The game is on :: نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

"دوباره به اون نقطه نگاه کنید. اون اینجاست، اون خونه‌ست، اون ماییم!"

The game is on

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۴۵ ق.ظ




داشتم تو فولدرای آهنگام میگشتم اینو یافتم! اصلا کل موسیقی متن سریال یه طرف، این قطعه یه طرف :)

 

 
پ.ن: بیان فشرده میکنه فایلای صوتیو، کیفیتش نابود میشه :| اونی که من آپلود کردم 192 kbps بود، اینی که پلیر پخش میکنه 56 kbps هست :/
  • چارلی ‌‌‍‍‍‍‍

نظرات  (۱۲)

یجوری بذارش بشه دانلودش کنیم نه که فقط بخونه اینجا:|
پاسخ:
:)) اگه با مرورگر کروم بیای، خود پلیر گزینه دانلود هم داره :)
باز من کور بازی دراوردم:| :)))))) الان دیدمش
پاسخ:
:))) توی کیف سنگین مهربونیات یه عینکم بذار D:
دیشب داشتم اپیزود عروسی جان و مری رو می‌دیدم. آخرین شب خوش‌گذرونی مجردی‌شون. 
The game is.. something :D
پاسخ:
اون اپیزود یکی از بهترین اپیزودای کل سریال بود به نظرم :)))  خیلی فان بود :))
بهترین اپیزود کدومه؟ 
پاسخ:
به نظر خودم سقوط رایخنباخ. خیلی اتمسفر ناامیدانه و افسرده کننده قشنگی داشت :) 
بعدش هم his last vow :)

به نظر شما چی؟
  • جولیک ‌‌‌‌‌
  • آنست تریلرشم ببین!
    پاسخ:
    وات؟ آنست؟ honest ؟
  • جولیک ‌‌‌‌‌
  •  Honest trailer
    تو یوتیوب بزن!
    پاسخ:
     عالی بود :))))
    فقط اونجایی که کل face reaction های مارتین فریمنو باهم نشون میداد :))
    تشکر D:
    اسم‌هاشون رو بلد نیستم. آخرین قسمت آخرین فصل به نظر من بهترینش بود.
    روند کار رو کلا خوب پیش برده بودند. به نظر من ستاره‌های این کار بیشتر نویسنده‌هاش بودند.

    پاسخ:
    قسمت آخر از نظر سینمایی خیلی خوب بود ولی خیلی تخیلی شده بود دیگه. آخه کنترل ذهن با حرف زدن انصافا؟ :/ 
    موافقم :)) نویسنده هاش معروفن به «اربابان شکنجه طرفداران» از بس قسمت های آخر هر فصل، مخاطبو توی تعلیق شدید میذارن :))
    + امیدوارم فصلای بعدی هم ساخته بشه:(
    در رابطه با پستِ بالا،فکر کنم اون دوتا حالتی که توصیف کردی برای همه ممکنِ پیش بیاد و داشتم فکر می‌کردم که انگار برای من هم همین‌طوری ه،گاهی پذیرش خیلی چیزا سختِ از یک طرف سنجیدن با عقل و از یک‌طرف باوری که تحتِ عنوان ه پذیرش همگانی باید قبول‌ش داشته باشیم که دومی رو سخت قبول می‌کنم مگر این‌که دلیل محکمی براش وجود داشته باشه مثل همون دین :))
    امیدوارم در انتظار معجزه نباشی بلکه خودت خلق کنی اون معجزه رو :)) خودت زمینه‌ی اتفاق افتادن‌ش رو فراهم کنی ^^
    پاسخ:
    مشکل وقتیه که قلبا میدونی یه چیزی درسته ولی نمیتونی براش اثبات پیدا کنی! درواقع جایی که دو تا چارلی بهم میرسن :)

    خیلی جمله حال خوب کنی بود تشکر :) سخنی از «منِ با اراده محکم» :))))
    این لقبِ کم‌کم جاش رو داره به منِ تنبلِ یک‌جا نشین می‌ده دوباره :))))
    پس بذار عقل بین دوتا چارلی تصمیم بگیره کدوم تفکر رو انتخاب کنه :))
    پاسخ:
    ای بابا چرا خب :/ بگو اون منِ با اراده محکم برگرده دوباره :/

    پس احساس چی؟ پس کی باید احساس رو توی تصمیم گیریا دخیل کنم؟ :)
    انگار حسِ ناامیدی خیلی زود بلده به‌م مغلوب شه هی میخوام راجع به‌ش بنویسم هی نگران‌م که همه فکر کنن اوه چه آدم دو شخصیتی مزخرفی :))
    راستش رو بخوای من همیشه توی تصمیم گیری‌هام حتی توی مواردی که باید احساس‌م رو دخالت می‌دادم از عقل کمک می‌گرفتم چون به نظرم پاسخ منطقی‌تری نسبت به احساس می‌ده،گاهی آدم با احساس‌ش فکر می‌کنه فولان فرد فولان رفتار و .. ممکنِ براش بهتر باشه اما بعدش بلافاصله نه ولی مدتی که بگذره متوجه می‌شه اشتباه کرده و خب جبرانِ اون اشتباهِ ممکن نیست براش یا حداقل اثرات‌ش می‌مونه،اصلا به نظرم هرچی اتفاق اشتباه میوفته تقصیر احساس ه آدماست -.-
    از عقل کمک بگیر همیشه :)) -_-
    پاسخ:
    منم همینطوریم :) فکر میکنم یه خصوصیت فردی نیست، تو این سن و شرایط همه همینطورین. هی بین امید و ناامیدی تغییر وضعیت میدن. و اینا نشون نمیده که یه نفر دو شخصیتیه! چون اینا احساساته، نه شخصیت؛ و احساسات همه متغیره :)

    به عنوان یه دختر انتظار داشتم بیشتر به احساسات بها بدی :)) ولی خب من با همش موافق نیستم! چون مثلا مفاهیمی مثل فداکاری اصلا برای عقل تعریف نشده! و اگه نیاز به گرفتن همچین تصمیمی باشه، عقل کاری از دستش بر نمیاد!
    چه سنِ مسخره‌ای اصلا حالتاش رو توی همچین شرایطی دوست ندارم :)) با همچین وضعیت و شخصیت متزلزلی که ایجاد شده گام برداشتن برای رسیدن به هدف و آینده و فولان چی می‌شه پس؟ :)) ولی نه باید‌ توانایی ه غالب شدن به‌ش رو داشته باشیم!
    نمی‌دونم چرا این‌طوریم همیشه فکر می‌کردم تصمیماتی که با عقل گرفته می‌شن منطقی‌تر به نظر میان :)) چرا به نظرم فداکاری هم بخشی‌ش می‌تونه با عقل توجیح شه مثلا این‌که اگر فردی رو در حال رنج دیدن از شرایطی که توش قرار داره دیدم و کاری از دستم برمیومد که به ازاش بخشی از من حالا[مالی و ..] ازم گرفته می‌شد،احتمالا این‌کارو می‌کردم ولی نه شاید هم به خاطر اعتقادات باشه نه تصمیم عقلانی!؟ :)) یا همون عقل و احساس با هم 🤔
    چه‌قدر سخت شد تاحالا با این زاویه به‌ این مسئله نگاه نکرده بودم،شاید هم باید گاهی اوقات جفت‌شون رو باهم به کار گرفت! :-تقریبا تسلیم🤦🏻‍♀️ :)))
    پاسخ:
    دقیقا باید تواناییشو داشته باشیم :) گفتم این سن اینجوریه، نگفتم همینجوری باید بمونیم D:  اتفاقا از یه نظر من دوست دارم! اینکه بین اینهمه احساسای مختلف و ناامیدی و اینا راهو خودمون پیدا کنیم یه لذتی داره D: یه حس حماسی طور!
    خب چون درست فکر میکردی، واقعا تصمیماتی که با عقل گرفته می‌شن منطقی‌ترن D: ولی موضوع اینه که همیشه منطقی ترین، بهترین نیست :))) 
    کلا پیچیده شد بیخیال D: با همون نتیجه گیری آخرت (استفاده از جفتشون ) به بحث خاتمه میدیم :)) 
    اون نویسندگانش هرجا قدم می‌ذارن پدر آدمو در میارن.
    تو دکترهو اول هرقسمت اسم گتیس و موفات بود من رعشه می‌گرفتم :/

    +داشتم به سوال خورشید فکر می‌کردم. دیدم شرلوک برای من بهترین اپیزود نداره. همش یه قدر عزیزه. ولی پره از بهترین لحظات. همین روند تحولی شرلوک از قسمت یک تا آخر پدر صاحاب دل آدمو در میاره. با اون چشماش...
    پاسخ:
    :)) باز لطف کردن قسمت آخر شرلوک آزاری چیزی نرسوندن تهش :/

    +‌ بنظرم اوج تحول اونجاییه که قسمت آخر بعد از حرف زدن با مالی، میزنه تابوت رو خرد و خاکشیر میکنه :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی