Confused :: نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

نقطه‌ی آبی رنگ‌پریده

"دوباره به اون نقطه نگاه کنید. اون اینجاست، اون خونه‌ست، اون ماییم!"

Confused

جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۳۴ ق.ظ

** Still Waiting اثری از Pascal Campion


اوضاع کنکورم هی داره بدتر و بدتر میشه و من همچنان هیچ کاری نمیکنم! میشینم پشت میز شروع میکنم به رویا پردازی و فک کردن به آینده و اینکه در بدترین حالت چه اتفاقی برام میتونه بیفته.

فک میکردم حد اقل خانوادم میدونن شرایطمو ولی امروز فهمیدم که نخیر! مادرم ( نگفتم مامان چون همیشه از بچگی صداش میکردم مادر 3> ) فک میکنه که فقط یه ذره عقبم و نمیدونه چقدر اوضام وخیمه! نمیدونه که هنوز حتی دروس پایه رو عملا استارت هم نکردم چه برسه به دروس پیش! و کمتر از سه ماه فقط مونده به کنکور. فامیلا هم که اصن یه وعضی! صرفا من چون فیزیک دوست دارم و مجلات و کتابای علمی میخونم کلا دست بالا گرفتن منو.

خیلی وقته کارم شده خیره شدن به یه نقطه و گوش دادن به یه سری آهنگ مثلا Motivational ! و انصافا هم جواب میدن ولی نهایتا برای نیم ساعت. انگیزه ای که صرفا با آهنگ بیاد خیلی ساده هم میره. تا الان منتظر بودم یه آهنگی بشنوم، یه نقل قولی ببینم، یه نوشته ای بخونم و بعدش بصورت خیلی ناگهان و خفن! متحول بشم و شروع کنم به تلاش کردن. اما فهمیدم هیچ اتفاقی قرار نیست بیفته! اگه قراره منتظر یه جرقه بمونم، ممکنه تا آخر عمرم منتظر باشم! هیچکس یا چیزی قرار نیست بصورت خیلی دراماتیک بیاد تو زندگیم و منو عوض کنه. باید خودم شروع کنم. خودم جرقه اولو بزنم!

وقتی فکر میکنم، دوران بعد از کنکور برام مثل یه چشم انداز رویایی میمونه که دست نیافتنیه! وقتی که تکلیف همه چی مشخص میشه و نهایتا آزادی که برای چندماهم که شده هرکاری میخوای بکنی! از الان میتونم تصور کنم چیکار میخوام بکنم. یه کپه کتاب میخرم! یه عالمه داستان و دنیا و تخیل و ماجرا که منتظرم هستن. مطالعه آزاد فیزیک میکنم! یه دوربین حرفه ای میخرم و شروع میکنم به یادگیری عکاسی حرفه‌ای! نرم افزار Blender رو یاد میگرم و آموزشای فتوشاپ بیشتری یادمیگیرم. این وسط اگه فیلم و سریال بدرد بخوریم اومده بود تماشاش میکنم.

البته، همه اینا در صورتیه که یه معجزه رخ بده و رتبم خوب بشه و رشته مورد نظرمو تو دانشگاه مورد نظر قبول شم! در غیر این صورت احتمالا تابستون دوباره دارم به یه نقطه خیره میشم و آهنگ گوش میکنم و به خودم میگم «عیب نداره! یه سال دیگه وقت داری». که واقعا امیدوارم این اتفاق نیفته.

 دوستام دارن خوب پیش میرن. حتی تصورشم ترسناکه که بعد کنکور همشون موقع حرف زدن شوق و ذوق دانشگاهو داشته باشن و من هنوز پشت کنکور مسخره مونده باشم. وقتی همشون دارن چمدونشونو برای خوابگاه میبندن و من هنوز دارم تست 4 گزینه ای حل میکنم!

در هر صورت قرار نیست بذارم اینطور تراژیک تموم بشه قضیه! تقریبا سه ماه وقت دارم و اگه حتی صفر صفرم که باشم - که نیستم البته - کلی وقت هست که خودمو بکشونم بالا. و خوشبختانه رشته مورد نظرم هم چندان رتبه بالایی نمیخواد. فیزیک! یا شریف یا تهران. 

بنابراین از فردا واقعا شروع میکنم. برای والدینم! برای مادربزرگام! برای دوستام که نگران اوضاع داغونم هستن! و در نهایت برای خودم! امیدوارم فردا این انگیزه ها یادم نره.

در پایان ارجاعتون میدم به آهنگ Unstoppable از Sia که حس فوق العاده قدرتمندی میده به آدم!
  • چارلی ‌‌‍‍‍‍‍

کن کور!

نظرات  (۱۵)

هرچی بشینید بهش فکر کنید فرصتتون بیشتر نمیشه فقط کمتر میشه!
هرچی تا حالا گذشته دیگه گذشته و هیچ کاری نمیشه براش کرد. هیچ کاری. به نظرم فقط سعی کنید بهینه درس بخونید و اول فصلای مهم و پر سوال رو ببندید. از پنج تا فصل مطمئن باشید بهتره تا ده تا فصل رو سطحی بخونید. بعدا اگه وقت اضافه اوردید میتونید تعداد فصلای مطمئن رو بیشتر کنید هی. البته بازم خودتون بهتر میدونید.
آرزوی موفقیت :)
پاسخ:
حرفتون کاملا درسته.
خیلی ممنونم ازتون :) 
  • هولدن کالفیلد
  • از شنبه! :دی
    پاسخ:
    همین الان تاریخ دو سه روزه وبلاگم به دو قسمت پیش از ورود هولدن (BAH) و پس از ورود هولدن (AAH) تقسیم شد :))
    بعد که اون کامنتو فرستادم که نمیخواستم آدرس وبلاگمو بذارم فهمیدم چه اشتباهی کردم :| چون چند مین بعد دیدم 12 نفر آنلاینن تو وبلاگم :| فک کنم اگه صداشو در نمیاوردم اصلا هیشکی نمیفهمید! ناخواسته هایپ کردم وبلاگمو :|
  • هولدن کالفیلد
  • یووووووووووووووووووووه یوه یوه یوه! تازه دارم لینک و دنبالتم میکنیم! تازیخ پاره شد اصلا :))
    عرض ستون وب نویسیت رو هم بیشتر کن، این چه قالبیه:|
    پاسخ:
    جیزز :/ بین تشکر و بووووق موندم کدومو انتخاب کنم ... ولی خب تشکر گزینه بهتریه الان :)
    اتفاقا خوبه که ! حتی تو ورد هم من مطلبی چیزی میذارم حاشیشو از دوطرف زیاد میکنم! از نظر بصری قشنگتره! و خب این قالبه رو با کلی آزمون و خطا کاستومایز کردم دیگه حسش نیست عوضش کنم :/ تازه اینجوری خوندنش تو گوشی آسونتره!
  • هولدن کالفیلد
  • ببین، این الان خیلی باریکه! و این پایین لینک و متن تو هم رفتن! بفهم اینو :|
    پاسخ:
    باشه تسلیم! امشب میگردم دنبال قالب! 
    تشکر که گفتی :)
  • هولدن کالفیلد
  • همینو یه کم گشاد کنی حله! قالبت خوبه، عرضش کمه فقط
    پاسخ:
    اگه میتونستم حتما میکردم!
    آخه من که کد نویس نیستم! نهایتا بتونم یه عکسی رنگی باکسی چیزی رو عوض کنم !
    سلام
    این اولین پست از این وبلاگه که خوندم و خیلی جالبه،دقیقا حرفهایی که من قبل کنکور به خودم میگفتم
    تنها چیزی که میخوام بگم اینه که فردا خیلی دیره، از امروز شروع کنید
    موفق باشید

    پاسخ:
    درواقع اینا حرفاییه که همه کنکوریا به خودشون میگن D:
    حتما و ممنون ازتون :)
    خب رسیدیم به اولین پست :)
    همه ی پست ها رو خوندم :)

    براتون آرزوی موفقیت میکنم.

    * این آهنگ Sia خیلی قشنگه :)

    این شعر هم با احترام فراوان تقدیم به شما :)

    چارلیا گوی فلک در خم چوگان تو باد

    ساحت کون و مکان عرصه  ی میدان تو باد

    زلف خاتون ظفر شیفته  ی پرچم توست

    دیده فتح ابد عاشق جولان تو باد.  *حافظ




    پاسخ:
    این پست اول رو من خودم هم روم نمیشه بخونم D: خیلی بچه گونه نوشته بودم :/

    تشکر :) شما هم موفق باشید :))

    * باشد که بهتون روحیه بده برای درس خوندن :)

    خیلی ممنونم از شعر :)) خیلی بیت‌های قشنگ و حال خوب کنی بود :) چارلیا D:
    گنجه:
    سلام مرد جوان.
    مهمان جدید میپذیرید آیااا ؟ :-d
    میخوام اولین کامنتی که برات میگذارم آرزوی موفقیتت باشه تو کنکور فردا.
    ان شاءالله که بتونی نتیجه دلخواهت رو بگیری. و البته به قول هولدن به صورت اختصاصی سربلندمون کنی ;-) :-)  

    شب آروم و فردایی پر برکت داشته باشی پسر خوب . 
    پاسخ:
    سلام :)
    مهمان جدید باید ما رو بپذیره  D: باعث افتخاره :)

    خیلی خیلی ممنونم از این کامنت پر از محبتتون :))
    ای بابااااا ... یعنی حتما باید یه جای کار بلنگه همیشه هااا ...
    حتی اگه شده یه کلمه اضافه باشه تو‌ اولین کامنت :/

    طبق معمول برای جلوگیری از پریدن کامنت قبل ارسال یه جای دیگه نوشتم بعد کپی کردم اینجا، اینطوری شد :( 


    پاسخ:
    مهم نیست بابا :))
    لنگیدن نمک هر کاریه D: 
    سلام! 
    من باز آهنگ  try everything  شکیرا رو گوش دادم و به طرز عجیبی یاد شما افتادم. اصلنم نمیدونم چرا! شاید چون خیلی روانشناسانه طور حرف میزنید و اینا. گفتم خودتونم این اهنگو اگه دوست داشتین گوش بدین و یاد خودتون بیوفتید :/ 
    شایدم خوشتون نیادا چون این اهنگ کارتون زوتوپیاست و همون حسم که بهم میگه با این اهنگ باید یاد شما بیوفتم بهم میگه شما از کارتون زوتوپیا متنفرید و همینطور اضافه میکنه که اصلن نمیدونید چی هست.
    + تازه کلی برگشتم به مطالب قبلیتون و اینا تا این پستتون رو پیدا کنم و این مطلبو بگم.  تا فکر نکنید چقدر بی ربط دارم حرف میزنم :/
    + الان اصلن فکر نکنید که من چطور میتونم یاد شما بیوفتم! قوه تخیل چی میگه! و خوب نیمی از آدما توی نوشته هاشونه.
    + و اولین بار بود توی وبتون نظر و اینا گذاشتم! الان استرس دارم :/ که چقدر حرف زدم! 

    پاسخ:
    سلام!
    اول از همه، حستون کاملا اشتباه میگه :))  من عاشقِ زوتوپیا و آثار دیزنی و پیکسار و به طور کلی انیمشین هستم، و اون آهنگ try everything هم گوش کردم و دوستش میدارم؛ هرچند یادِ خودم نمیفتم D: ولی خیلی تشکر بابت معرفیش بازم :)
    و اینکه جدی من روانشناسانه حرف میزنم؟ :|

    + نه بابا کلا راحت باشید :) تو هر پستی میتونید راجع به هرچی خواستین نظر بدین :))

    + این خوبه باز D: من شده مثلا یه تیکه چوب رو زمین میبینم یاد یکی میفتم :|

    + خوش اومدین پس :)) منم خیلی حرف میزنم! از پست‌هام مشخصه فکر کنم :) استرس هم نداشته باشین بابا، چارلیم آدمه D:
    + خب حقیقتن ادم باید تلاش خودشو بکنه تا یه ویژگی جذابی چیزی داشته باشه که دیگرون نتونن با یه تیکه چوبِ خشک یادش بیوفتن! درخت بهتره!
    +خوش نیومدم! خوش حرف زدم! من خیلی وقته که خوش اومدم D:
    + اون استرسه هم بابت زیاد حرف زدنه اس و همیشه یه نفر توی ذهنم بهم میگه که یه نفر توی ذهن طرف مقابل داره به نچسبی و طولانی بودن حرفام حالت پوکرفیسانه ای به خودش میگیره!
    + و اینکه روانشناسانه مگه این نیست که ادم تاثیر گذار حرف بزنه؟ خب شمام عمدی یا غیر عمدی همیشه تلاش میکنید تاثیر گذار حرف بزنید خب :/
    + و اینکه الان به اون کسی که توی ذهنتون حالت پوکرفیسانه ای به خودش گرفته بگید دربیاد از این حالت مقدس چون تموم شد حرفام :))))))))
    + D: و اینکه چه قدر عجیبه که شمام زوتوپیا و اینا رو میبینید! نمیدونم چرا عجیبه ولی عجیبه! 
    + و اینکه....
    + صرفا جهت در آوردن حرص اون کسی که توی ذهنتون حالت پوکرفیسانه گرفته!
    + همینیه که هست! :)))))
    +  اهان و اینکه من همیشه موقع برنامه ریزی واسه درس خوندن این اهنگ سیا رو میزازم و کاملا میرم توی حس و واسه 25 ساعت آینده برنامه ریزی سخت و پرکاری تنظیم میکنم! به خودم که میام میبینم فرداست و روز از نو و روزی از نو ! :)
    + هیچ جا دستم به کم نمیره! :(
     :/
    + و اینکه پس منم دیگه با اون اهنگ یاد شما نمیوفتم! تازگیا دارم فکر میکنم که چرا یاد کلمنتاین نمیوفتم با اون اهنگ! به ایشونم میاد اخه! 

    پاسخ:
    + نه این دلیل بر ضعف شخصیت طرف نیست. ممکنه شما با دیدن هرچیزی یاد هرکسی بیفتین D: قدرت و پیچیدگی ذهن رو  نشون میده اتفاقا :))

    + خب، پس به کامنت‌دونی خوش اومدین D:

    + اگه اون طرف مقابل هم خودش مثل شما باشه هیچوقت همچین حالتی به خودش نمیگیره :))

    + والا از نظر من روانشناسانه با تاثیرگذار فرق داره راستش \: با اینحال خیلی ممنونم ولی :)) گرچه همش غیرعمدی بوده D:

    + همچین کسی رو توی ذهنم نمیشناسم متاسفانه :))

    + خیلی هم عجیب نیست که یه عاشق گرافیک، عاشق انیمیشن هم باشه!

    + ...

    + گفتم که اشتباه اومدین، اینجا همچین کسی نداریم :))

    + ما که از خدامونه :))

    + منم همینطوری بودم D: کلا برای انگیزه گرفتن خیلی روی آهنگ حساب نکنید. تاثیرش خیلی موقتیه! کتاب ولی تاثیرش یکم بیشتره :) و‌ کلا انگیزه باید درونی باشه. انگیزه‌های بیرونی زود سرد میشن.

    + ایشالا که همینطور بمونید همیشه :))

    + عه شما هم کلمنتاین رو میشناسین؟ :
    ای کاش من این پستو همون فروردین می‌خوندم. چقدر درک می‌کنم لامصب. آخ. چقدر حس بدی بود لامصب. لامصب. لامثصب.

    الآن وسط تابستونه راستی. چقدرشو انجام دادی؟ من هنوز جرئت فکر کردن به هیچی رو ندارم. کاملا منفعلانه زندگی می‌کنم. حتی اگه یه کلاسم بخوای بری اوضاعت معلوم نیست. می‌شینی، نمی‌شینی، شهر دیگه قبول می‌شی... هوووف. کنکور چقدر نامرده واقعا!
    پاسخ:
    من خودم از این پست خجالت میکشم الان D: چندین بار وسوسه شدم پاکش کنم :| حس میکنم خیلی بچه‌گونه نوشتم :-"

    نصفِ بیشترش رو دارم انجام میدم. راندمانِ معقولیه به نظرم :)) 
    احتمالا الان خیلی شاکی هستی از کنکور و خب فایده‌ای نداره که اینا رو بهت بگم، ولی کنکور اینقدرام بد نیست :) حداقلش اینه که یه چیزی بهت میده برای جنگیدن! و سالِ خوبیه که خودت رو واقعا بشناسی و بفهمی چند مرده حلاجی و چقدر اراده داری :)
  • هلن پراسپرو
  • نشستم همه پستهاتون رو از رفقای توی کوله پشتی تا این اولی خوندم. درستش اینه که نظر طولانی بذارم. یه تور سفر به دور چارلی گونه بود و از سفر به دور دنیا هم جالبتر بود.

    صفتی که می تونم بگم...قشنگه. قالب وبلاگ. پاسخ های کامنتا. پستا. نوع نگاهتون به دنیا. اهنگها. حتی اسم چارلی. همشون منو یاد یه نازی و بانمکی خفیف با چاشنی اراده می نداره. اینها احساسات من بودن موقع خوندن وبلاگ:

    خیلی برام جالب بود که زندگی و تفکر و امید یه نفر تو یه همچین چیز خشک و خشنی(اینترنت) خوابیده باشه. برام خیلی دلنشین بود که یه عشق گریفیندور فیزیک و فاینمن چارلی گونه که کتاب فانتزی میخونه و برعکس خیلیا وسط ترم یک دانشگاه ناامید نشده توی این دنیا وجود داشته باشه. در عین حال حسودیم شد به اراده قویتون که زیر فشار دیگران رشتهه های معمولو نخوندید واقعا رفتید دنبال رویاتون. حسودیم شد که چقدر روان و قشنگ می نویسید.

    اعصابم خرد شد که چقدر....خوب هستید. مثل این انیمه ها مدام یا از همه تشکر میکنید یا معذت خواهی در کامنت ها. یا فقط لبخند :))

    چارلی ویزلی دادش رون همیشه برام یکی از شخصیت های جالب بوده که کلی راه برای پیشرفت داشت تو داستان ولی خب نشد. آون دقیقا مثل شماست. رفت دنبال علاقش و یه حالت همیشه خندان و قشنگی داشت. حتی زمان ناامیدی در یادگاران مرگ.

    پ.ن: نمی دونم چرا احساس کردم شارلوت توی داستان ها همون فیزیکه برای شما. یعنی اشاره به یه انسان نداره. یه چیز ناخودآگاه بود.نمی دونم...

    پ.ن:اون اولین‌ چیز...اولین برجستگی روح مهمترین اتفاق هر ادمه. برای شما یه کتاب کودکانه فیزیک بود...برای من کتاب هری پاتر. از این شباهت کوچولو خیی به خودم افتخار می کنم.

    پ.ن:این ده صفحه وبلاگ برای من سفر دوستداشتنی و چارلی واری بود. اریگاتو :)))

     

    پاسخ:
    اول از همه فکر می‌کنم که باید یک «خسته نباشید» حسابی بهتون بگم :) و خوش‌حالم که خوش گذشته بهتون توی این سفر :)

    و دوم اما،‌ به نظر من تمام این چیزهای قشنگی که درباره‌ی چارلی گفتین و تمام اون توصیفات دوست‌داشتنی، فقط بخاطر خودتونه؛ قلبِ قرمزِ شما این خوبی‌ها رو‌ دیده :) و این شمایین که خیلی . . . خوب هستین.
    باید بدونین اما، که چارلی یک‌ آدم معمولیه، و یک‌ پسر معمولی‌تر. اون هم مثل همه عصبانی میشه، بد و بیراه می‌گه، کارهای بد می‌کنه، ناامید میشه و خیلی از اوقات تنبلی می‌کنه. این‌که این قسمت‌های زندگیِ چارلی رو‌ کمتر توی وبلاگش می‌بینید، بخاطر اینه که چارلی به خودش قول‌‌‌ داده تا جایی که می‌تونه از سیاهی‌ها ننویسه. اون فکر می‌کنه که بلاگستان همینطوری هم‌ پر از سیاهی و غمه،‌ دیگه نیازی نیست که چیزی بهش‌ اضافه کنه؛ در عوض‌ تلاش می‌کنه تا از روشنایی‌هاش بگه، از اراده و جنب‌وجوش، از احساسات و دوست داشتن :) 
    من اسمم رو از چارلیِ کتاب «مزایای منزوی بودن» انتخاب کردم، اما همیشه عاشق چارلی ویزلی هم بودم، بخاطر همین دلایلی که شما گفتین :)

    پ.ن:‌ اون اوایل من هم فکر می‌کردم که شارلوت همون فیزیکه. اما کمی که گذشت، فهمیدم که فیزیک با وجود اینکه خیلی مهمه، اما مهم‌ترین چیز نیست. مهم‌تر از عشقِ انسانی نیست.‌ و از اون موقع من احساس تنهایی زیادی کردم، و دیگه شارلوت توی ذهنم یک دختر بود.‌ یک ناجی، که روزی من رو از تنهایی نجات می‌ده.

    پ.ن:‌‌‌ نه نه، اینجای کار‌ رو‌ دیگه اشتباه کردین :) اولین برجستگی روح من هم هری پاتر‌‌ بود. گفتم که فیزیک خیلی مهمه، اما مهم‌ترین چیز نیست.

    پ.ن:‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درواقع، من اریگاتو‌ :)  این سفر کوتاه شما باعث افتخار چارلی بود.
  • هلن پراسپرو
  • _ همین که شما خودتونو با ضمیر من صدا نمی زنید خودش کلی معنی میده مگه نه؟

    _ ایکاش بقیه هم از همین چیزا می‌نوشتم. از جمله خود من. یه ذره شرمنده اوره. فکر کنم برم این سه تا پست غمگینمم بردارم :|

    _ خدا رو شکر که بالاخره یک فیر یک دانی پیدا شد که فکر نکنه نمیشه همزمان به انرژی و عشق فکر کرد

    _ چه حیف که همه آرزوی شارلوت(البته در مورد من هرکول:)) خودشونو دارن ولی باتوجه به وضعی که الان هست احتمالا اون شارلوت یا هرکول مورد نظر یا از آدم خیلی دوره یا هرگز پیدا نمیشه.

    پ. ن: و همینطور من. :))) 

    پاسخ:
    + نمی‌دونم راستش :) گاهی اوقات حس می‌کنم که باید اینجوری، با اسم درباره‌ی خودم صحبت کنم. شاید چون اینطوری انگار دارم خودم رو از بیرون می‌بینم و می‌تونم صادق‌تر باشم. یا شاید هم چون گاهی از «من، من» گفتن خسته می‌شم این کار رو می‌کنم :)

    + نه شرمندگی نداره که :) من هیچ‌وقت نگفتم که نوشتن از این‌ چیزها کار بدیه. هرکسی با یه دیدگاهی می‌نویسه بالاخره. دست نزنید به اون پست‌ها :)

    + کی‌گفته که بیشتر فیزیکدان‌ها چنین فکری می‌کنن؟ بعضی‌ها، مثل نیوتن و تسلا شاید اینطور باشن. (هرچند نیوتن یک‌بار عاشق‌ شد!) اما نه بقیه. لرد کلوین سال‌های پایانی عمرش رو‌ دلسوزانه صرف پرستاری از همسرش کرد. فاینمن کاملا آگاهانه با دختری ازدواج کرد که بیمار بود، و حتی نتونست روز ازدواج اون رو ببوسه، چون بیماریِ آرلین ممکن بود از طریق بزاق منتقل بشه. فاینمن وقتی توی پروژه‌ی منهتن بود هر روز بهش نامه می‌نوشت و آخر هفته‌ها توی بیمارستان به عیادتش می‌رفت، و عجیب‌ترین خواسته‌هاش رو هم برآورده می‌کرد.‌ جمله‌ای که من توی کامنت قبلی گفتم درواقع مال فاینمن بود.
    Physics isn't the most important thing. Love is.
    کلی آدم دیگه هستن که می‌تونم اسم ببرم ازشون. پس نه، انرژی و نیرو سر جای خودشون هستن؛ اما عشق جای خودش رو داره همیشه :)

    + این دیگه خیلی بدبینیه :) شاید هرکول نزدیک‌تر از اونی باشه که فکرش رو می‌کنید، یا شاید هم قبلا دیدینش و خبر ندارین! دنیا یک سیستم آشوبناکه؛ هیچوقت نمی‌تونین حالت‌های آینده‌ش رو پیش‌بینی کنید :)

    از این موقع که این متن رو نوشتید خیلی گذشته... 

    حالا دوربین دارید. عکسای خفن میگیرید. با فتوشاپ و افکت و ادیت و... آشنایید... به نظر میرسه فیزیک میخونید... دانشگاهی که دوس داشتید؟

    احتمالا بیشتر از یه کپه کتاب خوندین. فیلم های خوب دیدین... 

     

    و زندگی میگذره

    تو آینه عقب نگاه کنین میبینین چیزی که هستید، به مقدار قابل ملاحظه چیزیه که میخواستید باشید... 

    شایدم خودتون میدونستید اینو :))

    اما جالب بود. 

    برم ببینم تو روزهایی ک کنکور داشتم، چه آرزو هایی میکردم واسه خودم :)) 

    پاسخ:
    سلام :)
    پس سوارِ ماشین زمان شدین و رفتین به دو سال پیش، و نقطه‌ی شروع :)

    راستش رو بخواید، بیشتر چیزهایی که می‌خواستم محقق شد، بجز همون ‌چیزی که باید می‌شد :) من کنکورم رو خراب کردم و هرچند دارم رشته‌ی مورد علاقه‌م رو می‌خونم، ولی به هیچ‌وجه جایی نیستم که می‌خواستم باشم. یک گوشه‌ی پرت از دنیای فیزیکم :)

    ولی خب نهایتا آره. زندگی می‌گذره :)

    امیدوارم شما به بیشتر چیزهایی که می‌خواستین رسیده باشین :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی