزاده انداخت راجع‌به حضور عکاس توی عکس‌های خودش. اگر پیداش کردم برات می‌فرستم.

    توی عکس پنج، طرز ایستادن آقایون و حالت چهره‌شون جالبه. :))) عکس نه هم همین‌طور. عکس نه ترکیب‌بندی کل تصویر خوبه. رنگ لباس‌ها که پشت سر سفید شلوغ و تیره‌تر و سمت مشکی زمینه خلوت و روشن‌تره. مشکی خیلی خودش رو وارد عکس نمی‌کنه و وسطی که پیراهنش روشن اما کلاهش مشکیه با این‌که مرکز تصویره و بیشتر تنه‌ش سمت سیاهه، سرش رو به سمت چپ کشیده و جهت دستش هم از راست به چپه. آقای سمت راستی هم دستش از چپ به راسته که عکس رو دوستانه تر کرده. حالت چهره‌ی مرد مشکی‌پوش، دستش که پشتش برده، زاویه‌ی صورتش، حالت موهاش، تفاوت رنگ پیرهنش و این‌که کلاه نداره خیلی جالبش کرده.

    قصه‌ی عکس هشت رو خیلی دوست داشتم.
    عکس شش به نظرم بهترین عکسیه که این‌بار برداشتی. خیلی زیباست. سوژه بی‌نهایت قشنگ و دل‌پسنده. حالتی که به خودش گرفته معرکه‌ست. رنگ‌ها عالی‌اند. پراکنده شدن اون سه‌تا لکه‌ی سبز روشن و اون پسرک‌های محو آبی، اون که نزدیک‌تره بلندتر و دست به کمر زده و اون یکی کوتاه‌تر و زانو خم کرده. خطوط موازی، رنگ نیمکت‌ها، پله‌ای اومدنشون، خط صندلی‌های با رنگ متفاوت که از گوشه‌ی کادر شروع می‌شن. پسر قرمزه که نزدیک‌تر ایستاده، صورت آفتاب‌خورده‌ش و خطوط پیراهنش، حالت دست‌هاش و نگاه کردنش به اتفاقی که داره می‌افته. حتی کج بودنه هم خوب به نظرم. چون پسرک شیرین کج شده به سمت تو و تو هم انگار کج شدی به سمت اون. خیلی دوستش دارم این عکس رو.

    در عکس ده هم حالت آدم‌ها، نگاه‌ها و لباس‌هاشون رو دوست دارم. 
    پاسخ:
    شهامت دقیقا همون چیزیه که فرقِ یه عکاسِ خوب و معمولی رو مشخص میکنه :)) البته منظورم خودم نبودم، منم هنوز شهامت ندارم! خیلی از صحنه‌ها رو بخاطر خجالتی بودن از دست میدم :/

    اول از همه اینکه دقتتون به جزئیات فوق‌العادست :) نمیدونم برای اینه که خودتون عکاسی میکردین، یا بخاطرِ علاقه‌تون به هنر و ادبیاته ولی در هرصورت عالیه! و خیلی جالبه که قصه‌گویانه نگاه کردین به عکس‌ها :)
    حقیقت اینه که من اصلا به بیشترِ چیزایی که گفتین توجه نداشتم. به عبارتی - بجز عکسِ 6 - بقیه مواردی که گفتین شانسی بوده، یا حداقل خودآگاه نبوده. مثلا به طورِ غریزی احساس کردم که اینطوری بهتره و همونطوری عکس گرفتم :) اما چیزی که خوبیِ شما رو میرسونه اینه که شما از همه‌ی عکسا نکته‌ی مثبت پیدا کردین :)) نکته‌هایی که شاید اصلا بعضیاشون اشتباهِ تکنیکی تلقی بشن، ولی شما خوشبینانه ازشون برداشت کردین و این ویژگیتون کلی روحیه‌ی خوب به من داد :) 
    + تشکر از این همه وقتی که گذاشتین برای توضیحِ هر عکس :)
  • خورشید ‌‌‌
  • وقتی این کار رو تکرار می‌کنی، (روند جست و جوی سوژه، ثبت تصویر و بررسی‌ش رو،) کم‌کم ذهنت دقیق می‌شه روی این چیزها و خودآگاه می‌شه. خیلی مزه می‌ده، مثل حس هفته‌های اولیه که انتگرال یاد می‌گیری و اولش کندی یکم و سخته، اما بعدش حرفه‌ای می‌شی و تند تند راه حل رو می‌نویسی پشت سر هم. 
    و با این‌که مثبت‌اندیشی خوبه، من این رو ضعف خودم می‌دونم که نمی‌تونم از ایرادهای کارت حرف بزنم تا به اصلاح و بهبودش برسی. :)
    پاسخ:
    نگرانِ ضعفتون نباشین :) من کلی آدمِ دیگه دور و برم دارم که ایراداتم رو بهم میگن :)
    گود جاب چارلی :)

    پاسخ:
    تنک‌یو مستر صاد :))
    بالاخره،دوباره یک نفر این جمله رو به من گفت!
    فارغ از عبارت 'فرصت داشتن'،مفهوم 'میتونی باشیِ'توی جمله برای کسی که تا یکم خارج از پوسته‌ی 'معشرت با مردمان این دیار' حرف می زنه،یه جوری نگاهش می کنن که انگار وسط دنیای ماگل‌ها ردای جادوگری پوشیده و داره از چوبدستیش دود آبی بیرون میده خیلی مهمهD:و همیشه باید از گوینده قدردانی بشه.
    پس من باید یه تشکر بکنم و یه معذرت خواهی،که این کامنت کاملا بی ربط به مطلب بود.

    +:)))
    ((:??and Charlie...and the chocolate factory
    پاسخ:
    تشکر چرا؟ من نظر خودم رو گفتم :))
    و عذرخواهی هم که اصلا معنی نداره. از کامنت‌های بی‌ربط استقبال میکنم من D:

    + (: Not THAT Charlie :) Just a simple Cahrlie 
  • جولیک ‌‌‌‌‌
  • ننوشتی چالشو که!
    پاسخ:
    یادم نرفته :)) اونقدر برام مهمه که میخوام به بهترین شکل انجامش بدم :) برای همینم کمی طول کشیده D:
  • جولیک ‌‌‌‌‌
  • ددلاین داشت، قشنگ:|||||
    پاسخ:
    * الان حسِ نامه‌ی عربده‌کش بهم دست داد D:

    محدودیتِ کلمه‌هم مثلا داشت! ولی رعایت نکردین شما :/ و در هر صورت که متنِ من اونقدری خوب نیست که توی رادیو خونده بشه D: پس عملا برای من فرقی نمیکنه :) و تازه! تا فردا هم وقت داره همچنان :-"
    سلااااااام شب بخیر خب راستش انقدر تعریفتون شنیدم که گفتم بیام و پیداتون کنم و وبلاگتون بخونم ببینم این چارلی کیست که همه بیان دیوانه اوست خب پست هاتون شیرینی خودش داره من دهه هفتادی های از خودم کوچیکتر معمولا جمع نمیبندم تو کامنت های بعدی اجازه دارم جمع نبندم شما رو ؟ فعلا در حال خوندن ارشیوتون هستم و از اشنایی با وبتون خوشحالم 
    پاسخ:
    سلام :)) شب شما هم بخیر باشه :))
    هرکسی که تعریف کرده از خوبی و لطفِ خودشه، وگرنه چارلی هم مثل همه‌ هست :) درمورد جمع بستن و اینا هم راحت باشین کلا :)
    و اینکه باعثِ افتخار بنده‌ست که اینجا رو میخونین :) هرچند آرشیوِ چندان ارزشمندی ندارم D:

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی